کتابخانه فارسی
/
ديوان سنايي
/
غزليات
/
شماره ٨٤: در دل آن را که روشنايي نيست
شماره ٨٤: در دل آن را که روشنايي نيست
در دل آن را که روشنايي نيست
در خراباتش آشنايي نيست
در خرابات خود به هيچ سبيل
موضع مردم مرايي نيست
پسرا خيز و جام باده بيار
که مرا برگ پارسايي نيست
جرعه اي مي به جان و دل بخرم
پيش کس مي بدين روايي نيست
مي خور و علم قيل و قال مگوي
واي تو کاين سخن ملايي نيست
چند گويي تو چون و چند چرا
زين معاني ترا رهايي نيست
در مقام وجود و منزل کشف
چوني و چندي و چرايي نيست
تو يکي گرد دل برآري و ببين
در دل تو غم دوتايي نيست
تو خود از خويش کي رسي به خداي
که ترا خود ز خود جدايي نيست
چون به جايي رسي که جز تو شوي
بعد از آن حال جز خدايي نيست
تو مخوانم سنايي اي غافل
کاين سخنها به خودنمايي نيست
جستجو در مطالب سایت