اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / ديوان شمس / غزليات - قسمت دوم / شماره ٥٣٨: تو مرا مي بده و مست بخوابان و بهل

شماره ٥٣٨: تو مرا مي بده و مست بخوابان و بهل

تو مرا مي بده و مست بخوابان و بهل
چون رسد نوبت خدمت نشوم هيچ خجل
چو گه خدمت شه آيد من مي دانم
گر ز آب و گلم اي دوست نيم پاي به گل
در نمازش چو خروسم سبک و وقت شناس
نه چو زاغم که بود نعره او وصل گسل
من ز راز خوش او يک دو سخن خواهم گفت
دل من دار دمي اي دل تو بي غش و غل
لذت عشق بتان را ز زحيران مطلب
صبح کاذب بود اين قافله را سخت مضل
من بحل کردم اي جان که بريزي خونم
ور نريزي تو مرا مظلمه داري نه بحل
پس خمش کردم و با چشم و به ابرو گفتم
سخناني که نيايد به زبان و به سجل
گر چه آن فهم نکردي تو ولي گرم شدي
هله گرمي تو بيفزا چه کني جهد مقل
سردي از سايه بود شمس بود روشن و گرم
فاني طلعت آن شمس شو اي سرد چو ظل
تا درآمد بت خوبم ز در صومعه مست
چند قنديل شکستم پي آن شمع چگل
شمس تبريز مگر ماه ندانست حقت
که گرفتار شدست او به چنين علت سل

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است