اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / ديوان شمس / غزليات - قسمت چهارم / شماره ٢٦٠: شنودم من که چاکر را ستودي

شماره ٢٦٠: شنودم من که چاکر را ستودي

شنودم من که چاکر را ستودي
کي باشم من تو لطف خود نمودي
تو کان لعل و جان کهربايي
به رحمت برگ کاهي را ربودي
يکي آهن بدم بي قدر و قيمت
توام آيينه اي کردي زدودي
ز طوفان فناام واخريدي
که هم نوحي و هم کشتي جودي
دلا گر سوختي چون عود بوده
وگر خامي بسوز اکنون که عودي
به زير سايه اقبال خفتم
برون پنج حس راهم گشودي
بدان ره بي پر و بي پا و بي سر
به شرق و غرب شايد شد به زودي
در آن ره نيست خار اختياري
نه ترسايي است آن جا نه جهودي
برون از خطه چرخ کبودش
رهيده جان ز کوري و کبودي
چه مي گريي بر خندندگان رو
چه مي پايي همان جا رو که بودي
از اين شهدي که صد گون نيش دارد
بجز دنبل ببين چيزي فزودي

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است