کتابخانه فارسی
/
گلستان سعدي
/
باب سوم - در فضيلت قناعت
/
حکايت (٢٥)
حکايت (٢٥)
دست و پا بريده اي هزارپائي را بکشت. صاحبدلي بر او بگذشت و گفت: سبحان الله با هزارپاي که داشت چون اجلش فرا رسيد از بيدست و پائي گريختن نتوانست
چو آيد ز پي دشمن جان ستان
ببندد اجل پاي اسب دوان
در آن دم که دشمن پياپي رسيد
کمان کياني نبايد کشيد
جستجو در مطالب سایت