کتابخانه فارسی
/
ديوان سنايي
/
غزليات
/
شماره ٨٨: دوش يارم به بر خويش مرا بار نداد
شماره ٨٨: دوش يارم به بر خويش مرا بار نداد
دوش يارم به بر خويش مرا بار نداد
قوت جانم زد و ياقوت شکر بار نداد
آن درختي که همه عمر بکشتم به اميد
دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد
شب تاريک چو من حلقه زدم بر در او
بار چون داد دل او که مرا بار نداد
اين چنين کار از آن يار مرا آمد پيش
کم ز يک ماه دل و چشم مرا کار نداد
شربتي ساخته بود از شکر و آب حيات
نه نکو کرد که يک قطره به بيمار نداد
هر که او دل به غم يار دهد خسته شود
رسته آنست که او دل به غم يار نداد
جستجو در مطالب سایت