کتابخانه فارسی
/
هفت اورنگ جامي
/
دفتردوم از سلسلة الذهب
/
حکايت بر سبيل تمثيل
حکايت بر سبيل تمثيل
قطره اي از تموج دريا
در زمستان فتاد بر صحرا
خويش را منجمد ز شدت برد
هستي مستقل توهم کرد
ليکن از هر کسي و هر جايي
مي شنيد اينکه هست درياي
کرد از موج و شبنم و باران
بر وجودش اقامت برهان
گر چه از روي عقل برهان گفت
بود صد شک درون جانش نهفت
آري از سنگلاخ وهم و خيال
کس نرسته به پاي استدلال
فلسفي عمرها نهاد اساس
دانش خويش را ز فکر و قياس
به کف از بهر وزن کردن آن
از قوانين منطقش ميزان
تا شناسد صحيح را ز سقيم
باز داند ولود را ز عقيم
کرد بسياري از علوم و فنون
حاصل خويشتن به اين قانون
ظن او آنکه از گمان رسته ست
همه در بار خود يقين بسته ست
ليکن آندم که بار بگشايد
جز متاع گمان برون نايد
جستجو در مطالب سایت