اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / ديوان امير خسرو / غزليات - بخش دوم / شماره ٥٨: شبها اسير دردم و خوابم نمي برد

شماره ٥٨: شبها اسير دردم و خوابم نمي برد

شبها اسير دردم و خوابم نمي برد
وين آب ديده سوزش و تابم نمي برد
جور زمانه برد ز من هر چه بود، واي
کاين درد عاشقي و شتابم نمي برد
عمرم به بت پرستي و مستي گذشت، هيچ
خاطر به سوي زهد و ثوابم نمي برد
گر چه خوش است شربت صافي، ولي چه سود؟
کز سينه تشنگي شرابم نمي رود
از مسجد، ار چه مي شنوم غلغل دعا
از گوش بانگ چنگ و ربايم نمي برد
دي يار نازنين که دل از دست ما ببرد
مي خندد و نمک ز کبابم نمي برد
امشب درازي شب ظالم مرا بکشت
کاندوه غم ز جان خرابم نمي برد
من گريه را به حيله نگهداشت مي کنم
ورنه کدام روز که آبم نمي برد؟
اي دل، ز قصه من و از سرگذشت خويش
افسانه اي بگوي که خوابم نمي برد
چون گل دريد سينه خسرو نسيم دوست
بوي بهشت هيچ عذابم نمي برد

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است