رمان سر اغاز یک انتها قسمت 6 - اینفو
طالع بینی

رمان سر اغاز یک انتها قسمت 6

_باشه باشه مادر من تو خوب شو قول میدم که طلاقش ندم.....

شیلا هم وقتی اومد عیادت مادرم مامان ازش خواست که از زندگی من بره خیلی ناراحت شد.

 

 

 

****

مامانو اوردیم خونه نسترن زیاد بهش این چند روزه رسید . منم دانشگاه رفتم تازه نشسته بودم سر کلاس که صدای اس گوشیم اومد

"سلام عزیزم خاله ازم تورو خواست منم مجبورم دیگه برم.ما مثل دو ساحل یک دریاییم که هیچ وقت بهم نمیرسیم مراقب خودت باش عزیزم یادت باشه همیشه دوست دارم قلبم همیشه مال توعه امروز پرواز دارم خدا حافظ. شیلای تو"

اعصابم خورد شد دیگه از درس چیزی نفهمیدم.

چند وقت به هر بهونه ایکه میشد خونه مادرم میموندم فقط وقت نیازام میرفتم خونه ... تمام ازادی رو هم از نسترن گرفته بودم نمیخواستم ببینمش یاد شیلا میوفتادم اون باعث جداییمون شده بود....

 رفتم خونه نزدیک شب بود درو باز کردم مثل همیشه نسترن با لب خندون اومد سلام داد خواست ببوستم که سرمو کشیدم

_نکن نسترن اعصاب ندارم

چیزی شده عزیزم حالت خوبه؟

_چیه چرا اینقد پرس و جو میکنی؟

منکه چیزی...

با داد گفتم

_خفه نسترن حوصلتو ندارم

گریه کنون رفت توی اتاق درو بست خیلی ناراحت شدم رفتم پشت در

_من...من معذرت میخوام عشقم کمی اعصابم خورده ببخش خانومی درو باز کن دیگه

......

_اه ببخش غلط کردم میدونی طاقت قهرتو ندارم بیا بیرون خانومی

.....

_ای بابا عجب گیری افتادما نستررررررررررررررررن

....

دیدم چاره ای نیست رفتم جلو تی وی خودمو مشغول کردم نمیدونم چهه مرگم شده ؟چرا هر روز نسترنو میرنجونم؟ نکنه یه روز ازم خسته شه بره؟نه نه من میمیرم بدونش اون مال منه اینکارو نمیکنه .همین که حس کردم دارم از دستش میدم عین بچه کوچولو ها شروع کردم به التماس..

_قربونت برم من غلط کردم میدونم بدم پستم تورو میرنجونم اما دست خودم نیست به پیر به پیغمبر که دست من نیس ببخش قول میدم دیگه تکرار نشه  فقط یه بار دیگه ببخش خواهش میکنم

درو باز کرد اینقدر گریه کرده بود که چشای قشنگش پر خون بود

_فدات بشم چی کار کردی با خودت ؟چرا اینقدر گریه کردی؟ الهی بمیرم اشکتو نبینم خانومم

کیان بگو من کار اشتباهی کردم؟ من چیزی گفتم که از من بدت اومده؟ اگه اشکالی هست بگو من خودمو اصلاح میکنم گفتی کار نکن نکردم اینقد سال درس خوندم و حالا هم تو خونه ام اما صدام در نیومد گفتی بی اجازم بیرون نرو دقیقا 3 ماه و 10 روزه که حتی تا دم درم نرفتم تو بگو چیکار کنم؟؟؟؟

همه اینا رو با هق هق بهم گفت از خودم بدم اومد من چقدر بی احساسم من همسر گرفتم نه زندانی اما اونو شکنجه میکنم و اون بدون که اعتراض کنه این همه مدت با عادت های سگیه من جور اومده...

با یه حرکت انداختمش تو بغلم موهاشو بوسیدم و گفتم :

_نه عزیزم اشکال از منه تو بهترینی معذرت میخوام جبران میکنم

تو...تو حتی اکثر شبا میری خونه مامانت منو اینجا تنها میذار...ی من میترسم.. من     ای.... ااخ کیان....

-چی شد عزیزم؟ نسترن؟ نسترن؟

دیدم بیهوش شد جلوی چشمم نسترنم داره پر پر میشه زنگ زدم دکتر خانوادگیمون خوابوندمش روی تخت .... وای چقدر نسترنم لاغرو زرد شده چقدر من این چند وقت بهش بی توجه بودم فقط وقت نیازام میومدم سراغش و دیگه هیچ........

دکتر اومدو من بیرون منتظر بودم  پاهامو با ضرب میزدم زمین که بلاخره دکتر اومد بیرون

_خانومم چطوره ؟

خانومتون ماه 3وم بارداریشونه

_چی؟؟؟؟ خا....نومم.....

بله اما مشکل به نظر جدی میاد فعلا مسکن تزریق کردم بهشون و سرم دادم امافردا حتما بیارینش بیمارستان تا یه سری معایناتو انجام بدیم تا بفهمیم مشکل کجاست.

_ممنون

متوجه باشین که یه ذره نگرانی یا هیجان واسش سمه معلومه خیلی هم ضعیفه و بهش توجه نشده...

_خب خب.. من این چند وقته خونه نبودم  ممنون .

دکترو راهنمایی کردم دوباره اومدم تو اتاق پیش نسترنم نشستم دستشو گرفتم

وای چقدر این دستا سرده؟ من چطور اصلا ندیدم؟ قربونت برم که تمام دردا رو تنهایی کشیدی؟ بمیرم برات که تو اساسی ترین دوران زندگیت بهت بی محلی کردم منو ببخش گلم. دستمو گذاشتم روی شکمش"تو هم ببخش بابایی بابات خیلی بده میدونم هم تورو هم مامان نازتو اذیت کردم الهی بمیرم براتون..."

اشکام کی اومد اصلا نفهمیدم.. اگه بلایی سر بچم یا نسترن بیاد من میمیرم . سه ساعت متواتر گریه میکردمو سرو صورت نسترنو میبوسیدمو ناز میکردم تا اینکه چشاشو باز کرد با صدایی که از ته چاه میومد گفت:

کیان.....!!!

-جونم فدات بشم الهی بمیره این تن که اینقد بهت درد دادم.

اروموبا ناز گفت:

من چم شده بود؟

_عزیزم تو بارداری سه ماهه

چی؟؟؟؟؟؟؟؟

_یعنی نمیدونستی؟

نه خب شک کرده بودم اما تو گفته بودی بیرون نرم چند دفعه هم خواستم بهت بگم درد دارم اما تو....

بغضش نذاشت دیگه حرف بزنه اروم اروم اشکاش میریخت انگار قلبم گر گرفته بود این همون نسترن شیطون من بود که انداختمش به این وضعیت. اشکای منم روون شد

_دیگه گریه نکن عزیزم به اندازه کافی عذاب وجدان دارم این اشکات داره منو میکشه اروم دیگه....

ن....نمی...تونم.....دلم.....خ....خیلی....پره

_فدای اون دلت بشم من دیگه اروم ببین من پیشتم دکتر گفت استرس برات سمه بذار زنگ بزنم غذا سفارش بدم چی میخوری عشقم؟

هیچی ... میل ندارم

_تو میل نداری اما بچم چرا...

رفتم پیتزا سفارش دادم میدونستم نسترن دوس داره .غذارو اوردن گرفتم اوردم پای تخت

_بلند شو عزیز دلم نسترن خوشکلم میخوام خودم بهت بدم. بلندش کردم بالش پشتش گذاشتم و یه تیکه پیتزا گذاشتم دهنش ... باز که چشای ناز نسترنم پر اشک شده چشاشو بوسیدم

_تورو جون من دیگه گریه نکن

ب...باشه...

_باید تقویت شی خیلی ضعیفی

تو حالا که فهمیدی باردارم مواظبمی ؟

_نه بدون اونم تو همسرمی منو...منو.. ببخش فرشته ی رویاهام..

لبخند بی جونی زد و دستشو گذاشت روی شکمش

ببین عزیز مامان خوشحالم که بابات به فکرته یادت باشه هیچ وقت بابا رو اذیت نکنی

_فدای هر دوتون بشم من.

تا صبح بالای سر نسترن نشستم این قدر تو خواب ناله میکرد که اتیش گرفتم معلوم بود خیلی درد داره به خودم قول دادم تا مث چشام از نسترنم محافظت کنم.

****

براش صبحانه اماده کردم  بردمش دکتر ازمایشا رو گرفت ....

دو ساعت بعد

دکتر- میخوام با شوهرتون تنها حرف بزنم

چرا؟ اتفاقی افتاده؟

دکتر-نه عزیزم اما باید تنها حرف بزنم

نسترن با کراهت رفت بیرون..

_چی شده خانوم دکتر؟ همسرم خوبه؟

متاسفانه خبرای خوشی براتون ندارم

_چ.....چطور؟

فشار عصبی و ترسی که تو اوایل بارداری به مادر رسیده اثر بدی رو جنین گذاشته و نمیتونه درست نفس بکشه به احتمال 90% وقت تولدم متاسفانه مادرو از دست میدیم...

_چ......چیییییییی؟ چی دارین میگین دکتر؟ نسترن عمر منه زندگی منه

زیاد مراقب باشین کوچکترین صدمه میتونه جون مادرو به خطر بندازه

گریه کنان گفتم

_پس ی....یعنی.... دیگه ...راهی نیس؟

نمیتونم چیزی بگم بازم از خدا امید قطع نکنین

ـ حتی اگه خارج از کشور ببرمش؟؟

دکتر: مطمئن باشین هر جا ببرین همینو میگن.

اومدم بیرون باید عادی جلوه میدادم تا نسترن نگران نشه اما مگه میشه؟ من باعث این کار شدم ...

_بریم خانومی؟

کیان خوبی؟

_اره عزیزم بریم

دکتر چی گفت؟

_فقط توصیه کرد همین

رفتیم نسترنو رسوندم خونه به یکی احتیاج داشتم تا دردمو بگم زنگ زدم ارش

با گریه گفتم

_ااااااااااااارش

داداش؟....چته؟ چیزی شده داری گریه میکنی؟

_میمیرم ارش دارم میمیرم...

کجایییییییی؟بگو من الان میام

ادرسو گفتم 10 دقیقه دیگه ارش اومد تا تو ماشینم نشست خودمو انداختم بغلش

_ارش....ا..رش نسترنم.... نسترن ...حالش بده

چرا؟ اخه چی شده؟

تمام جریانو به ارش گفتم اینکه اومدن شیلا چه بلاهایی سرم اور د و من باعث این وضع نسترنم اینقدر گریه کردم که ارشم باهام شروع کرد به گریه... کمی که ارومم کرد گفت

حالا میخوا ی چیکار کنی؟

_نم...نمیدون...م من دارم ....می...میرم.. ارش

نه داداش خدا نکنه توکل کن بخدا هنوزم مهلت هست از همین لحظه برو مواظبش باش بهش برس تا بفهمه دوسش داری ... ببین تو این مدتی که ما با هم بودیم هیچ وقت سرزنشت نکردم اما این دفعه واقعا با نسترن بد کردی کیان که من میشناختم اهل شکستن نبود اهل بی اعتنایی به زن و زندگیش نبود تو اگه شیلا رو میخواستی نباید به کس دیگه پا میدادی..

_تورو خدا ارش خودم دارم میمیرم رو زخمم نمک ننداز

باشه برو خونه منم مهسا رو میفرستم خونت تا با نسترن حرف بزنه

_باشه..

بی حال بودم دلم از همه گرفته بود  سیستمو روشن کردم اهنگ علی عبدالمالکی رو گذاشته بود.......

 

میترسم از این شهر لعنتی

از بام تهران از شمال شهر

از کافه های دنج با کلاس

از قهوه های تلخ مثل زهر

میترسم از اینکه گمت کنم

میترسم عشقم بی اثر بشه

دریاچه چیتکرد بدون تو

میتونه با اشکم خزر بشه

تهران شلوغه دستامو بگیر

همدست من باش و ولم نکن

اینجا منو دور از تو میکشه

این ظلمو در حق دلم نکن

پیشم نباشی گریه میکنم

پیشم نباشی غصه میخورم

تو بام تهران با چشای خیس

هر چی چراغ زرده میشمورم

این شهر اینقدر دود داره که

میترسم عشقم دود شه بره

تهران شلوغه دستمو بگیر

تا دلهرم نا بود شه بره

جاتو با هیچی پر نمیکنم

هیچکس نمیتونه بیاد بجات

پشت چراغای تموم شهر

بعد از تو هم گل میخرم برات

 

 

ماشینو زدم کنار بلند بلند گریه میکردم داد میزدم

خداااااااااااا...... خدا .... کجایی؟ من بد کردم این سزا برام خیلی زیاده......میشنوی؟ خدا ........من نسترنمو میخوام.....ازم نگیرش... نگیر

اینقدر جیغ زدم که صدام خفه شد گلوم میسوخت یاد نسترن افتادم ساعت 8 شبه باید برم خونه....

****

نسترن

نمیدونم کیان چشه؟ کجا رفته؟ دل نگرونم اما مهسا حواسمو پرت میکنه

مهسا- عزیزم نسترن تو فکری...؟؟؟

_نه فقط نمیدونم کیان چرا دیر کرده؟

مهسا- الان میاد با ارشه

_تو از کجا میدنی؟

کمی مم مم کرد  و گفت:

خب خب احتمال دادم نسترن جون نترس شوهر خوشکلتو کسی نمیخوره.

لبخند زد و گفتم

_معلومه که میدزدن کیان من این قدر نازه که احتمال اینم میره...

ای پررو

_اسمتو نپرسیدم

خب شب واسه ما چی میپزی نسترن خانوم؟

_خودت یه چیزی درست کن نمیبینی من باید مراقب خواهر زادت باشم.... لبخند شیطونی زدم

اره ...راه راست میگی جونم.

همین موقع بود که کیان اومد .... وای !! این چشه چرا اینقدر چشاش قرمزه معلومه که گریه کرده اما واسه چی؟ نکنه ازین که داره پدر میشه ناراحته؟ شاید نمیخواد... من چیکار کنم؟ ... فکرای منفی رو از خودم دور کردم خواستم بلند شم برم به اسقبالش

_نه ..نه عزیزم بشین من میام پیشتت نباید زیاد حرکت کنی..

لبخند گنده ای اومد رو لبم.... پس این شوهر ما مراقب من هست.. اومد کنارم به مهسا سلام کرد دستمو گرفت و پی هم میبوسید خجالت کشیدم جلو مهسا اخه کیان حتی جلو بقیه دستمم به سختی میگرفت نمیدونم چشهه اهسته گفتم

کیان مهسا اینجاست زشته به خدا...

_زشته چی؟ تو همسرمی هیچ عیبی نداره.

بیچاره مهسا چشاش از حدقه زده بود بیرون

مهسا-کیان خان اونوقت شوهر منو زن ذلیل میگفتین خودت که بدتری

_مهسا خانوم نسترن زندگیه منه

مهسا-خوب پس که اینطور.......

_نسترن عشقم درد نداری ؟ حالت خوبه؟ ببخش دیر اومدم یه سر رفتم بوتیک.

نه مهم نیس فقط کمی نگران شدم همین.

مهسا- خب با اجازتون من دیگه مرخص میشم

_چرا بمونین مهسا خانوم

مهسا-نه دیگه میرم الاناست که ارشم پیداش بشه بیاد خونه من نباشم ناراحت میشه.

دیگه اصرار نکردیمو مهسا رفت. همین که کیان درو بست دوید سمتمو محکم بغلم کرد

_منو ببخش نسترنم من باهات بد کردم منو ببخش....

هق هق میکرد باورم نمیشد این همون کیان مغروره که حتی اشکشو کسی نمیدید

چی شده؟ کیان ؟ منو نگاه؟.... من خوبم چرا این قدر ناراحتی؟

_چیزی نیس عزیزم کمی دلم گرفته همین..

تو گفتیو منم باور کردم؟

_نسترنم مراقبت باش کمی هم درد داشتی بگو ازم قایم نکنی باشه؟

نگاه شکاکی بهش انداختم و گفتم باشه

کیان؟

_جانم؟

هیچ ولش کن

_نه بگو چی میخوای خانومم؟

میشه بریم بیرون کمی بگردیمو برا بچمونم خرید کنیم؟

_یاد توصیه های دکتر افتادم

_ نسترن عزیزم تو که نمیتونی راه بری زیاد خسته میشی

نمیشم بریم دیگه اذیتم نکن

_نه نمیشه

گریم گرفت با بغض گفتم

باشه

_نسترن ناراحت نشو واس خاطر تو گفتم

خب.....

_عزیز دلم نبینم بغضتو..

من  ناراحت نیستم برا چند دقیقه یادم رفته بود که تو منو دوست نداری که بیای باهام بیرون

 

 

کیان

 

یاد 5 ماه قبل افتادم

نسترن-کیان کجا بودی ساعت دو شبه

من-به تو چه؟

نسترن- این چه طرز صحبته؟

من- میدونی نسترن ازت خسته شدم ازین گیر دادنای بیجات خسته شدم. گریه کنان گفت

نسترن- یعنی چی؟

من-یعنی دوست ندارم تو از اول میدونستی من شیلا رو تو قلبم داشتم و انو میخوام حسم به تو فقط عادته..

نسترن-خب.....م...ن چه گناهی کردم؟ اون دختره ی... کثیف باعث ...پ..اشیدن زندگیمون شد....

من-تورو دوست ندارم الانم که باهاتم چون نمیخوام طلاقت بدم بذارم هرزه شی.

نسترن- چی دار...ی میگی..؟ من دوست دارم تو شوهرمی.... چرا بخاطر اون دختره کثیف....

با سیلی که به صورتش زدم حرفش نیمه موند

من-میکشمت اگه دیگه راجع به شیلا اینطور حرف بزنی گمشو تو اتاق نمیخوام ببینمت...

یادم نمیره چقدر گریه کرد ..اخ عذاب داره منو میکشه..

***

دیدم ناراحت شده مطمئنن اونم به فکر همون روزا رفته

_باشه میریم خانومم اما قول بده کمی هم که خسته شدی بهم بگیو خودتو اذیت نکنی اوکی؟

لبخند نازی زد که دلم قیلی ویلی رفت محکم لپشو بوسیدم

ا....ا.. اهسته دردم اومد...

_ حالا هم برو حاضر شو تا من حموم میکنم حسابی خوشکل کنیا

باشه.

اماده شدیم رفتیم دم یه پاساژ شیک نگه داشتم نسترن این قدر خرید که بلاخره خسته شد

بریم دیگه کیان بسه

_ باشه عزیز دلم

با هم رفتیم هوتل شام خوردیم از چهره  نسترن معلوم بود حسابی خسته شده رفتیم خونه تموم خریدا رو تنهایی اورم نذاشتم نسترن دست بزنه. اومدم داخل پلاستیکا رو گذاشتم دیدم رنگ نسترن پریده هول هولکی گفتم

_خ...خوبی نسترن؟

اره فقط کمی دلم درد گرفت

_گفتم نریم اما تو فکر کردی به حرفت ارزش نمیدم.

بیا ببرمت تو اتاق.

رو دستام بلندش کردم کمی سنگین شده بود بردمش رو تخت اروم انداختمش  دیدم رنگش خیلی پریده زیاد ناراحت شدم  نسترنم درد داشت و من هیچی نمیتونستم براش انجام بدم.

تا صبح بیدار بودم هم عذاب وجدان داشتم هم دلم اتیش گرفته بود دارم میمیرم رفتم وضو گرفتم نماز خوندمو از ته دل گریه کردم برای سلامتی هر دوشون دعا کردم.من خیلی بچه دوست دارم اینقدر که هر جا بچه میبینم دلم میخواد برم ببوسمش. خدا حالا به منم میده ازون فرشته کوچولو ها اما بدون نسترن چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این ترم اخرم بود درسامم زیاد بود زیاد روم فشار بود با استادام حرف زدمو مشکلمو گفتم همشون گفتن بهم کمک میکنن.امتحانام تموم شد مهسا و مادرم هر روز به نسترن سر میزنن منم از جون و دل مواظبشم اما گاهی اوقات اونقدر درد داره که تا صبح گریه میکنه .

_عزیزم نسترن اروم گریه نکن

نسترن-نمیدونم کیان.. چرا اینقدر درد دارم؟ من که مواظب خودمم هستم پس چرا اینجوریم؟ حس میکنم میمیرم..

_نه هیچی نمیشه تو خوب میشی من میدونم خدا این سزا رو بهم نمیده تورو ازم نمیگیره من میدونم

نسترن-کیان...

_جانم ؟بگو همه کسم

نسترن-قول بده اگه منو از دست دادی از بچمون درست مواظبت کنیو نذاری از بی مادری رنج بکشه

_چی داری میگی گفتم بهت هیچی نمیشه من نمیذارم

نسترن-باز هم مرگو زندگی دست خداست عزیزم

نسترن-این تن بمیره دیگه اینجور حرفا رو نگو فک میکنم با خنجر به قلبم میزنی

نسترن-خب دیگه نمیگم عزیزم پس تو هم دیگه قول بده این قدر خودتو عذاب نمیدی من بخشیدمت از هیچیم ناراحت نیستم

نسترن-تو هم قول بده که منو تنها نمیذاری...... اشک تو چشام جمع شد.. اگه نتونم دیگه این چهره ناز نسترنو ببینم میمیرم....

ماه اخر نسترن بود بستری شده حالش بده  منم جز گریه و زاری کاری ندارم هیچ کسم نمیتونه دلداریم بده...

دکتر-باید خانومتونو عمل کنیم

من-یعنی حالش .... اینقدر بده؟

دکتر-دیگه چاره ای نیس اینطوری هر دوشونو از دست میدیم

با چشمای گریوون موافقتمو اعلان کردم.....

بعد از دو ونیم ساعت دکتر اومد بیرون.....................

*******

8 سال بعد

 

_الو اقای دکتر؟ دخترتون پشت خطن..

وصل کنید لطفا.

سلااااااااااااام عزیز بابا قربونت برم.

با صدای بچگونش گفت

_بابایی کی میای ؟ دیر شد میخوام ببریم تولد دوستم مگه یادت رفته؟

نه میام الان خوشکل بابا... انتهای من قهر نکنیا الان میام

_باشه بابا جون دوست دارم بوس بوس...

با عجله رفتم سمت خونه .دو روز بعد دختر نازم 8 ساله میشه اومدن اونو تنها شدن من تموم شدن خوشیهامو شروع شدن غم تموم شدن درد نسترنم و رفتنش برای همیشه ....

رسیدم دم در رفتم بالا زنگو زدم انتها باز کرد یه پیراهن عروسکی پوشیده بود خیلی ناز شده بود موهاشم خرگوشی بسته بود

_به به پرنسس بابا چقدر ناز شدی؟

یه عشوه اومد کاملا مثل نسترن

معلومه بابا من ناز بودم....

لبخندی زدمو محکم گونشو بوسیدم

_هر چی بگی همونه عزیز بابا

انتها......

بله مامان...

بیا کادوتو جا گذاشتی

مرسی مامان جون خودم...

_انتها محکم گونه مامانشو بوسید.

به صورتش نگاه کردم چقدر من این خانومو دوس داشتم واقعا به دخترم مادری کرده بود از روزی که فهمید نسترن من تنها گذاشته اومد با هر حالتم ساخت تو روزهایی که از همه خسته بودم کنارم موند.......

_خب شیلا خانوم ما رفتیم....

به سلامت دخترم مراقبت باش هر چی نخوری وقت خداحافظی از مامان دوستت تشکر کن و کادوی دوستتم بدی .شما هم اقا زود برگردی که کارت دارم

_سر چشم خانوم

شیلا صورت دخترمو بوسید ..

بابا جون؟؟؟؟

_جانم بابایی؟

چقدر منو دوست داری؟

_با دست ازادم نوازشش کردم... تو زندگی باباتی همه چیزمی بابایی..

لبخند زد .. رسیدیم دم خونه دوستش پیادش کردمو بوسیدمش

_مواظبت باش بابا من دو ساعت بعد میام دنبالت

باشه بابا جونم.....

محکم بغلم کردو رفت ....دم در که رسید روشو برگردندو بای بای کرد یه لحظه فکر کردم نسترنه اشک تو چشام حلقه زد نشستم توی ماشین سرمو گذاشتم رو فرمون بیاد اوردم روزی که دخترمو بغل گرفتم بوی عشق میداد... بوی درد های نسترن منو....

.

.

.

دخترم تو بغلم بود اما بدون مادر....

بردمش تا برای اخرین بار هر دومون نسترنمو ببینیم...

نسترن!!!!! تو که گفتی باهام میمونی؟

چرا الان تنهام گذاشتی؟

جواب دخترمونو چی بدم؟

چجوری بدونت بزرگش کنم؟

با هق هق دستشو گرفتم دست نسترن من یخ یخ بود...

یعنی واقعا مرده بود؟

باورم نمیشه نسترنم بلند شو بگو دروغه؟

ازین بدتر نمیتونستی مجازاتم کنی بخدا که نمیتونستی......

بلند بلند گریه میکردم ضجه میکشیدم بزور از اتاق بیرون  کردنم دخترمو بردن تا یکی بهش شیر بده......

تو مراسم خاکسپاری نمیذاشتم دفنش کنن داد میزدم ارش محکمم گرفته بود اما مگه میشد؟؟؟؟؟

کاملا خودمو از دست داده بودم حرف نمیزدم دخترمو مادرم نگه میداشت تا اینکه شیلا اومد....

همه ی زندگیمو تغییر داد من باهاش درست رفتار نمیکردم فقط داد میزدم اما اون از دخترمم مواظبت میکرد.....

****

اومدم خونه شیلا نشسته بود تی وی میدید

_اومدی جانم؟

اره خانومی بریم من اماده ام

_بریم

نزدیک یه پارک قشنگ نگه داشتم..

_شیلا؟؟؟

بله؟

_میخوام برات یه چیزی بزنمو بخونم تا بفهمی تو برام چه هستی

ریز خندید و گفت

گیتارتو مگه اوردی؟

_اره جونم...

دستشو گرفتم رفتیم بین سبزه ها نشستیم بهش یه لبخند زدم

.

.

.

کنار بغض و دلسردی

تو بی اندازه همدردی

تو روزایی که میمردم

تو با من زندگی کردی

تو از حرفام رنجیدی

ولی حالم رو فهمیدی

تو اوج هق هقم بودم

به من لبخند بخشیدی

یه عمره فکر دریامو

تو این مرداب سرگردون

بهت رویامو میسپارم

بهم دریارو برگردون

تو برگشتیو لبخندت

ازین غصه نجاتم داد

دعا کردم که برگردی

چقدر زود....

اتفاق افتاد....

پیشونیشو بوسیدمو تو بغلم جاش دادم.

 گاهی اوقات فکر میکنیم همه چیز تموم شده و به انتها رسیده اما اینطور نیست ..هر انتها اغاز دیگریست.......

 

 

 

برای مشاهده ادامه داستان بر روی لینک زیر کلیک نمایید

 

مشاهده سایر قسمت ها

برای مشاهده و انتخاب سایر داستان ها بر روی لینک زیر کلیک نمایید

 

مشاهده لیست همه داستان ها

تیم تولید محتوا
برچسب ها : saraghaz
تاریخ انتشار :
سوالی دارید؟

این مطلب چقدر براتون مفید بود؟

از ۱ تا ۵ امتیاز بدید.

  • مقاله فعلا 2.33/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

 میانگین رتبه : 2.3   از  5 (6 رای ثبت شده)

جهت دریافت جدیدترین داستان هااپلیکیشن اینفو را بر روی گوشی موبایل و تبلت خود نصب نمایید

آخرین مطالب ارسالی)
آخرین مطالب ارسالی

نوشتن نظر


 
 
 من را بیاد بیاور

چهارمین حرف کلمه harric چیست?