تازه عروس دوماد
♦️در اولين صبح عروســي ، زن و شوهــر توافق کردند
که در را بر روي هيچکس باز نکنند .
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهي به همديگر انداختند .
اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هيچکدام در را باز نکرد .
ساعتي بعد پدر و مادر دختر آمدند .
زن و شوهر نگاهي به همديگر انداختند .
اشک در چشمان زن جمع شده بود و در اين حال گفت :
نمي تونم ببينم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر چيزي نگفت ، و در را برويشان گشود
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد .
پنجمين فرزندشان دختر بود . براي تولد اين فرزند ، پدر بسيار شادي کرد و چند گوسفند را سر بريد و ميهماني مفصلي داد . مردم متعجبانه از او پرسيدند :
علت اينهمه شادي و ميهماني دادن چيست ؟
مرد بسادگي جواب داد :
چـــون اين همـــون کسيــــه که ، در را برويم باز ميکنـه !!!
.