اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / ديوان امير خسرو / غزليات - بخش دوم / شماره ٤٤٢: بگويم حال خويشت، ليک از آزار مي ترسم

شماره ٤٤٢: بگويم حال خويشت، ليک از آزار مي ترسم

بگويم حال خويشت، ليک از آزار مي ترسم
وگر ندهم برون، ز انديشه گفتار مي ترسم
چه حال است اين که از بيم رقيبان ننگرم رويت؟
هوس مي آيدم گل چيدن و از خار مي ترسم
معاذالله که از مردن بترسم در غمت، ليکن
ز داغ دوري و محرومي ديدار مي ترسم
دلي دارم کباب از دست غم، پيشت کشم، ليکن
ز خوي نازک آن نرگس خونخوار مي ترسم
تو شب در خواب مستي و مرا تا روز بيداري
مخسپ ايمن که من زين ديده بيدار مي ترسم
جواني، خنده بر خونابه پيران مکن، زيرا
تو مي خندي و من زين گريه بسيار مي ترسم
مرا زين ديده آزار جراحت مي تراود دل
مبادا کاندرو ماند از اين آزار مي ترسم
ز درد من دلت هر سوي زحمت مي کند، ليکن
ز بسي ساماني بخت پريشان کار مي ترسم
نيم خسرو که فرهادم، نمانده جانم از عشقت
اگر مانده ست، از شيريني گفتار مي ترسم

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است