کتابخانه فارسی
/
الهي نامه عطار
/
مقاله دهم
/
حکايت دعاگو و ديوانه
حکايت دعاگو و ديوانه
دعا ميکرد آن داننده دين
جهاني خلق ميگفتند آمين
يکي ديوانه گفت آمين چه باشد
من آگه نيستم تا اين چه باشد
بدو گفتند آمين آن بود راست
کامام و خواجه از حق هرچه درخواست
چنان باد و چنان باد و چنان باد
زبان بگشاد آن مجنون بفرياد
که نبود آنچنان و آنچنان هيچ
کامام و خواجه خواهد چند از اين پيچ
وليکن جز چنان نبود کم و بيش
که حق خواهد چه مي خواهيد از خويش
گرت چيزي نخواهد بود روزي
نباشد روزيت جز سينه سوزي
اگر او خواهدت کاري برآيد
وگر نه از گلت خاري برآيد
جستجو در مطالب سایت