اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / بوستان سعدي / باب پنجم در رضا / حکايت

حکايت

شنيدم که ديناري از مفلسي
بيفتاد و مسکين بجستش بسي
به آخر سر نااميدي بتافت
يکي ديگرش ناطلب کرده يافت
به بدبختي و نيکبختي قلم
برفته ست و ما همچنان در شکم
نه روزي به سرپنجگي مي خورند
که سر پنجگان تنگ روزي ترند
بسا چاره دانا بسختي بمرد
که بيچاره گوي سلامت ببرد

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است