اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / ديوان شمس / غزليات - قسمت دوم / شماره ٣٣٨: به من نگر که منم مونس تو اندر گور

شماره ٣٣٨: به من نگر که منم مونس تو اندر گور

به من نگر که منم مونس تو اندر گور
در آن شبي که کني از دکان و خانه عبور
سلام من شنوي در لحد خبر شودت
که هيچ وقت نبودي ز چشم من مستور
منم چو عقل و خرد در درون پرده تو
به وقت لذت و شادي به گاه رنج و فتور
شب غريب چو آواز آشنا شنوي
رهي ز ضربت مار و جهي ز وحشت مور
خمار عشق درآرد به گور تو تحفه
شراب و شاهد و شمع و کباب و نقل و بخور
در آن زمان که چراغ خرد بگيرانيم
چه هاي و هوي برآيد ز مردگان قبور
ز هاي و هوي شود خيره خاک گورستان
ز بانگ طبل قيامت ز طمطراق نشور
کفن دريده گرفته دو گوش خود از بيم
دماغ و گوش چه باشد به پيش نفخه صور
به هر طرف نگري صورت مرا بيني
اگر به خود نگري يا به سوي آن شر و شور
ز احولي بگريز و دو چشم نيکو کن
که چشم بد بود آن روز از جمالم دور
به صورت بشرم هان و هان غلط نکني
که روح سخت لطيفست عشق سخت غيور
چه جاي صورت اگر خود نمد شود صدتو
شعاع آينه جان علم زند به ظهور
دهل زنيد و سوي مطربان شهر تنيد
مراهقان ره عشق راست روز ظهور
به جاي لقمه و پول ار خداي را جستي
نشسته بر لب خندق نديديي يک کور
به شهر ما تو چه غمازخانه بگشادي
دهان بسته تو غماز باش همچون نور

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است