کتابخانه فارسی
/
مصيبت نامه عطار
/
المقالة التاسعه
/
الحکاية والتمثيل
الحکاية والتمثيل
بوسعيد مهنه در آغاز کار
پيش لقمان رفت روزي بي قرار
سنگ در يک دست مي افراشت او
سوخته در دست ديگر داشت او
شيخ گفتش چيست سنگ و سوخته
گفت تا گردانمت آموخته
ميزنم اين سنگ بر سر محکمت
سوخته بر مينهم چون مرهمت
زانکه اين دردي که اين ساعت تراست
اينچنين درمانش خواهد گشت راست
گه ز ضرب او جراحت ميرسد
گه ز مرهم نيز راحت ميرسد
گر ز ضرب او جراحت نبودت
تا ابد اوميد راحت نبودت
راحت خود را شدي پيوسته دوست
بي جراحت نيز فقرت آرزوست
جستجو در مطالب سایت