کتابخانه فارسی
/
شاهنامه فردوسي
/
پادشاهي لهراسپ
/
شماره ١٤
شماره ١٤
چو خورشيد شد بر سر کوه زرد
نماند آن زمان روزگار نبرد
شب آمد يکي پرده آبنوس
بپوشيد بر چهره سندروس
چو خورشيد ازان کوشش آگاه شد
ز برج کمان بر سر گاه شد
ببد چشمه روز چون سندروس
ز هر سو برآمد دم ناي و کوس
چکاچاک برخاست از هر دو روي
ز خون شد همه رزمگه جوي جوي
بيامد سبک قيصر از ميمنه
دو داماد را کرد پيش بنه
ابر ميمنه پور قيصر سقيل
ابر ميسره قيصر و کوس و پيل
دهاده برآمد ز هر دو سپاه
تو گفتي برآويخت با شيد ماه
بجنبيد گشتاسپ از پيش صف
يکي باره زير اژدهايي به کف
چنين گفت الياس با انجمن
که قيصر همي باژ خواهد ز من
چو بر در چنين اژدها باشدش
ازيرا منش بابها باشدش
چو گشتاسپ الياس را ديد گفت
که اکنون هنرها نبايد نهفت
برانگيختند اسپ هر دو سوار
ابا نيزه و تير جوشن گذار
ازان لشکر الياس بگشاد شست
که گشتاسپ را برکند کار پست
بزد نيزه گشتاسپ بر جوشنش
بخست آن زمان کارزاري تنش
بيفگندش از باره برسان مست
بيازيد و بگرفت دستش به دست
ز پيش سواران کشانش ببرد
بياورد و نزديک قيصر سپرد
بياورد لشکر به پيش سپاه
به کردار باد اندر آمد ز راه
ازيشان چه مايه گرفت و بکشت
بکشتند مر هرک آمد به مشت
چو رومي پس اندر هم آواز شد
چو گشتاسپ زان جايگه باز شد
بر قيصر آمد سپه تاخته
به پيروزي و گردن افراخته
ز لشکر چو قيصر بديدش به راه
ز شادي پذيره شدش با سپاه
سر و چشم آن نامور بوس داد
جهان آفرين را همي کرد ياد
وزان جايگه بازگشتند شاد
سپهبد کلاه کيان برنهاد
همه روم با هديه و با نثار
برفتند شادان بر نامدار
جستجو در مطالب سایت