کتابخانه فارسی
/
ديوان شمس
/
غزليات - قسمت دوم
/
شماره ٧٠٧: خداوندا مده آن يار را غم
شماره ٧٠٧: خداوندا مده آن يار را غم
خداوندا مده آن يار را غم
مبادا قامت آن سرو را خم
تو مي داني که جان باغ ما اوست
مبادا سرو جان از باغ ما کم
هميشه تازه و سرسبز دارش
بر او افشان کرامت ها دمادم
معظم دارش اندر دين و دنيا
به حق حرمت اسماي اعظم
وجودش در بني آدم غريب است
بدو صد فخر دارد جان آدم
مخلد دار او را همچو جنت
که او جنات جنات است مبهم
ز رنج اندرون و رنج بيرون
معافش دار يا رب و مسلم
جهان شاد است وز او صد شکر دارد
که عيسي شکرها دارد ز مريم
دعاهايي که آن در لب نيايد
که بر اجزاي روح است آن مقسم
مجاب و مستجابش کن پي او
که تو داناتري والله اعلم
جستجو در مطالب سایت