کتابخانه فارسی
/
گزيده غزليات شهريار
/
غزليات
/
عهد قديم
عهد قديم
چه شد آن عهد قديم و چه شد آن يار نديم
خون کند خاطر من خاطره عهد قديم
چه شدن آن طره پيوند دل و جان که دگر
دل بشکسته عاشق ننوازد به نسيم
آن دل بازتر از دست کريمم يارب
چون پسندي که شود تنگتر از چشم لئيم
عهد طفلي چو بياد آرم و دامان پدر
بارم از ديده به دامان همه درهاي يتيم
ياد بگذشته چو آن دور نماي وطن است
که شود برافق شام غريبان ترسيم
سيم و زر شد محک تجربه گوهر مرد
که سيه باد بدين تجربه روي زر و سيم
دردناک است که در دام اشغال افتد شير
يا که محتاج فرومايه شود مرد کريم
هم از الطاف همايون تو خواهم يارب
در بلاياي تو توفيق ه رضا و تسليم
نقص در معرفت ماست نگارا، ور نه
نيست بي مصلحتي حکم خداوند حکيم
شهريارا به تو غم الفت ديرين دارد
محترم دار به جان صحبت ياران قديم
جستجو در مطالب سایت