کتابخانه فارسی
/
ديوان فرخي سيستاني
/
قصايد
/
در مدح خواجه ابوعلي حسنک ميکال نيشابوري
در مدح خواجه ابوعلي حسنک ميکال نيشابوري
از باغ باد بوي گل آورد بامداد
وز گل مرا سوي مل سوري پيام داد
گفتا من آمدم تو بيا تا بروي من
آزادگان ز خواجه بنيکي کنند ياد
خواجه بزرگ ابوعلي آن بي بهانه جود
خواجه بزرگ ابوعلي آن بي بهانه راد
دستور شهريار که اندر سپاه او
صد شاه و خسروست چو کسري و کيقباد
اين شهريار تا ابد الدهر زنده باد
وين خواجه جاودانه بدين شهريار شاد
شادند و بيغمند همه مردمان بدو
چندانکه ممکنست بشادي همي زياد
رادست شاه وخواجه همان راه برگرفت
با شاه بس موافق و اندر خور اوفتاد
اين راد مرد را بکه خواهم قياس کرد
کاندر جهان بفضل ز مادر چنو نزاد
از عدل و داد به چه شناسي درينجهان
آراسته ست مجلس خواجه بعدل و داد
شرم و تواضعست مر او را ز حد بدر
آري چنين بود چو خرد باشد اوستاد
ما را همي نشاند و شاهان ترک را
آنجا ز بهر فخر بسر بايد ايستاد
ايمن شداز بد و بهمه کامها رسيد
آنکس که پاي خويش بدين خانه در نهاد
جاويد شاد باد و تن آسان و تندرست
آن مهتر کريم خصال ملک نژاد
اين نوبهار خرم و اين روزگار خوش
بر خسرو جهان و بر او بر خجسته باد
بدخواه اونژند و سر افکنده و خجل
چون کل که از سرش بربايد عمامه باد
جستجو در مطالب سایت