اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / ديوان شمس / غزليات - قسمت سوم / شماره ٦٧١: آمد يار و بر کفش جام ميي چو مشعله

شماره ٦٧١: آمد يار و بر کفش جام ميي چو مشعله

آمد يار و بر کفش جام ميي چو مشعله
گفت بيا حريف شو گفتم آمدم هله
جام ميي که تابشش جان ببرد ز مشتري
چرخ زند ز بوي او بر سر چرخ سنبله
کوه از او سبک شده مغز از او گران شده
روح سبوکشش شده عقل شکسته بلبله
پاک ني و پليد ني در دو جهان بديد ني
قفل گشا کليد ني کنده هزار سلسله
تازه کند ملول را مايه دهد فضول را
آنک زند ز بي رهه راه هزار قافله
پيش رو بدان شده رهزن زاهدان شده
دايه شاهدان شده مايه بانگ و غلغله
هر کي خورد ز نيک و بد مست بمانده تا ابد
هر که نخورد تا رود جانب غصه بي گله
غرقه شو اندر آب حق مست شو از شراب حق
نيست شو و خراب حق اي دل تنگ حوصله
هر کي بدان گمان برد از کف مرگ جان برد
آنک نگويم آن برد اينت عظيم منزله

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است