اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / بوستان سعدي / باب چهارم در تواضع / حکايت زاهد و بربط زن

حکايت زاهد و بربط زن

يکي بربطي در بغل داشت مست
به شب در سر پارسايي شکست
چو روز آمد آن نيکمرد سليم
بر سنگدل برد يک مشت سيم
که دوشينه معذور بودي و مست
تو را و مرا بربط و سر شکست
مرا به شد آن زخم و برخاست بيم
تو را به نخواهد شد الا به سيم
از اين دوستان خدا بر سرند
که از خلق بسيار بر سر خورند

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است