کتابخانه فارسی
/
بوستان سعدي
/
باب پنجم در رضا
/
حکايت
حکايت
يکي روستايي سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش
جهانديده پيري بر او برگذشت
چنين گفت خندان به ناطور دشت
مپندار جان پدر کاين حمار
کند دفع چشم بد از کشتزار
که اين دفع چوب از در کون خويش
نمي کرد تا ناتوان مرد و ريش
چه داند طبيب از کسي رنج برد
که بيچاره خواهد خود از رنج مرد؟
جستجو در مطالب سایت