کتابخانه فارسی
/
ديوان شمس
/
غزليات - قسمت دوم
/
شماره ٧٩٥: مي بسازد جان و دل را بس عجايب کان صيام
شماره ٧٩٥: مي بسازد جان و دل را بس عجايب کان صيام
مي بسازد جان و دل را بس عجايب کان صيام
گر تو خواهي تا عجب گردي عجايب دان صيام
گر تو را سوداي معراج است بر چرخ حيات
دانک اسب تازي تو هست در ميدان صيام
هيچ طاعت در جهان آن روشني ندهد تو را
چونک بهر ديده دل کوري ابدان صيام
چونک هست اين صوم نقصان حيات هر ستور
خاص شد بهر کمال معني انسان صيام
چون حيات عاشقان از مطبخ تن تيره بود
پس مهيا کرد بهر مطبخ ايشان صيام
چيست آن اندر جهان مهلکتر و خون ريزتر
بر دل و جان و جا خون خواره شيطان صيام
خدمت خاص نهاني تيزنفع و زودسود
چيست پيش حضرت درگاه اين سلطان صيام
ماهي بيچاره را آب آن چنان تازه نکرد
آنچ کرد اندر دل و جان هاي مشتاقان صيام
در تن مرد مجاهد در ره مقصود دل
هست بهتر از حيات صد هزاران جان صيام
گر چه ايمان هست مبني بر بناي پنج رکن
ليک والله هست از آن ها اعظم الارکان صيام
ليک در هر پنج پنهان کرده قدر صوم را
چون شب قدر مبارک هست خود پنهان صيام
سنگ بي قيمت که صد خروار از او کس ننگرد
لعل گرداند چو خورشيدش درون کان صيام
شير چون باشي که تو از روبهي لرزان شوي
چيره گرداند تو را بر بيشه شيران صيام
بس شکم خاري کند آن کو شکم خواري کند
نيست اندر طالع جمع شکم خواران صيام
خاتم ملک سليمان است يا تاجي که بخت
مي نهد بر تارک سرهاي مختاران صيام
خنده صايم به است از حال مفطر در سجود
زانک مي بنشاندت بر خوان الرحمان صيام
در خورش آن بام تون از تو به آلايش بود
همچو حمامت بشويد از همه خذلان صيام
شهوت خوردن ستاره نحس دان تاريک دل
نور گرداند چو ماهت در همه کيوان صيام
هيچ حيواني تو ديدي روشن و پرنور علم
تن چو حيوان است مگذار از پي حيوان صيام
شهوت تن را تو همچون نيشکر درهم شکن
تا درون جان ببيني شکر ارزان صيام
قطره اي تو سوي بحري کي تواني آمدن
سوي بحرت آورد چون سيل و چون باران صيام
پاي خود را از شرف مانند سر گردان به صوم
زانک هست آرامگاه مرد سرگردان صيام
خويشتن را بر زمين زن در گه غوغاي نفس
دست و پايي زن که بفروشم چنين ارزان صيام
گر چه نفست رستمي باشد مسلط بر دلت
لرز بر وي افکند چون بر گل لرزان صيام
ظلمتي کز اندرونش آب حيوان مي زهد
هست آن ظلمت به نزد عقل هشياران صيام
گر تو خواهي نور قرآن در درون جان خويش
هست سر نور پاک جمله قرآن صيام
بر سر خوان هاي روحاني که پاکان شسته اند
مر تو را همکاسه گرداند بدان پاکان صيام
روزه چون روزت کند روشن دل و صافي روان
روز عيد وصل شه را ساخته قربان صيام
در صيام ار پا نهي شادي کنان نه با گشاد
چون حرام است و نشايد پيش غمناکان صيام
زود باشد کز گريبان بقا سر برزند
هر که در سر افکند ماننده دامان صيام
جستجو در مطالب سایت