کتابخانه فارسی
/
گلستان سعدي
/
باب سوم - در فضيلت قناعت
/
حکايت (٢)
حکايت (٢)
دو اميرزاده در مصر بودند يکي علم آموخت و ديگري مال اندوخت. عاقبة الامر آن يکي علامه عصر گشت و اين يکي عزيز مصر شد.
پس اين توانگر به چشم حقارت در فقيه نظر کردي و گفتي من بسلطنت رسيدم و تو همچنان در مسکنت بماندي.
گفت: اي برادر شکر نعمت باري عز اسمه همچنان افزونترست بر من که ميراث پيغمبران يافتم يعني علم و تو ميراث فرعون و هامان يعني ملک مصر
من آن مورم که در پايم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر اين نعمت گذارم
که زور مردم آزاري ندارم
جستجو در مطالب سایت