کتابخانه فارسی
/
تذکرة الاوليا عطار
/
ملحقات تذکرة الاولياء (بخش هاي هفتاد و سه تا نود و هفت)
/
ذکر شيخ علي رودباري، رحمة الله عليه
ذکر شيخ علي رودباري، رحمة الله عليه
آن رنج کشيده مجاهده، آن کنج گزيده مشاهده، آن بحر حلم و دوست داري، شيخ علي رودباري - رحمة الله عليه رحمة واسعة - از کاملان اهل طريقت بود و از اهل فتوت و ظريفترين پيران و عالم ترين ايشان به علم حقيقت و در معامله و رياضت و کرامت و فراست بزرگوار بود؛
و اهل بغداد جمله حضرت او را خاضع بودند و جنيد قايل فضل او بود؛ و به همه نوعي به صواب بود و در حقايق زباني بليغ داشت؛ و در مصر مقيم بودي و صحبت جنيد و نوري و ابن جلا يافته؛ و او را کلماتي بليغ و اشاراتي عالي است. نقل است که جواني مدتي بر او بود. چون باز مي گشت گفت: «شيخ چيزي بگويد». گفت: «اي جوانمرد اجتماع اين قوم به وعده نبود و پراگندن ايشان به مشاورت نه ».
گفت: «وقتي درويشي بر ما آمد و بمرد، او را دفن کرديم. پس خواستم که روي او را باز کنم و بر خاک نهم تا خداي - تعالي - بر غريبي او رحمت کند.
چشم باز کرد. و گفت: مرا ذليل مي کني پس از آن که ما را عزيز کرده است؟ گفتم: يا سيدي پس از مرگ زندگاني؟ گفت: آري من زنده، و محبان خدا زنده باشند. تو را اي رودباري فردا ياري دهم ».
نقل است که گفت: «يک چند گاهي من به بلاء وسواس مبتلا بودم در طهارت روزي به دريا يازده بار فرو شدم و تا وقت فرو شدن آفتاب آنجا ماندم که وضو درست نمي يافتم. در ميانه رنجيده دل گشتم. گفتم: خدايا العافية، هاتفي آواز داد از دريا، که: العافية في العلم ».
از او پرسيدند که: «صوفي کي است؟». گفت: «صوفي آن است که صوف پوشد و بر صفا و بچشاند نفس را طعم جفا و بيندازد دنيا را پس قفا وسلوک کند به طريق مصطفي ».
و گفت: «صوفي که از پنج روزه گرسنگي بنالد او را به بازار فرستيد و کسب فرماييد». و گفت: «تصوف صفوت قرب است بعد از کدورت بعد».
و گفت: «تصوف معتکف بودن است بر در دوست و آستانه بالين کردن اگرچه مي رانندت ». و گفت: «تصوف عطاء احرار است ».
و گفت: «خوف و رجا دو بال مردند مانند مرغ، چون هر دو بايستد مرغ بايستد وچون يکي به نقصان آيد ديگر ناقص شود و چون هر دو نماند مرد در حد شرک بود».
و گفت: «حقيقت خوف آن است که با خداي از غير خداي نترسي ». و گفت: «محبت آن بود که خويش را جمله به محبوب خويش بخشي و تو را هيچ باز نماند از تو».
و پرسيدند از توحيد، گفت: «استقامت دل است به اثبات، با مفارقت تعطيل و انکار». و گفت: «نافع ترين يقيني آن بود که حق را در چشم تو عظيم گرداند ومادون حق را خرد گرداند و خوف و رجا در دل تو ثابت کند».
و گفت: «جمع سر توحيد است و تفرقه زبان توحيد». و گفت: «آنچه بر ظاهر مي گرداند از نعمتها، دليل است بر آنچه در باطن مي دارد از کرامتهاي بي نهايت ».
و گفت: «چگونه اشياء بدو حاضر آيند و جمله به ذوات فاني از او مي شوند از خويش، يا چگونه از او غايب شوند اشياء که جمله از او و صفات او ظهور مي گيرند، سجان آن که او را نه چيزي حاضر تواند آمد و نه از او غايب تواند شد».
و گفت: «حق - تعالي - دوست دارد اهل همت را، از براي اين اهل همت را دوست دارند». و گفت: «ما دراين کار به جايي رسيده ايم چون تيزي شمشير، اگر هيچ گونه بجنبيم به دوزخ درافتيم ».
و گفت: «اگر ديدار او از ما زايل شود اسم عبودية از ما ساقط گردد يعني زنده نمانيم ». و گفت: «کمترين نفسي که آن نفس از اضطرار بود آن را نهايتي نبود».
و گفت: «چنان که خداوند - تعالي - فريضه کرد بر انبياء ظاهر کردن معجزات و براهين همچنان فريضه کرد بر اولياء پنهان کردن احوال و مقامات تا چشم اغيار بر آن نيفتد و کس آن را نبيند و نداند». و گفت: «هر که را در راه توحيد نظر افتد بر نهاد خود، آن توحيد او را از آتش برهاند».
و گفت: «چون دل خالي گردد از چپ و راست و نفس از چپ و راست و روح از چپ وراست، از دل حکمت پديد آيد و از نفس خدمت و از روح مکاشفت و بعد از اين سه چيز، ديدن صنايع او و مطالعه سراير او و معامله حقايق او». و گفت: «علامت اين چه گفتم چه بود؟ آن که ننگري از چپ وراست ».
و پرسيدند از سماع، گفت: «من راضيم بدآن که از سماع سر به سر خلاص يابم ». گفتند: «چه گويي در کسي که از سماع ملاهي چيزي بشنود، گويد: مرا حلال است که به درجه يي رسيدم که خلاف احوال در من اثر نکند». گفت: «آري رسيده است وليکن به دوزخ ».
پرسيدند از حسد، گفت: «من در اين مقام نبوده ام جواب نتوانم داد و اما گفته اند : « الحاسد جاحد لانه لا يرضي بقضاء الواحد».
و گفت: «آفت از سه بيماري زايد: اول بيماري طبيعت، دوم بيماري ملازمت عادت، سيوم بيماري فساد صحبت ». گفتند: «اي شيخ بيماري طبيعت چيست؟». گفت: «حرام خوردن ».
گفتند: «ملازمت عادت چيست؟». گفت: «به حرام نگريستن وغيبت شنيدن ». گفتند «فساد صحبت چيست؟». گفت : «به هر چه پديد آيد در نفس متابعت آن کني ».
و گفت: «بنده خالي نيست از چهار نفس: يا نعمتي که آن موجب شکر بود، يا منتي که موجب ذکر بود، يا محنتي که موجب صبر بود، يا زلتي که موجب استغفار بود». و گفت: «هر چيز را واعظي است و واعظ دل حياست و فاضلترين گنج مؤمن حياست از حق ».
پرسيدند از وجد در سماع، گفت: «مکاشفت اسرار است به مشاهده محبوب ». و گفت: «طريقت ميان صفت و موصوف است، هر که نظر کند به صفت محجوب بود و هر که نظر کند به موصوف ظفر يابد».
و گفت: «قبض اول اسباب است فنا را و بسط اول اسباب است بقارا». و گفت: «مريد آن بود که هيچ نخواهد خود را، جز آن که حق - تعالي - او را خواسته باشد و مرد آن بود که هيچ نخواهد از کونين به جز از حق تعالي ». و گفت: «تنگ ترين زندانها همنشيني با نا اهل است ».
و چون وقت وفاتش رسيد خواهرش گويد: «سر بر کنار من داشت، چشم باز کرد. و گفت درهاي آسمانها گشاده است و بهشت آراسته و برما جلوه مي کنند که يا باعلي! ماتو را به جايي رسانيديم که هرگز در خاطر تو نگذشته است، و حوران نثارها مي کنند واشتياق مي نمايند و اين دل ما مي گويد بحقک لا انظر لغيرک، عمري دراز در انتظار کاري به سر برديم، برگ آن نيست که باز گرديم به رشوتي ». والسلام.
جستجو در مطالب سایت