اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / ديوان شاه نعمت الله ولي / قصيده ها و ملحقات / جان جهان

جان جهان

آن کيست که سرمست به بازار بر آمد
آن جان جهان است
صد بار فرو رفت و دگر بار برآمد
تا هست چنان است
خورشيد در آئينه مه کرد نگاهي
آن نور پديد است
در دور قمر آن مه انوار برآمد
بنگر که عيان است
سردار شد و هم سر و دستار بينداخت
در پاي حريفان
رندي که چو منصور بر اين دار برآمد
سردار جهان است
در کوي خرابات مغان خوش گذري کرد
آن شاهد سرمست
فرياد ز خمخانه و خمار برآمد
کاين کوي مغان است
در آينه بنمود جمال و چه جمالي
ديديم به ديده
از بتکده اي آن بت عيار برآمد
جانم نگران است
عالم همه مستند ز يک خم شرابي
ما نيز چنانيم
اندک نشد آن باده و بسيار برآمد
ساقيش فلان است
اين گفته مستانه سيد چو شنيدي
از ذوق بخوانش
نقدي است که از مخزن اسرار برآمد
آن گنج روان است

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است