اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / ديوان صائب / غزليات - قسمت چهارم

غزليات - قسمت چهارم

  • شماره ١: گر به ظاهر جسم را روشن گهر مي پرورد
  • شماره ٢: غير را در بزم خاص آن سيمتن مي پرورد
  • شماره ٣: مست ما امروز نقش تازه اي بر آب زد
  • شماره ٤: از عرق آتش به جانم آن گل سيراب زد
  • شماره ٥: هر که پشت پاي چون شبنم به آب و رنگ زد
  • شماره ٦: هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد
  • شماره ٧: خاطر آزرده را سير گلستان مي گزد
  • شماره ٨: من کيم تا يار بي پروا به فريادم رسد؟
  • شماره ٩: بي علايق چون شود سالک به منزل مي رسد
  • شماره ١٠: بيشتر دست سبکباران به منزل مي رسد
  • شماره ١١: از حريص افزون به قانع فيض احسان مي رسد
  • شماره ١٢: بس که در زلف تو دلهاي اسيران آب شد
  • شماره ١٣: از گرفتاري دلم فارغ زپيچ و تاب شد
  • شماره ١٤: دل ز پيکان در تن من بيضه فولاد شد
  • شماره ١٥: تا تو رفتي عالم روشن به چشمم تار شد
  • شماره ١٦: بر من از روشندلي وضع جهان هموار شد
  • شماره ١٧: از ملامت عاقبت مجنون بيابان گير شد
  • شماره ١٨: جذبه شوق تو هر کس را گريبان گير شد
  • شماره ١٩: حسن خط با حسن خلق و مردمي انباز شد
  • شماره ٢٠: يار ساقي گشت و مطرب هم نوا پرداز شد
  • شماره ٢١: از خط شبرنگ حسن يار عالمسوز شد
  • شماره ٢٢: بس که دل افسرده زين درياي پرنيرنگ شد
  • شماره ٢٣: از خط شبرنگ حسن سرکش او رام شد
  • شماره ٢٤: تا به تسليم و رضا قانع دل خودکام شد
  • شماره ٢٥: جان به تنگ آمد زکلفت غمگساران را چه شد؟
  • شماره ٢٦: تا به خط از زلف کار دل فتاد آسوده شد
  • شماره ٢٧: خط عيان شد تا بساط زلف او برچيده شد
  • شماره ٢٨: بس که از سرگرمي فکرم نفس تفسيده شد
  • شماره ٢٩: دل پريشان از پريشان گردي نظاره شد
  • شماره ٣٠: از وصال يار داغ حسرت من تازه شد
  • شماره ٣١: هر سخنسازي به آن آيينه رو همخانه شد
  • شماره ٣٢: آشناي حق شد آن کس کز جهان بيگانه شد
  • شماره ٣٣: از سياهي دل به تقصيرات خود بينا نشد
  • شماره ٣٤: درد من خاطر نشان يار بي پروا نشد
  • شماره ٣٥: ماند دلتنگ آن که باغ دلگشاي خود نشد
  • شماره ٣٦: از تماشايي صفاي روي جانان کم نشد
  • شماره ٣٧: روي يوسف تا کبود از سيلي اخوان نشد
  • شماره ٣٨: هرگز از شاخ گلي آغوش من رنگين نشد
  • شماره ٣٩: عشق دلهاي به خاک افتاده را در بر کشد
  • شماره ٤٠: زلف چون قلاب او آب از دل آهن کشد
  • شماره ٤١: نقطه خال لبت خط بر سويدا مي کشد
  • شماره ٤٢: منعم از دلبستگي آزار دنيا مي کشد
  • شماره ٤٣: عشق يکسان ناز درويش و توانگر مي کشد
  • شماره ٤٤: هر که را از خانه بيرون جذبه دل مي کشد
  • شماره ٤٥: زخم گل آب از نواي آبدارم مي کشد
  • شماره ٤٦: غافلي کز دل نفس بي ياد يزدان مي کشد
  • شماره ٤٧: بر زمين از ناز زلف او چو دامان مي کشد
  • شماره ٤٨: کي سر از تيغ شهادت جان روشن مي کشد؟
  • شماره ٤٩: تيرگي از مد احسان جان روشن مي کشد
  • شماره ٥٠: گرچه عمري شد صبا مشق رياحين مي کشد
  • شماره ٥١: سر و بالاي تو فرياد از لب جو مي کشد
  • شماره ٥٢: از سر پر آرزو دل زردرويي مي کشد
  • شماره ٥٣: آن رخ گلرنگ مي بايد زصهبا بشکفد
  • شماره ٥٤: حسرت از منقار خون آلود بلبل مي چکد
  • شماره ٥٥: نه همين از حرف دردآلود من خون مي چکد
  • شماره ٥٦: از سر خاک شهيدان سبزه گلگون مي دمد
  • شماره ٥٧: شمع روشن شد چو اشک از ديده بينا فشاند
  • شماره ٥٨: دست چون عيسي زدنيا پاک مي بايد فشاند
  • شماره ٥٩: عمر رفت و خار خارش در دل بيتاب ماند
  • شماره ٦٠: هر که در زنجير آن مشکين سلاسل ماند ماند
  • شماره ٦١: از حجاب عشق دل از وصل او نوميد ماند
  • شماره ٦٢: عاقبت در سينه ام دل از تپيدن بازماند
  • شماره ٦٣: مال رفت از دست و چشم خواجه در دنبال ماند
  • شماره ٦٤: از غبار خط دهان تنگ او پوشيده ماند
  • شماره ٦٥: بدعت برگرد سرگشتن گر از پروانه ماند
  • شماره ٦٦: از هجوم اشک دل در چشم خونپالا نماند
  • شماره ٦٧: از ديار مردمي ديار در عالم نماند
  • شماره ٦٨: حيف کز آيينه رويان پاکداماني نماند
  • شماره ٦٩: آبها آيينه سرو خرامان تواند
  • شماره ٧٠: اهل همت بحر را از خار و خس پل بسته اند
  • شماره ٧١: خاکساراني که همت بر تحمل بسته اند
  • شماره ٧٢: از سر زانوي خود آيينه دارت داده اند
  • شماره ٧٣: بهر قطع گفتگو تيغ زبانت داده اند
  • شماره ٧٤: ناله اي گيراتر از چنگ عقابم داده اند
  • شماره ٧٥: عشق بالا دست وجان بيقرارم داده اند
  • شماره ٧٦: منت ايزد را که طبع بي نيازم داده اند
  • شماره ٧٧: ساده لوحاني که درد خود به درمان داده اند
  • شماره ٧٨: از سپهر نيلگون خاکستر ما کرده اند
  • شماره ٧٩: حسن را پوشيده در خط چون عنبر کرده اند
  • شماره ٨٠: خنده ات را چاشني از شير و شکر کرده اند
  • شماره ٨١: گوشه گيراني که رو در خلوت دل کرده اند
  • شماره ٨٢: خشم را روشندلان در حلم پنهان کرده اند
  • شماره ٨٣: گلرخان از خون ما رخساره گلگون کرده اند
  • شماره ٨٤: وقت جمعي خوش که دفتر را در آب افکنده اند
  • شماره ٨٥: از لبش آنها که خود را در شراب افکنده اند
  • شماره ٨٦: شوخ چشمان درد بيش و کم به دل افزوده اند
  • شماره ٨٧: دوربيناني که در پرداز دل کوشيده اند
  • شماره ٨٨: تن پرستاني که در تضييع آب و دانه اند
  • شماره ٨٩: از مروت نيست منع صوفي از ذکر بلند
  • شماره ٩٠: تا برون آمد به سير ماه آن مشکين کمند
  • شماره ٩١: پاي رفتن از حريم او کجا دارد سپند؟
  • شماره ٩٢: از دل سنگين ليلي کعبه جان ساختند
  • شماره ٩٣: در سر پرشور ما تا رنگ سودا ريختند
  • شماره ٩٤: خانه آرايان ز تعمير درون غافل شدند
  • شماره ٩٥: لاله ها از پرتو رخسار او گلگون شدند
  • شماره ٩٦: اهل همت جنس خواري را به عزت مي خرند
  • شماره ٩٧: هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند
  • شماره ٩٨: در دل شب هر که جامي از مي احمر زند
  • شماره ٩٩: ناله ممکن نيست از دلهاي پرخون سرزند
  • شماره ١٠٠: جام خالي غوطه در خم بي محابا مي زند
  • شماره ١٠١: نه همين بر قلب ايمان يا دل ما مي زند
  • شماره ١٠٢: در گلستاني که بلبل جوش غيرت مي زند
  • شماره ١٠٣: با دهان خشک هر کس خنده تر مي زند
  • شماره ١٠٤: هر که دامن بر ميان در چيدن گل مي زند
  • شماره ١٠٥: با لب خاموش هر کس غوطه در خون مي زند
  • شماره ١٠٦: چون زتاب مي رخت بر لاله پهلو مي زند
  • شماره ١٠٧: شانه چون بر زلف خود آن عنبرين مو مي زند
  • شماره ١٠٨: دامن آنها کز گرانجانان دنيا مي کشند
  • شماره ١٠٩: مي پرستان در بهشت نقد ساغر مي کشند
  • شماره ١١٠: پرده پوشي عشق عالمسوز را پيدا کند
  • شماره ١١١: عشق شورانگيز اگر جا در دل خارا کند
  • شماره ١١٢: هر که بال و پر چو سرو از همت والا کند
  • شماره ١١٣: مي به جرأت در قدح در پاي خم مينا کند
  • شماره ١١٤: پيش ابر نوبهاران چون صدف لب وا کند
  • شماره ١١٥: آه ازان روزي که عاشق شکوه را سروا کند
  • شماره ١١٦: هر که چين منع از ابروي دربان وا کند
  • شماره ١١٧: زلف مشکينت دهان شانه پر عنبر کند
  • شماره ١١٨: عشق خوش سودا کف بي مغز را عنبر کند
  • شماره ١١٩: رخنه سيل اشک من در سد اسکندر کند
  • شماره ١٢٠: چون به ياد آشيان مرغم صفيري سر کند
  • شماره ١٢١: جلوه اي سرکن که خون از چشم بلبل سر کند
  • شماره ١٢٢: هر که قطع راه مطلب در رکاب دل کند
  • شماره ١٢٣: باطلان را گفتگوي حق اثر در دل کند
  • شماره ١٢٤: خط مگر با آن لب ميگون مرا همدم کند
  • شماره ١٢٥: آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند
  • شماره ١٢٦: تا به کي گرد کدورت زير ديوارم کند؟
  • شماره ١٢٧: نيستم آتش که هر خاري به زنجيرم کند
  • شماره ١٢٨: مطربي خواهم که مست از نغمه سازم کند
  • شماره ١٢٩: صحبت روشن ضميران جسمها را جان کند
  • شماره ١٣٠: ديده پرخون من گر اين چنين طوفان کند
  • شماره ١٣١: زلف مشکينت که خون در ساغر ايمان کند
  • شماره ١٣٢: چون کسي در دل خيال آن کمر پنهان کند؟
  • شماره ١٣٣: کي زليخا را منور بوي پيراهن کند؟
  • شماره ١٣٤: بوي پيراهن زليخا را کجا روشن کند؟
  • شماره ١٣٥: ناله آتش عنانم رخنه در گردون کند
  • شماره ١٣٦: کي گره باز از دل من باده گلگون کند؟
  • شماره ١٣٧: ترک ياران کرده اي اي بيوفا، يار اين کند؟
  • شماره ١٣٨: گرنه دل را زلف مشکينش نگهداري کند
  • شماره ١٣٩: هر که اوقات گرامي صرف خودسازي کند
  • شماره ١٤٠: زلف دلها را به دور خط نگهباني کند
  • شماره ١٤١: با خيال دوست هر کس مجلس آرايي کند
  • شماره ١٤٢: جذبه عاشق اثر در سنگ خارا مي کند
  • شماره ١٤٣: سيل اشکم گوهر راز آشکار مي کند
  • شماره ١٤٤: هر که آن لبهاي ميگون را تماشا مي کند
  • شماره ١٤٥: عشق جا در سينه هاي تنگ پيدا مي کند
  • شماره ١٤٦: دل در آن زلف زره سان جاي خود وا مي کند
  • شماره ١٤٧: سير چشمي خاک در چشم سخاوت مي کند
  • شماره ١٤٨: آن که از اوضاع خود دايم شکايت مي کند
  • شماره ١٤٩: مست ناز من زساغر تا لبي تر مي کند
  • شماره ١٥٠: تشنه جانان را کجا سيراب ساغر مي کند؟
  • شماره ١٥١: سيرچشمي تنگدستان را توانگر مي کند
  • شماره ١٥٢: محو جانان خويش را جانان تصور مي کند
  • شماره ١٥٣: خال موزونت سويدا را زدل حک مي کند
  • شماره ١٥٤: گرچنين آن چشم جادو رخنه در دل مي کند
  • شماره ١٥٥: شوق را آتش عنان دوري منزل مي کند
  • شماره ١٥٦: خصم غالب را زبون صبر و تحمل مي کند
  • شماره ١٥٧: گر جلا آيينه هاي تيره را نم مي کند
  • شماره ١٥٨: فکر جمعيت عبث دل را پريشان مي کند
  • شماره ١٥٩: عمر را کوته نفسهاي پريشان مي کند
  • شماره ١٦٠: نفس را مطلق عنان رزق فراوان مي کند
  • شماره ١٦١: ديده ها را چهره گلرنگ گلشن مي کند
  • شماره ١٦٢: گر به ظاهر حسن ميل آرميدن مي کند
  • شماره ١٦٣: ساغر پر مي علاج جان محزون مي کند
  • شماره ١٦٤: گر چنين نشو و نما آن نخل موزون مي کند
  • شماره ١٦٥: خط غزال چشم را آهوي مشکين مي کند
  • شماره ١٦٦: تيشه را از خون خود فرهاد رنگين مي کند
  • شماره ١٦٧: غارت صبر از دلم آن آتشين رو مي کند
  • شماره ١٦٨: شرم حسن شوخ را کي پرده سازي مي کند؟
  • شماره ١٦٩: عشق او جا در دل ديوانه خالي مي کند
  • شماره ١٧٠: تا خدنگ غمزه بال و پر فشاني مي کند
  • شماره ١٧١: دخل ناقص بر سخن سنجان گراني مي کند
  • شماره ١٧٢: ديده ما سير چشمان شان دنيا بشکند
  • شماره ١٧٣: هر که خار آرزو در ديده دل بشکند
  • شماره ١٧٤: از نزاکت رنگ اگر بر چهره گل بشکند
  • شماره ١٧٥: سايه تا بر گلستان آن قامت رعنا فکند
  • شماره ١٧٦: گر نمک در باده آن کان ملاحت افکند
  • شماره ١٧٧: کو نواسنجي که در مغز جهان شور افکند؟
  • شماره ١٧٨: سايه بر هر کس که آن سرو خرامان افکند
  • شماره ١٧٩: گريه من آب در جوي سحر مي افکند
  • شماره ١٨٠: محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند
  • شماره ١٨١: آه افسوس از دل خونگرم ما گردد بلند
  • شماره ١٨٢: برق ما نگذاشت دود از خار و خس گردد بلند
  • شماره ١٨٣: خنده چون زان غنچه مستور مي گردد بلند
  • شماره ١٨٤: حرف آن زلف از دل ديوانه ما شد بلند
  • شماره ١٨٥: نور شمع طور کي گردد زهر محفل بلند؟
  • شماره ١٨٦: گوشه گيران در سخاوت بي نظير عالمند
  • شماره ١٨٧: هر کجا باشند رنگين فطرتان در گلشنند
  • شماره ١٨٨: خام دستاني که پشت پا به دنيا مي زنند
  • شماره ١٨٩: با کمند زلف، خوبان بر صف دل مي زنند
  • شماره ١٩٠: هر که خود را بشکند در ديده هايش جا کنند
  • شماره ١٩١: با دهان تلخ، ناکامي که خرسندش کنند
  • شماره ١٩٢: نقش پردازان ميسر نيست تصويرش کنند
  • شماره ١٩٣: کي به هر چشمي نظربازان تماشايش کنند؟
  • شماره ١٩٤: من نه آن درياي پرشورم که خس پوشم کنند
  • شماره ١٩٥: کو جنون تا خاک بازيگاه طفلانم کنند
  • شماره ١٩٦: غنچه خسباني که از زانوي خود بالين کنند
  • شماره ١٩٧: هر کجا خوبان چراغ دلبري بر مي کنند
  • شماره ١٩٨: نيستم غمگين که خالي چون کدويم مي کنند
  • شماره ١٩٩: سالکان خودنما قطع بيابان مي کنند
  • شماره ٢٠٠: رهنورداني که چون خورشيد تنها مي روند
  • شماره ٢٠١: گوشه گيران کامياب از عالم بالا شوند
  • شماره ٢٠٢: بي زبان جمعي که از حيرت چو ماهي مي شوند
  • شماره ٢٠٣: کي به کوشش عاقلان را نشأه سودا دهند؟
  • شماره ٢٠٤: در گذر از گفتگو تا ساغر هوشت دهند
  • شماره ٢٠٥: کي به ارباب تجرد مال دنيا مي دهند؟
  • شماره ٢٠٦: گر چنين خوبان صلاي جام الفت مي دهند
  • شماره ٢٠٧: داغ ناسور مرا گر بر دل صحرا نهند
  • شماره ٢٠٨: منکران چون ديده شرم و حيا بر هم نهند
  • شماره ٢٠٩: اهل همت خرده خود پيش درويشان نهند
  • شماره ٢١٠: بر دل بي آرزو زندان تن صحرا بود
  • شماره ٢١١: دم زخواهش چون مصفا شد دم عيسي بود
  • شماره ٢١٢: رزق هر کس چون صدف از عالم بالا بود
  • شماره ٢١٣: آسمان تا بود، با ما بر سر بيداد بود
  • شماره ٢١٤: اي خط بيرحم ازان عارض دميدن زود بود
  • شماره ٢١٥: از سعادت در دماغش بيضه پندار بود
  • شماره ٢١٦: يوسف ما در دل چه بر سر بازار بود
  • شماره ٢١٧: جان مشتاقان غبار جسم را صرصر بود
  • شماره ٢١٨: تا خيال آن بهشتي رو مرا منظور بود
  • شماره ٢١٩: ياد ايامي که بزم عيش ما معمور بود
  • شماره ٢٢٠: ذوق خاموشي مرا روزي که دامنگير بود
  • شماره ٢٢١: در کنار دايه حسن او جهان افروز بود
  • شماره ٢٢٢: ريزش اشک ندامت غافلان را بس بود
  • شماره ٢٢٣: دوش بزم از شور ما يک سينه پرجوش بود
  • شماره ٢٢٤: شب که دامان سر زلف توام در چنگ بود
  • شماره ٢٢٥: تا عنان اختيار ناقصم در چنگ بود
  • شماره ٢٢٦: از قبول نقش، دل دايم پريشان حال بود
  • شماره ٢٢٧: آبروي کعبه گر از چشمه زمزم بود
  • شماره ٢٢٨: خنده سوفار با دلگيري پيکان بود
  • شماره ٢٢٩: پايه نظم بلند از علم کمتر چون بود؟
  • شماره ٢٣٠: شب نه آه سرد را دل عرش پيما کرده بود
  • شماره ٢٣١: دوش بر من سايه آن سرو روان افکنده بود
  • شماره ٢٣٢: شب که سرو قامت او شمع اين کاشانه بود
  • شماره ٢٣٣: پيش ازين روي دو عالم در دل ديوانه بود
  • شماره ٢٣٤: روح را در تنگناي جسم کي شادي بود؟
  • شماره ٢٣٥: اهل دل را خواب تلخ مرگ بيداري بود
  • شماره ٢٣٦: چند دستم شانه زلف پريشاني بود؟
  • شماره ٢٣٧: ياد ايامي که گلچين در گلستانت نبود
  • شماره ٢٣٨: پيش ازين حسن مجرد تشنه زيور نبود
  • شماره ٢٣٩: هر دلي را طره جانان نمي گيرد به خود
  • شماره ٢٤٠: حسرت اوقات غفلت چون زدل بيرون رود؟
  • شماره ٢٤١: صورت شيرين اگر از لوح خارا مي رود
  • شماره ٢٤٢: کي ز سيل گرمرو بر روي صحرا مي رود؟
  • شماره ٢٤٣: چون خرامان از نظر آن سرو قامت مي رود
  • شماره ٢٤٤: مي کند يادش دل بيتاب و از خود مي رود
  • شماره ٢٤٥: مفلس از بزم شراب ما توانگر مي رود
  • شماره ٢٤٦: از نظر يک دم که آن شکل و شمايل مي رود
  • شماره ٢٤٧: چون رخ از مي بر فروزي آب گلشن مي رود
  • شماره ٢٤٨: در چمن چون حرف آن بالاي موزون مي رود
  • شماره ٢٤٩: در بيابان خار اگر در پاي مجنون مي رود
  • شماره ٢٥٠: دل ز بي برگي جگردارانه در خون مي رود
  • شماره ٢٥١: هر کجا حرف شراب ارغواني مي رود
  • شماره ٢٥٢: شورش عشقم ز تدبير نصيحتگر فزود
  • شماره ٢٥٣: دستگاه شور من از دامن هامون فزود
  • شماره ٢٥٤: چون اثر نگذاشت ازمن غم ز غمخواري چه سود؟
  • شماره ٢٥٥: در سخن گفتن خطاي جاهلان پيدا شود
  • شماره ٢٥٦: در دل هرکس که ذوق جستجو پيدا شود
  • شماره ٢٥٧: هر که پيوندد به اهل دل، به جان بينا شود
  • شماره ٢٥٨: دل ز قيد جسم چون آزاد گردد وا شود
  • شماره ٢٥٩: سرکشي ازطاق ابروي بتان پيدا شود
  • شماره ٢٦٠: عشق راهي نيست کان را منزلي پيدا شود
  • شماره ٢٦١: کي دل غمگين به زور آه و افغان وا شود؟
  • شماره ٢٦٢: در جهان بي نياز خاک سيم و زر شود
  • شماره ٢٦٣: بر سبکروحان چو عيسي سوزني لنگر شود
  • شماره ٢٦٤: هر دلي کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود
  • شماره ٢٦٥: چون صنوبر بادپيما گر سراپا دل شود
  • شماره ٢٦٦: هر که در راه طلب صادق بود واصل شود
  • شماره ٢٦٧: هر سبک مغزي که غافل شد ز دل باطل شود
  • شماره ٢٦٨: جزرخش کز وي زمين و آسمان پر گل شود
  • شماره ٢٦٩: ساغر مي دور از آن لبها اگر يک دم شود
  • شماره ٢٧٠: کي به وصل از سينه عاشق تمنا کم شود؟
  • شماره ٢٧١: نيست ممکن هر که تنها شد حضورش کم شود
  • شماره ٢٧٢: حاش لله از ملامت شوق جانان کم شود
  • شماره ٢٧٣: گفتگو از عقد دندان گوهر غلطان شود
  • شماره ٢٧٤: حسن چو بي پرده شد دلها به خون غلطان شود
  • شماره ٢٧٥: حرف زن تا بر لب عيسي نفس سوزن شود
  • شماره ٢٧٦: خاک نتواند حجاب ديده روشن شود
  • شماره ٢٧٧: چند قرب يار از غفلت حجاب من شود؟
  • شماره ٢٧٨: از حريصان تشنه چشمي حرص را افزون شود
  • شماره ٢٧٩: حق طلب آسوده در دنياي باطل کي شود؟
  • شماره ٢٨٠: يار ما از کشتن عشاق درهم کي شود؟
  • شماره ٢٨١: تا نگردد محو انجم مهر تابان کي شود؟
  • شماره ٢٨٢: عيب پاکان زود بر مردم هويدا مي شود
  • شماره ٢٨٣: با وجود مرگ، کي هستي گوارا مي شود؟
  • شماره ٢٨٤: دل به دشمن چون ملايم شد مصفا مي شود
  • شماره ٢٨٥: خانه اي کز نور حسن او مصفا مي شود
  • شماره ٢٨٦: هر که مي گردد ز اهل ذکر، دانا مي شود
  • شماره ٢٨٧: گر به اين دستور قد يار رعنا مي شود
  • شماره ٢٨٨: آن لب رنگين سخن بي خواست گويا مي شود
  • شماره ٢٨٩: عشقبازان را طرف بسيار پيدا مي شود
  • شماره ٢٩٠: کي به ناخن از دل غمگين گره وا مي شود؟
  • شماره ٢٩١: محنت امروز، فردا جمله راحت مي شود
  • شماره ٢٩٢: زر و بال منعمان روز قيامت مي شود
  • شماره ٢٩٣: هر که را غمخوار گردي غمگسارت مي شود
  • شماره ٢٩٤: بعد عمري گر وصال او ميسر مي شود
  • شماره ٢٩٥: زان رخ گلگون عرق ياقوت احمر مي شود
  • شماره ٢٩٦: زان رخ گلگون عرق ياقوت احمر مي شود
  • شماره ٢٩٧: سبزه زنگار در تيغ تو جوهر مي شود
  • شماره ٢٩٨: گر شکر در جام ريزم زهر قاتل مي شود
  • شماره ٢٩٩: جان بي مغزان به خاک تيره واصل مي شود
  • شماره ٣٠٠: دل به تن يکرنگ چون گرديد باطل مي شود
  • شماره ٣٠١: دل خراب از خنده پنهان آن گل مي شود
  • شماره ٣٠٢: گلشن حسن از بهار عشق خرم مي شود
  • شماره ٣٠٣: مي شود عارف خجل نادان چو ملزم مي شود
  • شماره ٣٠٤: هر چه در دل نقش بندد آدمي آن مي شود
  • شماره ٣٠٥: از گلستاني که بلبل روي گردان مي شود
  • شماره ٣٠٦: هستي ظاهر حجاب قرب يزدان مي شود
  • شماره ٣٠٧: جان زترک جسم چون گوهر فروزان مي شود
  • شماره ٣٠٨: زودتر دل جمع گردد چون پريشان مي شود
  • شماره ٣٠٩: گر ز ريحان خواب بيدردان به سامان مي شود
  • شماره ٣١٠: عاقبت کار نظربازان به سامان مي شود
  • شماره ٣١١: کار ما از ساغر پرمي به سامان مي شود
  • شماره ٣١٢: در زمستان باغ اگر از برگ عريان مي شود
  • شماره ٣١٣: دل نظرگاه خدا از ترک عصيان مي شود
  • شماره ٣١٤: روح چون تن پرور افتد عاقبت تن مي شود
  • شماره ٣١٥: سينه ام از درد و داغ عشق روشن مي شود
  • شماره ٣١٦: در چراغ ديده من آب روغن مي شود
  • شماره ٣١٧: دل ز احياي شب ديجور روشن مي شود
  • شماره ٣١٨: خانه مردم اگر از ماه روشن مي شود
  • شماره ٣١٩: از تجرد نور حکمت در دل افزون مي شود
  • شماره ٣٢٠: از نظربازان کمال حسن افزون مي شود
  • شماره ٣٢١: گر چنين چشم ترم ميراب هامون مي شود
  • شماره ٣٢٢: غفلت دل از شراب ناب افزون مي شود
  • شماره ٣٢٣: اضطراب دل ز چشم روشن افزون مي شود
  • شماره ٣٢٤: آب و رنگ حسن بيش از خانه زين مي شود
  • شماره ٣٢٥: بي کمندانداز چين آن زلف مشکين مي شود
  • شماره ٣٢٦: نفس سرکش بي رياضت رهنما کي مي شود؟
  • شماره ٣٢٧: يک دل روشن نگهبان جهاني مي شود
  • شماره ٣٢٨: مخزن گوهر صدف از ته گزيني مي شود
  • شماره ٣٢٩: ديده روشن از فروغ آشنايي مي شود
  • شماره ٣٣٠: زير تيغ از جبهه چين مردان مي بايد گشود
  • شماره ٣٣١: عشق فارغبالم از انديشه دنيا نمود
  • شماره ٣٣٢: گوش شو هر جا سخن را ساز نتواني نمود
  • شماره ٣٣٣: جذبه توفيق هرکس را دل بينا دهد
  • شماره ٣٣٤: کي به عاشق بوسه آن لعل لب ميگون دهد؟
  • شماره ٣٣٥: دل ز پهلوي جنون داد فراغت مي دهد
  • شماره ٣٣٦: بي غرض چون شد سخن تأثير ديگر مي دهد
  • شماره ٣٣٧: غنچه اين باغ بوي پاره دل مي دهد
  • شماره ٣٣٨: شاخ گل از دست و چوگان تو يادم مي دهد
  • شماره ٣٣٩: گر دو روزي خاکمال آن گلعذارم مي دهد
  • شماره ٣٤٠: عارفان را نکهت سيب ذقن جان مي دهد
  • شماره ٣٤١: راز ما را ناله شبگير بيرون مي دهد
  • شماره ٣٤٢: چشم او تعليم رم کردن به آهو مي دهد
  • شماره ٣٤٣: صيقل دل فيض آه صبحگاهي مي دهد
  • شماره ٣٤٤: چشم فتانت که داد دلبريايي مي دهد
  • شماره ٣٤٥: خط ز روي آتشين دلستان آمد پديد
  • شماره ٣٤٦: برگرفتي پرده از رخ گلستان آمد پديد
  • شماره ٣٤٧: يوسف زنداني ما راحت از دنيا نديد
  • شماره ٣٤٨: ذوق حيراني به داد چشم خونپالا رسيد
  • شماره ٣٤٩: باده منصور در جام و سبوي من رسيد
  • شماره ٣٥٠: دل به دارالامن حيرت نه به آساني رسيد
  • شماره ٣٥١: وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشيد
  • شماره ٣٥٢: وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشيد
  • شماره ٣٥٣: مست شد نقاش تا آن چشم جادو را کشيد
  • شماره ٣٥٤: پاي در دامان تسليم و رضا بايد کشيد
  • شماره ٣٥٥: شوخي ميخانه از محراب مي بايد کشيد
  • شماره ٣٥٦: در سر پل باده چون سيلاب مي بايد کشيد
  • شماره ٣٥٧: خواري از اغيار بهر يار مي بايد کشيد
  • شماره ٣٥٨: مي به روي لاله رنگ يار مي بايد کشيد
  • شماره ٣٥٩: مشق هجران در کنار بحر مي بايد کشيد
  • شماره ٣٦٠: مي به رغم عالم پرشور مي بايد کشيد
  • شماره ٣٦١: جوش گل شد باده سرجوش مي بايد کشيد
  • شماره ٣٦٢: جوش گل شد، باده گلرنگ مي بايد کشيد
  • شماره ٣٦٣: سرکشي از زلف آن خودکام مي بايد کشيد
  • شماره ٣٦٤: چون صراحي رخت در ميخانه مي بايد کشيد
  • شماره ٣٦٥: درد را چون صاف در ميخانه مي بايد کشيد
  • شماره ٣٦٦: تا خط مشکين لب لعل ترا در بر کشيد
  • شماره ٣٦٧: دل چه تلخيهاي رنگارنگ ازان دلبر کشيد
  • شماره ٣٦٨: هر که جام مي به روي دلستان بر سر کشيد
  • شماره ٣٦٩: از سرم چون شمع آخر سوز پنهان سر کشيد
  • شماره ٣٧٠: با زمين گيري کمان آسمان نتوان کشيد
  • شماره ٣٧١: تا ازين ويرانه آن خورشيد رو دامن کشيد
  • شماره ٣٧٢: زلف او موي سفيد نافه را در خون کشيد
  • شماره ٣٧٣: از گرانان هر که چون عنقا گرانجاني کشيد
  • شماره ٣٧٤: از گداز جسم، جان پاک گوهر شد سفيد
  • شماره ٣٧٥: تا نکرد از گريه چشم خويش را خاور سفيد
  • شماره ٣٧٦: دل نياسود از تردد تا نشد منزل سفيد
  • شماره ٣٧٧: نيست از خورشيد و ماه اين گنبد گردان سفيد
  • شماره ٣٧٨: مرگ را آماده شو هرگاه گردد مو سفيد
  • شماره ٣٧٩: چشم ما را پرده غفلت شد ابروي سفيد
  • شماره ٣٨٠: از صبوري در گشاد کارها بگزين کليد
  • شماره ٣٨١: بوسه از کنج دهان دلربا دارد اميد
  • شماره ٣٨٢: چند بتوان بانگ ناي و قلقل مينا شنيد؟
  • شماره ٣٨٣: وصف شکر تا به چند از طوطيان بايد شنيد؟
  • شماره ٣٨٤: سوختم از شوق، ياران راه حرفي وا کنيد
  • شماره ٣٨٥: گردش سال است، مي در ساغر عشرت کنيد
  • شماره ٣٨٦: ديده از عيب کسان در خواب چون مخمل کنيد
  • شماره ٣٨٧: خوش بهاري مي رسد ميخانه ها سامان کنيد
  • شماره ٣٨٨: بر زبانها وصف قد دلستان خواهد دويد
  • شماره ٣٨٩: غني فيض از دل شب چون فقيران در نمي يابد
  • شماره ٣٩٠: مرا آه سحر گرد از دل ديوانه مي روبد
  • شماره ٣٩١: نه از روي بصيرت سايه بال هما افتد
  • شماره ٣٩٢: مبادا بر سر من سايه بال هما افتد
  • شماره ٣٩٣: دل از اميد وصلش هر زمان در پيچ و تاب افتد
  • شماره ٣٩٤: به زهر چشم بتوان کشت دشمن را چوکار افتد
  • شماره ٣٩٥: زعکسش لرزه بر آيينه گوهرنگار افتد
  • شماره ٣٩٦: زخط پشت لب آن طاق ابرو از نظر افتد
  • شماره ٣٩٧: در آن مجلس که از مستي رخت طاقت گداز افتد
  • شماره ٣٩٨: به اميد چه دنبال زبان کس چون جرس افتد؟
  • شماره ٣٩٩: شود خون عاقبت هر دل که زلفش را به چنگ افتد
  • شماره ٤٠٠: مبادا کافر از طاق دل پير مغان افتد!
  • شماره ٤٠١: نمي خواهم نقاب از صورت احوال من افتد
  • شماره ٤٠٢: زجوش مغز هر دم از سرم دستار مي افتد
  • شماره ٤٠٣: مگو عاقل کجا در محنت ايام مي افتد
  • شماره ٤٠٤: به زخم کهنه شور از زخمهاي تازه مي افتد
  • شماره ٤٠٥: به فکر عاقبت عاشق نه از غفلت نمي افتد
  • شماره ٤٠٦: سرشک تلخ من در گنبد خضرا نمي گنجد
  • شماره ٤٠٧: کسي تا کي به دامان شب و آه سحر پيچد؟
  • شماره ٤٠٨: دل آزاده از طول امل بسيار مي پيچد
  • شماره ٤٠٩: خط از بيباکي آن حسن عالمگير مي پيچد
  • شماره ٤١٠: ز بار درد من کوه گران بر خويش مي پيچد
  • شماره ٤١١: شکر لعل لبش در تلخي دشنام مي پيچد
  • شماره ٤١٢: مرا آه از خموشي در دل ديوانه مي پيچد
  • شماره ٤١٣: خوشا چشمي که با آن طاق ابرو آشنا گردد
  • شماره ٤١٤: دو بالا مي شود طول امل چون قد دو تا گردد
  • شماره ٤١٥: به هر آب تنک کي همت من آشنا گردد؟
  • شماره ٤١٦: بهار از روي گلرنگ تو با برگ و نوا گردد
  • شماره ٤١٧: زدندان ريختن عقد سخن زير و زبرگردد
  • شماره ٤١٨: مباد از باده آن لبهاي خون آشام تر گردد
  • شماره ٤١٩: فروغ روي آتشناک از خط بيشتر گردد
  • شماره ٤٢٠: در ايام تهيدستي فغان صاحب اثر گردد
  • شماره ٤٢١: مبادا دولت دنيا نصيب بد گهر گردد
  • شماره ٤٢٢: نمي بندد کمر هر کس کز او زنار برگردد
  • شماره ٤٢٣: نسيم صبحگاه از غنچه ام دلگير برگردد
  • شماره ٤٢٤: زفيض عشق دلهاي مخالف مهربان گردد
  • شماره ٤٢٥: اگر از پرده زلف سيه رويش عيان گردد
  • شماره ٤٢٦: سبکروحي که چون پروانه بر گرد سخن گردد
  • شماره ٤٢٧: بغير از خامه کز بيطاقتي گرد سخن گردد
  • شماره ٤٢٨: کسي تا چند مغلوب شراب لاله گون گردد؟
  • شماره ٤٢٩: چنين از خون اگر دامان آن گل لاله گون گردد
  • شماره ٤٣٠: به افسون پير و طول امل هشيار کي گردد؟
  • شماره ٤٣١: سيه مست غرور از گفتگو هشيار کي گردد؟
  • شماره ٤٣٢: دل سنگ از شکست دانه من آب مي گردد
  • شماره ٤٣٣: زدامان ترم ريگ روان سيراب مي گردد
  • شماره ٤٣٤: ز آهم بيستون سرچشمه سيماب مي گردد
  • شماره ٤٣٥: مبين گستاخ در رويش چو مشک اندود مي گردد
  • شماره ٤٣٦: به خدمت بنده از آزادمردان زود مي گردد
  • شماره ٤٣٧: ازان از سير صحرا خاطرم خشنود مي گردد
  • شماره ٤٣٨: زخشکي در دهانم آب گردآلود مي گردد
  • شماره ٤٣٩: نسيم نوبهاران بر دماغم بار مي گردد
  • شماره ٤٤٠: سخن سنجي سرآمد در فن گفتار مي گردد
  • شماره ٤٤١: ز خط آيينه روي که جوهردار مي گردد؟
  • شماره ٤٤٢: سر هر کس که گرم از باده منصور مي گردد
  • شماره ٤٤٣: ز خط هشيار کي آن نرگس مخمور مي گردد؟
  • شماره ٤٤٤: عمل چون خالص افتد دل از ان پرنور مي گردد
  • شماره ٤٤٥: به اندک فرصتي روشندل از جان سير مي گردد
  • شماره ٤٤٦: به نوميدي گره از کار سالک باز مي گردد
  • شماره ٤٤٧: زگل تنها کجا بزم گلستان ساز مي گردد؟
  • شماره ٤٤٨: دل من بيقرار از شعله آواز مي گردد
  • شماره ٤٤٩: زآب ديده من بيد مجنون سبز مي گردد
  • شماره ٤٥٠: گراني مي کند بر تن چو سربي جوش مي گردد
  • شماره ٤٥١: خوش آن رهرو که دايم چون فلک بر خويش مي گردد
  • شماره ٤٥٢: شود چون بيش نعمت، مايه تشويش مي گردد
  • شماره ٤٥٣: زخاموشي دل آگاه روشن بيش مي گردد
  • شماره ٤٥٤: به قتل هر که مايل آن دل بيباک مي گردد
  • شماره ٤٥٥: کجا ديوانه را دل از ملامت تنگ مي گردد؟
  • شماره ٤٥٦: مرا از حرفهاي قالبي دل تنگ مي گردد
  • شماره ٤٥٧: زدست تنگ بر بي برگ دنيا تنگ مي گردد
  • شماره ٤٥٨: از ان در خلوت معشوق بر من حال مي گردد
  • شماره ٤٥٩: دل از گفتار ناسنجيده بي آرام مي گردد
  • شماره ٤٦٠: دل صد پاره زان گرد مي گلفام مي گردد
  • شماره ٤٦١: نشان يوسف گم گشته پيدا از تو مي گردد
  • شماره ٤٦٢: نگردد اشک در چشمي که حيران تو مي گردد
  • شماره ٤٦٣: زانفاس گرامي آنچه صرف آه مي گردد
  • شماره ٤٦٤: به احسان خانه از سيل حوادث رسته مي گردد
  • شماره ٤٦٥: زباليدن ترا هر دم لباسي تازه مي گردد
  • شماره ٤٦٦: مگر قسمت مرا زان تيغ زخمي تازه مي گردد؟
  • شماره ٤٦٧: زشکر خنده پنهان او دل تازه مي گردد
  • شماره ٤٦٨: نگاه آشنا در چشم او بيگانه مي گردد
  • شماره ٤٦٩: دل آسوده در زير فلک پيدا نمي گردد
  • شماره ٤٧٠: سفيدي پرده دار چشم خونپالا نمي گردد
  • شماره ٤٧١: دل چرخ بداختر نرم از يارب نمي گردد
  • شماره ٤٧٢: دل عاشق به جور از يار ديرين برنمي گردد
  • شماره ٤٧٣: خط از خون مانع آن غمزه کافر نمي گردد
  • شماره ٤٧٤: برون آمد زلب چون حرف، ديگر برنمي گردد
  • شماره ٤٧٥: دل ديوانه من از سپاهي بر نمي گردد
  • شماره ٤٧٦: معاني اهل صورت را به گرد دل نمي گردد
  • شماره ٤٧٧: نه از رحم است اگر نخجير من بسمل نمي گردد
  • شماره ٤٧٨: به الزام پياپي مدعي ملزم نمي گردد
  • شماره ٤٧٩: شود خرج زمين هر سر که سودايي نمي گردد
  • شماره ٤٨٠: به زنجير تعلق خلق را دست قضا بندد
  • شماره ٤٨١: بجز چشمش که چشم از ديدن من از حيا بندد
  • شماره ٤٨٢: چو احرام تماشاي چمن آن سيمبر بندد
  • شماره ٤٨٣: چمن پيرا نه گل را دسته در گلزار مي بندد
  • شماره ٤٨٤: دل سرگشته ما چرخ را بر کار مي بندد
  • شماره ٤٨٥: کدام آيينه رو احرام اين ميخانه مي بندد؟
  • شماره ٤٨٦: زحسن شوخ طرفي ديده هاي تر نمي بندد
  • شماره ٤٨٧: نه تنها از نشاط مي لب جانانه مي خندد
  • شماره ٤٨٨: عجب دارم که يار اين نابسامان را به ياد آرد
  • شماره ٤٨٩: خط مشکين او سوداي عنبر را به جوش آرد
  • شماره ٤٩٠: تو چون نوخط شوي طاوس جنت پر برون آرد
  • شماره ٤٩١: زگردون عاقبت جان مصفا سر برون آرد
  • شماره ٤٩٢: گه از خم، گه زساغر، گه زمينا سر برون آرد
  • شماره ٤٩٣: چه خوش باشد خط از رخسار جانان سر برون آرد
  • شماره ٤٩٤: خردکي رخت بتواند زموج مي برون آرد؟
  • شماره ٤٩٥: سر منصور بار آن تيغ بي زنهار مي آرد
  • شماره ٤٩٦: تماشاي بتان از چشم خون بسيار مي آرد
  • شماره ٤٩٧: زخاطر ريشه غم دور ساغر بر نمي آرد
  • شماره ٤٩٨: زدام عشق عاشق را سفر بيرون نمي آرد
  • شماره ٤٩٩: قبول خاطر از نظاره منظور مي بارد
  • شماره ٥٠٠: سخن از لب فزون زان چشم چون بادام مي بارد
  • شماره ٥٠١: زمژگان که ناخن در فضاي سينه مي بارد؟
  • شماره ٥٠٢: کسي تاب خدنگ غمزه آن دلربا دارد
  • شماره ٥٠٣: مغيلان پاي نازک طينتان را در حنا دارد
  • شماره ٥٠٤: کجا رخسار او تاب نگاه آشنا دارد؟
  • شماره ٥٠٥: توانگر در دل از سامان خود آزارها دارد
  • شماره ٥٠٦: از ان سرو از درختان سرفرازي بيشتر دارد
  • شماره ٥٠٧: مجو آسايش از دل تا مرادي در نظر دارد
  • شماره ٥٠٨: خوشا چشمي که بر روي عرقناکي نظر دارد
  • شماره ٥٠٩: اگرچه نطق در هر نکته صد تنگ شکر دارد
  • شماره ٥١٠: اگرچه دست بر تاراج دل هر خوش کمر دارد
  • شماره ٥١١: مرا زنگ ملال از دل شراب ناب بردارد
  • شماره ٥١٢: دل عاشق کي از زلف معنبر دست بردارد؟
  • شماره ٥١٣: سر عاشق زتن کي هر مي کم زور بردارد؟
  • شماره ٥١٤: مرا از خاک کي آن قامت چالاک بردارد؟
  • شماره ٥١٥: نظر چون موشکاف از زلف عنبر فام بردارد؟
  • شماره ٥١٦: دل پرخون کجا از جسم پا در گل خبر دارد؟
  • شماره ٥١٧: نظربازي که چشم پرخماري در نظر دارد
  • شماره ٥١٨: اگرچه هر گلي زين گلستان جاي دگر دارد
  • شماره ٥١٩: ز گلهاي چمن هر کس وفاداري طمع دارد
  • شماره ٥٢٠: مرا خرسندي از سامان دنيا محتشم دارد
  • شماره ٥٢١: لب خوش بوسه اي در تنگناي حيرتم دارد
  • شماره ٥٢٢: به ذوقي تکيه بر شمشير جسم لاغرم دارد
  • شماره ٥٢٣: مرا از لاف نه عجز سخن کوته زبان دارد
  • شماره ٥٢٤: چه غم ديوانه ما از گزند آسمان دارد؟
  • شماره ٥٢٥: من و حسني که نيل چشم زخم از آسمان دارد
  • شماره ٥٢٦: مرا نازک نهالي قصد جان ناتوان دارد
  • شماره ٥٢٧: مرا فکر غريب آواره دايم از وطن دارد
  • شماره ٥٢٨: مه ناشسته رو کي رتبه دلدار من دارد؟
  • شماره ٥٢٩: اگرچه لاله من ريشه در خاک چمن دارد
  • شماره ٥٣٠: لباس عاريت پيش از طلب انداختن دارد
  • شماره ٥٣١: خضر چشم حيات از آب حيوان سخن دارد
  • شماره ٥٣٢: نفس يک پا درون خانه، يک پا در برون دارد
  • شماره ٥٣٣: کجا پرواي ما سرگشتگان آن مه جبين دارد؟
  • شماره ٥٣٤: دل رنگين لباسان تيرگي را در کمين دارد
  • شماره ٥٣٥: سر شوريده من هر نفس صد آرزو دارد
  • شماره ٥٣٦: سمندر داغها از آتش رخسار او دارد
  • شماره ٥٣٧: زچشم بد خدا آن پاک دامن را نگه دارد
  • شماره ٥٣٨: چسان مژگان خونين گريه ما را نگه دارد؟
  • شماره ٥٣٩: دل بي دست و پا چون آه سوزان را نگه دارد؟
  • شماره ٥٤٠: گريبان دلم را نعره مستانه اي دارد
  • شماره ٥٤١: دلي کز زلف او شيرازه جمعيتي دارد
  • شماره ٥٤٢: دگر هر ذره خاکم هواي کشوري دارد
  • شماره ٥٤٣: دل بي طالع ما دلرباي غافلي دارد
  • شماره ٥٤٤: مرا پاس ادب زان آستان مهجور مي دارد
  • شماره ٥٤٥: چه پروا داغ من از ديده هاي شور مي دارد؟
  • شماره ٥٤٦: چه باک از عاشق بي باک آن طناز مي دارد؟
  • شماره ٥٤٧: لب ناني که از دامان سايل باز مي دارد
  • شماره ٥٤٨: به قامت سرو را از قد کشيدن باز مي دارد
  • شماره ٥٤٩: کجا از تيغ سرگرم محبت باک مي دارد؟
  • شماره ٥٥٠: خيال تيغ سيرابش مرا جان تازه مي دارد
  • شماره ٥٥١: دل بي غم نصيب از نقطه سودا نمي دارد
  • شماره ٥٥٢: هنرور را هنر گرد غم از دل برنمي دارد
  • شماره ٥٥٣: زآه عاشقان انديشه اي اختر نمي دارد
  • شماره ٥٥٤: تمناي فروغ آن ماه سيما برنمي دارد
  • شماره ٥٥٥: دل بيمار من ناز مداوا برنمي دارد
  • شماره ٥٥٦: عرق رخسار آن خورشيد طلعت بر نمي دارد
  • شماره ٥٥٧: نظر عاشق به خط زان روي انور برنمي دارد
  • شماره ٥٥٨: شکوه عشق را گردون گردان برنمي دارد
  • شماره ٥٥٩: دو روزي بيش جان سنگيني تن بر نمي دارد
  • شماره ٥٦٠: دل حق جو نظر بر عالم باطل نمي دارد
  • شماره ٥٦١: بجز تشويش خاطر عالم فاني نمي دارد
  • شماره ٥٦٢: فروغ دل مرا از نور مهر و مه غني دارد
  • شماره ٥٦٣: دل رم کرده ناخوش آستين افشاندني دارد
  • شماره ٥٦٤: به ذوق آشتي از دوستان رنجيدني دارد
  • شماره ٥٦٥: بدن را در زمين هرگز روان پاک نگذارد
  • شماره ٥٦٦: به هر محفل بهشتي روي من منزل کجا گيرد؟
  • شماره ٥٦٧: مکن بر نفس رحمت با تو چون راه جفا گيرد
  • شماره ٥٦٨: سبکسير توکل کي پي هر رهنما گيرد؟
  • شماره ٥٦٩: زديدار تو از يوسف زليخا مهر برگيرد
  • شماره ٥٧٠: به حسن نقش از ان نقاش هر کس چشم برگيرد
  • شماره ٥٧١: زبيتابان کجا آن مست بي پروا خبر گيرد؟
  • شماره ٥٧٢: زبي مغزي هواجويي که دنبال هوس گيرد
  • شماره ٥٧٣: دل عاشق چه لذت از بهشت جاودان گيرد؟
  • شماره ٥٧٤: زدلسوزان که را دارم که جا در انجمن گيرد؟
  • شماره ٥٧٥: حديث تلخ را جاهل شراب ناب مي گيرد
  • شماره ٥٧٦: به خواب آن چشم دل از عاشق ناشاد مي گيرد
  • شماره ٥٧٧: سخن رنگ اثر از سينه افگار مي گيرد
  • شماره ٥٧٨: چو شاهين بر سر دست آن شکار انداز مي گيرد
  • شماره ٥٧٩: دل از عاشق به شرم آن نرگس غماز مي گيرد
  • شماره ٥٨٠: شعور از زاهد خشک آن لب مي نوش مي گيرد
  • شماره ٥٨١: زخون خويش تيغ دشمن من رنگ مي گيرد
  • شماره ٥٨٢: نه از خط زنگ آن رخساره گلرنگ مي گيرد
  • شماره ٥٨٣: به ابرام آن که از دنياپرستان کام مي گيرد
  • شماره ٥٨٤: غباري از بيابان جنون بالا نمي گيرد
  • شماره ٥٨٥: علايق دامن آزاده ما را نمي گيرد
  • شماره ٥٨٦: تن آساني عنان زندگاني را نمي گيرد
  • شماره ٥٨٧: زآه و دود عاشق حسن را کلفت نمي گيرد
  • شماره ٥٨٨: فسون صبر در دلهاي پرخون در نمي گيرد
  • شماره ٥٨٩: کسي از زلف پريشان خونبهاي دل نمي گيرد
  • شماره ٥٩٠: دل آزاده را هرگز غم عالم نمي گيرد
  • شماره ٥٩١: زخونم رنگ آن رخساره گلگون نمي گيرد
  • شماره ٥٩٢: چه دارد عالم فاني که استغنا توانم زد؟
  • شماره ٥٩٣: اگرچه خاکسارم بر جهان پا مي توانم زد
  • شماره ٥٩٤: به خلوت هر که رخت از حلقه جمعيت اندازد
  • شماره ٥٩٥: جنوني کو که آتش در دل پرشورم اندازد؟
  • شماره ٥٩٦: شکر در آب گوهر لعل خندان تو اندازد
  • شماره ٥٩٧: زپا عشاق را آن نرگس مستانه اندازد
  • شماره ٥٩٨: شکوه عقل را بسياري گفتار کم سازد
  • شماره ٥٩٩: زخود هر کس که بيرون رفت کي با همرهان سازد؟
  • شماره ٦٠٠: به رغبت با خم زلفش دل بيتاب مي سازد
  • شماره ٦٠١: مرا پيمانه کي سير از شراب ناب مي سازد؟
  • شماره ٦٠٢: محبت حسن را سرگرم در بيداد مي سازد
  • شماره ٦٠٣: محبت سنگ خارا را ز اهل درد مي سازد
  • شماره ٦٠٤: شود آسوده هر کس در جواني کار مي سازد
  • شماره ٦٠٥: جمالت ديده ها را مطلع انوار مي سازد
  • شماره ٦٠٦: چراغ حسن را دامان خط مستور مي سازد
  • شماره ٦٠٧: نمک داغ مرا چون مرهم کافور مي سازد
  • شماره ٦٠٨: براي رزق من گردون عبث تدبير مي سازد
  • شماره ٦٠٩: دل خام مرا رخسار آتشناک مي سازد
  • شماره ٦١٠: غم من عالم بيدرد را غمخواره مي سازد
  • شماره ٦١١: زشکر خنده لعل او روان را تازه مي سازد
  • شماره ٦١٢: لبش از خنده دندان نما جان تازه مي سازد
  • شماره ٦١٣: فرنگي طلعتي کز دين مرا بيگانه مي سازد
  • شماره ٦١٤: به داغي عشق کار مردم ديوانه مي سازد
  • شماره ٦١٥: خمار باده مهر دوستان را کينه مي سازد
  • شماره ٦١٦: سرشک گرم با مژگان و چشم تر نمي سازد
  • شماره ٦١٧: زشوق عالم بالا روان با تن نمي سازد
  • شماره ٦١٨: دماغ خشک ما را باده رنگين نمي سازد
  • شماره ٦١٩: مکن کاري که از جورت دل اندوهگين لرزد
  • شماره ٦٢٠: قدح لبريز چون شد از شراب ناب مي لرزد
  • شماره ٦٢١: به مقدار بصيرت خاطر آگاه مي لرزد
  • شماره ٦٢٢: مرا چون دل تپد در بر، دل جانانه مي لرزد
  • شماره ٦٢٣: دل ما بر سيه روزان فقر از خود فزون سوزد
  • شماره ٦٢٤: سرشک گرم در چشم تر من خواب مي سوزد
  • شماره ٦٢٥: اگرچه شمع کافوري خرد در خانه مي سوزد
  • شماره ٦٢٦: خمار مي مرا در گوشه ميخانه مي سوزد
  • شماره ٦٢٧: کدامين روز بر حالم دل خارا نمي سوزد؟
  • شماره ٦٢٨: مرا صد آه يکبار از دل صد چاک مي خيزد
  • شماره ٦٢٩: غبار تيره بختي از دهان شکوه مي خيزد
  • شماره ٦٣٠: ز ماتمخانه ما نغمه عشرت کجا خيزد؟
  • شماره ٦٣١: ز اشک ديده بيدرد زنگ از دل کجا خيزد؟
  • شماره ٦٣٢: به مستي آه خون آلود از دل بيشتر خيزد
  • شماره ٦٣٣: زرفتارت امان از عالم ايجاد برخيزد
  • شماره ٦٣٤: زدين ناقصم از سبحه استغفار برخيزد
  • شماره ٦٣٥: مسيحا از سر بالين من رنجور برخيزد
  • شماره ٦٣٦: خوشا افتاده اي کز خاک ره چالاک برخيزد
  • شماره ٦٣٧: مرا آن روز از آيينه دل زنگ برخيزد
  • شماره ٦٣٨: به عزم رقص چون سرو قباپوش تو برخيزد
  • شماره ٦٣٩: نشد از دل غبار از شيشه و پيمانه برخيزد
  • شماره ٦٤٠: کجا تدبير پيران کهنسال از جوان خيزد؟
  • شماره ٦٤١: کجا بي باده زنگ از خاطر اندوهگين خيزد؟
  • شماره ٦٤٢: زرخسار تو رنگ از گلشن ايجاد مي خيزد
  • شماره ٦٤٣: مرا از دل زقرب خط دلبر دود مي خيزد
  • شماره ٦٤٤: زسوز دل مرا از چشم گريان دود مي خيزد
  • شماره ٦٤٥: مرا اسباب عشرت از دل ديوانه مي خيزد
  • شماره ٦٤٦: دل هر کس به تعظيم سخن از جا نمي خيزد
  • شماره ٦٤٧: زدل زنگ ملال از باده احمر نمي خيزد
  • شماره ٦٤٨: غبار غم به مي از جان غم پرور نمي خيزد
  • شماره ٦٤٩: که مي نالد که آه از جان شيدا برنمي خيزد؟
  • شماره ٦٥٠: سياهي از دل چون گلخن ما برنمي خيزد
  • شماره ٦٥١: غبار من زسيل نوبهاران برنمي خيزد
  • شماره ٦٥٢: به کشت خشمگينان آتش از ابر بلا ريزد
  • شماره ٦٥٣: ترا از ساده لوحي هر که گل در پيرهن ريزد
  • شماره ٦٥٤: گل اندامي که در پيراهن من خار مي ريزد
  • شماره ٦٥٥: به مستي بي طلب بوس از دهان يار مي ريزد
  • شماره ٦٥٦: مسلسل حرف از ان مژگان خوش تقرير مي ريزد
  • شماره ٦٥٧: کجا خون مرا آن ساقي طناز مي ريزد؟
  • شماره ٦٥٨: غمي هر دم به دل از سينه صد چاک مي ريزد
  • شماره ٦٥٩: زياد آن ستمگر از رخ من رنگ مي ريزد
  • شماره ٦٦٠: اگر در دام او اشکي دل ديوانه مي ريزد
  • شماره ٦٦١: به دلهاي فگار آن لعل روشن گوهر آويزد
  • شماره ٦٦٢: هلال عيد از گردون زنگاري هويدا شد
  • شماره ٦٦٣: زپيري حرص دنيا نفس طامع را دو بالا شد
  • شماره ٦٦٤: فروغ حسن يار از چهره گلزار پيدا شد
  • شماره ٦٦٥: زروي لاله رنگت آب رونق از چمنها شد
  • شماره ٦٦٦: اگر ناقص به روشن گوهري واصل تواند شد
  • شماره ٦٦٧: حجاب آسمان کي مانع ما مي تواند شد؟
  • شماره ٦٦٨: که ساکن در دل ويرانه ما مي تواند شد؟
  • شماره ٦٦٩: ز اکسير قناعت خاک شکر مي تواند شد
  • شماره ٦٧٠: که با قد دو تا از مرگ غافل مي تواند شد؟
  • شماره ٦٧١: چنين گر آتشين از باده آن رخسار خواهد شد
  • شماره ٦٧٢: به اين عنوان اگر روي تو آتشناک خواهد شد
  • شماره ٦٧٣: گل از نشو و نماگر اين چنين برجسته خواهد شد
  • شماره ٦٧٤: نصيب از نعمت بسيار ديگرگون نخواهد شد
  • شماره ٦٧٥: زنور عارضش هر ذره اي خورشيد منظر شد
  • شماره ٦٧٦: به دل باشد گران چشمي که بي اشک دمادم شد
  • شماره ٦٧٧: نگار نوخطي رام نگاه صيد بندم شد
  • شماره ٦٧٨: رگ جانها به هم پيوسته شد زلف پريشان شد
  • شماره ٦٧٩: ز خط رويش چراغ ديده شب زنده داران شد
  • شماره ٦٨٠: دل تاريک من روشن زفيض صبحگاهي شد
  • شماره ٦٨١: زدل طرفي نبستي در جهان گل چه خواهي شد؟
  • شماره ٦٨٢: بهار نوجواني رفت، کي ديوانه خواهي شد؟
  • شماره ٦٨٣: اگر از خال لب مهر دهان من نخواهي شد
  • شماره ٦٨٤: گريبان چاکي عشاق از ذوق فنا باشد
  • شماره ٦٨٥: بهشت و دوزخ ما هجر و وصل آن پسر باشد
  • شماره ٦٨٦: غرور نوخطان افزون زخوبان دگر باشد
  • شماره ٦٨٧: به مقدار تمنا داغ در دل جلوه گر باشد
  • شماره ٦٨٨: دل آزاد طبعان فارغ از قيد هوس باشد
  • شماره ٦٨٩: لب نو خط جانان دور باش بوالهوس باشد
  • شماره ٦٩٠: مرا پيغام لطفي از زبان خامه بس باشد
  • شماره ٦٩١: اگر جان دربهاي مي دهي بر مي ستم باشد
  • شماره ٦٩٢: دمي کز روي آگاهي بود تيغ دودم باشد
  • شماره ٦٩٣: خوشا دردي که از چشم بدانديشان نهان باشد
  • شماره ٦٩٤: مرا دوري به جاي خويش با آن سيمتن باشد
  • شماره ٦٩٥: چه اميد برومندي مرا زان سيمتن باشد؟
  • شماره ٦٩٦: اگر فتح جگرداران به تيغ افراختن باشد
  • شماره ٦٩٧: دمي چون صبح مي خواهم درين عالم زمن باشد
  • شماره ٦٩٨: کيم من تا سليمان ميهمان خوان من باشد؟
  • شماره ٦٩٩: در آغاز محبت خاطر عاشق غمين باشد
  • شماره ٧٠٠: ز ابروي تو دل گردد زره، گر آهنين باشد
  • شماره ٧٠١: به خاک و خون کشيدي ز انتظارم، اين چنين باشد!
  • شماره ٧٠٢: خوشا رندي که در ميخانه اش آن آبرو باشد
  • شماره ٧٠٣: من ناکس کيم تا در سرشتم آرزو باشد؟
  • شماره ٧٠٤: نهان در ابر دايم آفتاب زندگي باشد
  • شماره ٧٠٥: ز فرمان قضا گردنکشي ديوانگي باشد
  • شماره ٧٠٦: به مستي از ته دل آدمي خشنود مي باشد
  • شماره ٧٠٧: دو شب از ماه نو سالي به عيد اميد مي باشد
  • شماره ٧٠٨: نگاه نرگس نيلوفري خونخوار مي باشد
  • شماره ٧٠٩: پرستاري دل افگار را دشوار مي باشد
  • شماره ٧١٠: طلبکار خدا را درد دل بسيار مي باشد
  • شماره ٧١١: تو پنداري دل خوش در جهان بسيار مي باشد
  • شماره ٧١٢: حضور قلب کي در سينه پرشور مي باشد؟
  • شماره ٧١٣: گل بي خار را شبنم زچشم شور مي باشد
  • شماره ٧١٤: بهار زندگاني با خزان همدوش مي باشد
  • شماره ٧١٥: دل بي آرزو آسوده از تشويش مي باشد
  • شماره ٧١٦: صفا دارد جهان تا دل زکلفت پاک مي باشد
  • شماره ٧١٧: گرفتاري به قدر رشته آمال مي باشد
  • شماره ٧١٨: زسالک شکوه پردازي نه شرط راه مي باشد
  • شماره ٧١٩: زدوري بيش وصل دلبران جانکاه مي باشد
  • شماره ٧٢٠: خرابيهاي ظاهر حافظ ديوانه مي باشد
  • شماره ٧٢١: دل يکرنگ در غمخانه دنيا نمي باشد
  • شماره ٧٢٢: بهشتي بي دماغان را به از خلوت نمي باشد
  • شماره ٧٢٣: دل پر آرزو خالي زشور و شر نمي باشد
  • شماره ٧٢٤: شراب بيخودي در شيشه و ساغر نمي باشد
  • شماره ٧٢٥: اثر آه و فغان را در دل خرم نمي باشد
  • شماره ٧٢٦: گلستان ارم جز عارض جانان نمي باشد
  • شماره ٧٢٧: نظرگاهي مرا غير از دل روشن نمي باشد
  • شماره ٧٢٨: حصاري آدمي را به زهمواري نمي باشد
  • شماره ٧٢٩: سخن را از خموشي پرده بر رو گر دهن پوشد
  • شماره ٧٣٠: دل ظالم از آب چشم مظلومان نينديشد
  • شماره ٧٣١: زجوش مغز مستان را به سردستار مي رقصد
  • شماره ٧٣٢: سبک مغزي کز اسباب جهان بر خويش مي بالد
  • شماره ٧٣٣: خط شبرنگ از ان لعل لب گلرنگ مي بالد
  • شماره ٧٣٤: نسيم مصر با صد کاروان يوسف لقا آمد
  • شماره ٧٣٥: به ناز افراختي قامت فلکها در سجود آمد
  • شماره ٧٣٦: نماند بر زمين هر کس به طينت خاکسار آمد
  • شماره ٧٣٧: بده ساقي مي گلگون که ايام بهار آمد
  • شماره ٧٣٨: در و ديوار در وجد از نسيم نوبهار آمد
  • شماره ٧٣٩: زمين و آسمان از ناله من در خروش آمد
  • شماره ٧٤٠: شدم آسوده تا از ديده اشک لاله رنگ آمد
  • شماره ٧٤١: زدلسوزان مرا بر سر همين داغ جنون آمد
  • شماره ٧٤٢: خرد از سر زجوش شعله سودا برون آمد
  • شماره ٧٤٣: به عنواني از ان لب خط جان پرور برون آمد
  • شماره ٧٤٤: به دور خط زشرم آن لعل جان پرور برون آمد
  • شماره ٧٤٥: به طوف خاک من گر آن سراپا ناز مي آمد
  • شماره ٧٤٦: چنين ساقي اگر دور شراب ناب گرداند
  • شماره ٧٤٧: نه آن مرغم که گرد عالمم پرواز گرداند
  • شماره ٧٤٨: نه از رحم است اگر رخسار جانان رنگ گرداند
  • شماره ٧٤٩: نه هر پيمانه اي از حال خود ما را بگرداند
  • شماره ٧٥٠: زخود بيگانگي را آشنايي عشق مي داند
  • شماره ٧٥١: زمين را وحشي رم کرده يک کف خاک مي داند
  • شماره ٧٥٢: کجا داغ جنون را قدر هر فرزانه مي داند؟
  • شماره ٧٥٣: زبي پروايي آن بيدرد قدر ما نمي داند
  • شماره ٧٥٤: چه شد قدر مرا گر چرخ دون پرور نمي داند؟
  • شماره ٧٥٥: بهار عارض او را به سامان کس نمي داند
  • شماره ٧٥٦: چه شد گر خصم بداختر بهاي من نمي داند؟
  • شماره ٧٥٧: دل ديوانه من دوست از دشمن نمي داند
  • شماره ٧٥٨: زنقش آرزو دل پاک گرديدن نمي داند
  • شماره ٧٥٩: زگرمي خون من جوهر به تيغ او بسوزاند
  • شماره ٧٦٠: اگر ته جرعه خود يار بر خاک من افشاند
  • شماره ٧٦١: که در عيش و طرب پيوسته در دار فنا ماند؟
  • شماره ٧٦٢: در آن دل از هلاک عشقبازان غم کجا ماند؟
  • شماره ٧٦٣: ز اسباب جهان حسرت به دنيادار مي ماند
  • شماره ٧٦٤: زخون خوردن اثرهاي نمايان باز مي ماند
  • شماره ٧٦٥: نصيب خويش هر کس يافت در دنيا نمي ماند
  • شماره ٧٦٦: دل از غش صاف چون گرديد در دنيا نمي ماند
  • شماره ٧٦٧: زدوزخ گرمي هنگامه صحبت نمي ماند
  • شماره ٧٦٨: زدل در سينه غير از آه غم پرور نمي ماند
  • شماره ٧٦٩: سخن پوشيده در لعل لب جانان نمي ماند
  • شماره ٧٧٠: به دل مژگان آن ناآشنا پنهان نمي ماند
  • شماره ٧٧١: دهان تنگ آن شيرين پسر پنهان نمي ماند
  • شماره ٧٧٢: سر شوريده را فکر سرانجامي نمي ماند
  • شماره ٧٧٣: زآتش گل به اعجاز رخ نيکو بروياند
  • شماره ٧٧٤: حباب و موج را هر کس که از دريا جدا بيند
  • شماره ٧٧٥: رخ بهبود کار خويش آن غافل چسان بيند؟
  • شماره ٧٧٦: همين سرگشتگي چشم حريص از مال مي بيند
  • شماره ٧٧٧: کسي کز عقل وحشي شد چون مجنون بد نمي بيند
  • شماره ٧٧٨: زحيرت عاشق از نظاره اغيار گل چيند
  • شماره ٧٧٩: زسنگ کودکان از پا دل ديوانه ننشيند
  • شماره ٧٨٠: زخون دل شراب، از پاره دل کن کباب خود
  • شماره ٧٨١: تو از نام بلند اي نوجوان بردار کام خود
  • شماره ٧٨٢: کسي تا کي خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟
  • شماره ٧٨٣: به بي برگي قناعت مي کنم تا نوبهار آيد
  • شماره ٧٨٤: به همت کشتي تن را شکستم تا چه پيش آيد
  • شماره ٧٨٥: نه چندان است شوق من که از دل بر زبان آيد
  • شماره ٧٨٦: کجا از هر مقلد کار ارباب بيان آيد؟
  • شماره ٧٨٧: به مهر و مه کجا از مغز ما سودا برون آيد؟
  • شماره ٧٨٨: کجا آسان زقيد جسم پاي دل برون آيد؟
  • شماره ٧٨٩: به اميد چه از تن غافلان را جان برون آيد؟
  • شماره ٧٩٠: زقيد جسم جانهاي عزيز آسان برون آيد
  • شماره ٧٩١: اگر طوفان زچشم خونفشان من برون آيد
  • شماره ٧٩٢: گر از نظاره خورشيد در چشم آب مي آيد
  • شماره ٧٩٣: مرا از غفلت خود بر سر اين بيداد مي آيد
  • شماره ٧٩٤: به گوشم ناله اغيار دردآلود مي آيد
  • شماره ٧٩٥: غم عالم به دل از ديده خونبار مي آيد
  • شماره ٧٩٦: دل از مژگان خواب آلود در زنهار مي آيد
  • شماره ٧٩٧: درين صحرا که يارب از پي نخجير مي آيد؟
  • شماره ٧٩٨: به قتل من چنان بيتاب آن شمشير مي آيد
  • شماره ٧٩٩: به آيين تمام از خم شراب صاف مي آيد
  • شماره ٨٠٠: شود پاک از گنه هر کس به کوي عشق مي آيد




جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است