کتابخانه فارسی
/
مصيبت نامه عطار
/
المقالة التاسعة و العشرون
/
الحکاية والتمثيل
الحکاية والتمثيل
سائلي پرسيد از آن شوريده حال
گفت اگر نام مهين ذوالجلال
مي شناسي باز گوي اي مرد نيک
گفت نانست اين بنتوان گفت ليک
مرد گفتش احمقي و بي قرار
کي بود نام مهين نان شرم دار
گفت در قحط نشابور اي عجب
ميگذشتم گرسنه چل روز و شب
نه شنودم هيچ جا بانگ نماز
نه دري بر هيچ مسجد بود باز
من بدانستم که نان نام مهينست
نقطه جمعيت و بنياد دينست
از پي نان نيستت چون سگ قرار
حق چو رزقت ميدهد تو حق گزار
حق چو رزقت داد و کارت کرد راست
تو بخور وز کس مپرس اين از کجاست
جستجو در مطالب سایت