کتابخانه فارسی
/
تذکرة الاوليا عطار
/
متن تذکرة الاولياء (قسمت دوم)
/
ذکر حمدون قصار، رحمة الله عليه
ذکر حمدون قصار، رحمة الله عليه
آن يگانه قيامت، آن نشانه ملامت، آن پير ارباب ذوق، آن شيخ اصحاب شوق، آن موزون ابرار، حمدون قصار رحمة الله عليه - از کبار مشايخ بود و موصوف بود به ورع و تقوي، و در علم فقه وعلم حديث درجه عالي داشت و در عيوب نفس ديدن صاحب نظري عجب بود، و مجاهده و معامله يي به غايت داشت و کلامي در دلها موثر و عالي، و مذهب ثوري داشت و مريد ابوتراب بود و پير عبدالله مبارک بود و به ملامت خلق مبتلا بود و مذهب ملامتيان در نشابور از او منتشر گشت و در طريقت مجتهد و صاحب مذهب بود.
و جمعي از اين طايفه بدو تولي کنند و ايشان را قصاريان خوانند و در تقوي چنان بود که شبي بر بالين دوستي بود در حالت نزع، چون آن دوست وفات کرد، چراغ بنشاند و گفت: «اين ساعت چراغ وارث راست، روا نباشد سوختن آن ».
و گفت: روزي در محلتي از نشابور مي گذشتم. عياري بود به فتوت معروف، نام او نوح. در پيش آمد. گفتم: «يا نوح! جوانمردي چيست؟».
گفت: «جوانمردي من يا از آن تو؟».گفتم: «هر دو»، گفت: «جوانمردي من آن است که قبا بيرون کنم و مرقع در پوشم و معاملت مرقع پوشان پيش گيرم تا صوفيي شوم و از شرم خلق در آن جامه از معصيت پرهيز کنم و جوانمردي تو آن است که مرقع بيرون کني، تا تو به خلق و خلق به تو فريفته نگردند. پس جوانمردي من حفظ شريعت بود بر اظهار و آن تو حفظ حقيقت بود بر اسرار».و اين اصلي عظيم است.
نقل است که چون کار او عالي شد و کلمات او منتشر گشت. ائمه و اکابر نشابور بيامدند و وي راگفتند که: «تو را سخن بايد گفت که سخن تو فايده دلهاي مرده بود».گفت: «مرا سخن گفتن روا نيست » گفتند: «چرا؟».
گفت: «از آن که دل من هنوز بسته دنيا و جاه است، سخن من فايده يي ندهد و در دلها اثر نکند و سخني که در دلها مؤثر نبود، گفتن آن بر علم استهزاء کردن بود و بر شريعت استخاف کردن. و سخن، آن کس را مسلم بود که به خاموشي او دين باطل شود و چون بگويد خلل بر خيزد».
و گفت: «نشايد هيچ کس را که در علم سخن گويد، چون همان سخن کسي ديگر مي گويد و نيابت مي دارد و روا نبود که سخن گويد تا نبيند که فرضي واجب است بر وي سخن گفتن. تا او را صلاحيت آن بود».
گفتند: «نشان صلاحيت چيست؟». گفت: «آن که هر سخن که گفته باشد، هرگزش حاجت نبود بار دگر گفتن و در وي تدبير آن نبود که: بعد از اين چه خواهم گفت؟ و سخن او از غيب بود. چنان که از غيب بر او مي آيد، مي گويد. و خود را در ميان نبيند».
پرسيدند که: «چراسخن سلف نافع تر بود دلها را؟».گفت: «به جهت آن که ايشان سخن از براي عز اسلام گفتند و جهت نجات نفس واز بهر رضاي حق، ما از بهر عز نفس و طلب دنيا و قبول خلق مي گوييم ».
و گفت: بايد که علم حق - تعالي - به تو نيکوتر از آن باشد که علم خلق يعني با حق در خلا معاملت بهتر از آن کني که در ملا - و گفت: «هر که محقق بود در حال خود، از حال خويش خبر باز نتواند داد».
و گفت: «فاش مگردان بر هيچ کس، آنچه واجب است که از تو نيز پنهان بود». و گفت: «هر چه خواهي که پوشيده بود، بر کس آشکارا مکن ».
و گفت: «در هر که خصلتي بيني از خير، از او جدايي مجوي، که زود بود که از برکات او چيزي به تو رسد». و گفت: «من شما را به دو چيز وصيت مي کنم: طلب صحبت علما و احتراز از جهال ».
و گفت: «صحبت با صوفيان کنيد که زشت را نزد ايشان عذرها بود و نيکي را بس خطري نباشد تا تو را بد آن بزرگ دارند و تو بدآن در غلط افتي ».
و گفت: «هر که در سيرت هاي سلف نظر کند، تقصير خود بداند و باز پس ماندن خويش از درجه مردان ». و (گفت): «بسنده است آنچه به تو مي رساند به آساني بي رنجي، اما رنج که هست در طلب زيادت است ».
و گفت: «شکر نعمت آن است که خود را طفيلي بيني ». و گفت: «هر که تواند که کور نبود از ديدن نقصان نفس خود، گو: کور مباش ».
و گفت: «هر که پندارد که نفس او بهتر است از نفس فرعون، کبر آشکار کرده است. و گفت: هر گه مستي را بيني که مي خسبد و مي خيزد، نگر تا وي را ملامت نکني، که نبايد ک به همان بلا مبتلا گردي. و گفت: «ملامت ترک سلامت است ».
پرسيدند از ملامت، گفت: «راه اين است بر خلق دشوار است و مغلق، اما طرفي بگويم: رجاء مرجيان وخوف قدريان، صفت ملامتيان بود» - يعني در رجا چندان رفته است که مرجيان تا بد آن سبب همه ملامت کنند، و در خوف چندان سلوک کرده باشد که قدريان تا بد آن سبب همه ملامت کنند. تا او در همه حال نشانه تير ملامت بود -
و گفت: «من نيک خويي را ندانم مگر در سخاوت و بدخويي را نشناسم الا در بخل ». و گفت: «هر که خود را ملکي داند، بخيل بود».
و گفت: حال فقير در تواضع بود، چون به فقر خويش تکبر کند، بر جمله اغنيا در تکبر بايد که زيادت آيد». و گفت: «تواضع آن بود که کس را به خود محتاج نبيني، نه در اين جهان و نه در آن جهان ».
و گفت: «منصب حق، فقير را چندان بود که او متواضع بود و هرگه که تواضع را ترک کرد، جمله خيرات را ترک کند». و گفت: «ميراث زيرکي، عجب است و از اين است که مشايخ و بزرگان بيشتر زير کان را از اين طريق دور داشته اند».
و گفت: اصل همه دردها بسيار خوردن است و آفت دين بسيار خوردن است ». و گفت: «هر که را مشغول گردانند به طلب دنيا از آخرت، ذليل و خوار گشت، يا در دنيا يا در آخرت ». و گفت: «خوار دار دنيا را تا بزرگ نمايي در چشم اهل دنيا».
و عبدالله بن مبارک گفت: «حمدون مرا وصيت کرد که: تا تواني از بهر دنيا خشم مگير».
پرسيدند که: «بنده کي است؟».گفت: «آن که حق را پرستد و دوست ندارد که او را پرستند»، گفتند: «زهد چيست؟».گفت: «نزديک من آن است که بد آنچه در دست توست ساکن دل تر نباشي از آنچه در ضمان خداي - تعالي - است ».
پرسيدند از توکل. گفت: «آن است که اگر دو هزار درم تو را وام بود و چشم بر هيچ نداري، نوميد نباشي از حق - تعالي - به گزاردن آن ».
و گفت: «توکل دست به خداي - تعالي - زدن است ». و گفت: اگر تواني که کار خود به خداي - تعالي - باز گذاري، بهتر از آن که به حيله و تدبير مشغول شوي ».
و گفت: «جزع نکند در مصيبت مگر کسي که خداي - تعالي - را متهم داشته باشد». و گفت: «ابليس و ياران او به هيچ چيز چنان شاد نشوند که به سه چيز: يکي آن که مؤمني مؤمني را بکشد، دوم آن که کسي در کفر بميرد، سيوم از دلي که در وي بيم درويشي بود».
عبدالله مبارک گفت: چون حمدون بيمار شد، او را گفتند: «فرزندان را وصيتي کن ».گفت: «من بر ايشان از توانگري بيش مي ترسم که از درويشي ».و عبدالله را گفت در حال نزع که ، مرا در ميان زنان مگذار».
جستجو در مطالب سایت