کتابخانه فارسی
/
تذکرة الاوليا عطار
/
متن تذکرة الاولياء (قسمت دوم)
/
ذکر احمد مسروق، رحمة الله عليه
ذکر احمد مسروق، رحمة الله عليه
آن رکن روزگار، آن قطب ابرار، آن فريد دهر، آن وحيد عصر، آن عاشق معشوق، شيخ وقت احمد مسروق - رحمة الله عليه - از کبار مشايخ خراسان بود و از طوس بود، اما در بغداد نشستي و به اتفاق همه از جمله اولياء خداي بود و او را با قطب مدار (رحمة الله) عليه - صحبت بود و او خود از اقطاب بود؛ واز او پرسيدند که: «قطب کي است؟».
ظاهر نکرد اما به حکم اشارت چنان نمود که جنيد است؛ و او چهل کس را از مشايخ اهل تمکين خدمت کرده بود و فايده گرفته و در علوم ظاهر و باطن به کمال (بود) و در مجاهده و تقوي به غايت و صحبت سري ومحاسبي يافته.
و گفت: «پيري نزديک من آمد و سخن پاکيزه مي گفت و خاطري نيکو داشت. و گفت: «هر خاطري که شما را درآيد با من بگوييد»
مسروق گفت: «مرا در خاطر آمد که او جهود است، و اين خاطر از من نمي رفت با جريري گفتم: او را اين موافق نيامد. گفتم: البته با وي بخواهم گفت. پس او را گفتم: تو گفته اي که: هر خاطر که شما را درآيد، با من بگوييد. اکنون مرا چنين در خاطر آمد که: تو جهودي.
ساعتي سر در پيش انداخت. پس گفت: «راست گفتي وشهادت آورد. آن گه گفت: (در) همه دين ها ومذاهب نگه کردم. گفتم: اگر با کسي چيزي است، با اين قوم است. به نزديک شما آمدم تا بيازمايم. شما را بر حق يافتم ».
و گفت: «هر که به غير خداي - تعالي - شاد شود، شادي او به جمله اندوه بود و هر که در خدمت خداوند انس نباشد، انس او به جمله وحشت بود و هر که در خواطر دل به خداي - تعالي - مراقبه به جاي آورد، خداي - تعالي - او را در حرکات جوارح معصوم دارد».
و گفت: «هر که محسن شود در تقوي، آسان گردد بر وي اعراض از دنيا». و گفت: «تقوي آن است که به گوشه چشم به لذات دنيا باز ننگري و به دل بدآن تفکر نکني ».
و گفت: «بزرگ داشتن حرمت مؤمن از بزرگداشت خداوند بود، و به حرمت بنده به محل حقيقت تقوي رسد». و گفت: «در باطل نگرستن معرفت از دل ببرد».
و گفت: «هر که را مؤدب حق بود کس بر او غالب نتواند شد». و گفت: «دنيا را به وحشت داغ کرده اند، تا انس مطيعان خدا به خدا بود نه به دنيا».
و گفت: «مي بايد که خوف بيش از رجا بود. که حق - تعالي - بهشت را بيافريد و دوزخ، و هيچ کس به بهشت نتواند رسيد تا به دوزخ گذر نکند».
و گفت: «بيشتر چيزي که عارف از آن بترسد، خوف از قرب حق بود». و گفت: «درخت معرفت را آب فکرت دهيد و درخت (غفلت) را آب جهل و درخت توبه را آب ندامت و درخت محبت را آب موافقت ».
و گفت: «هرگه که طمع معرفت داري و پيش از آن درجه ارادت محکم نکرده باشي، بر بساط جهل باشي و هر گه ارادت طلب کني پيش از درست کردن مقام توبه، در ميدان غفلت باشي ».
و گفت: «زاهد آن است که جز خداي - عزوجل - هيچ سببي بر وي پادشاه نگردد». و گفت: «تا تو از شکم مادر بيرون آمده اي، در خراب کردن عمر خودي ».
جستجو در مطالب سایت