کتابخانه فارسی
/
بوستان سعدي
/
باب چهارم در تواضع
/
حکايت
حکايت
يکي خوب کردار، خوش خوي بود
که بد سيرتان را نکو گوي بود
به خوابش کسي ديد چون در گذشت
که باري حکايت کن از سرگذشت
دهاني به خنده چو گل باز کرد
چو بلبل به صوتي خوش آغاز کرد
که بر من نکردند سختي بسي
که من سخت نگرفتمي با کسي
جستجو در مطالب سایت