اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / ديوان شمس / غزليات - قسمت چهارم / شماره ٣٩٢: که شکيبد ز تو اي جان که جگرگوشه جاني

شماره ٣٩٢: که شکيبد ز تو اي جان که جگرگوشه جاني

که شکيبد ز تو اي جان که جگرگوشه جاني
چه تفکر کند از مکر و ز دستان که نداني
نه دروني نه بروني که از اين هر دو فزوني
نه ز شيري نه ز خوني نه از ايني نه از آني
برود فکرت جادو نهدت دام به هر سو
تو همه دام و فنش را به يکي فن بدراني
چه بود باطن کبکي که دل باز نداند
چه حبوب است زمين در که ز چرخ است نهاني
کلهش بنهي وآنگه فکني باز به سيلي
چه کند بره مسکين چو کند شير شباني
کله و تاج سرم را پي سيلي تو بايد
که مرا تاج تويي و جز تو جمله گراني
به کجا اسب دواند به کجا رخت کشاند
ز تو چون جان بجهاند که تو صد جان جهاني
به چه نقصان نگرندت به چه عيبي شکنندت
به کي مانند کنندت که به مخلوق نماني
به ملاقات نشان ده ز خيالات امان ده
مکشش زود زمان ده که تو قسام زماني
هله اي جان گشاده قدم صدق نهاده
همه از پاي فتاده تو خوش و دست زناني
شه و شاهين جلالي که چنين باپر و بالي
نه گماني نه خيالي همه عيني و عياني
چه بود طبع و رموزش به يکي شعله بسوزش
به يکي تير بدوزش که بسي سخته کماني
هله بر قوس بنه زه ز کمينگاه برون جه
برهان خويش از اين ده که تو زان شهر کلاني
چو همه خانه دل را بگرفت آتش بالا
بود اظهار زبانه به از اظهار زباني

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است