کتابخانه فارسی
/
ديوان شاه نعمت الله ولي
/
مثنوي ها
/
شماره ١٤
شماره ١٤
گر نه اي باطل بيا و حق پرست
از مقيد بگذر و مطلق پرست
حق وجود است و يکي مي دانمش
گر چه باطل را عدم مي خوانمش
چون يکي اندر يکي باشد يکي
در وجود آن يکي، نبود شکي
يک وجود است و کمالش بي شمار
در دو عالم آن يکي را مي شمار
زوج از تکرار فرد آيد پديد
اين سخن از ما به جان بايد شنيد
زوج عالم دان و آن الله و تر
يک حقيقت خواه زوج و خواه تر
فرد مطلق شد مقيد در ظهور
گاه ظلمت مي نمايد گاه نور
نور و ظلمت از ظهور وي بود
ورنه نور و ظلمت آنجا کي بود
جامي از مي پر ز مي بستان بنوش
شادي رندان و سرمستان بنوش
قول ما حق است و از حق مي شنو
گه مقيد گاه مطلق مي شنو
جستجو در مطالب سایت