اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / ديوان بيدل دهلوي / غزليات - بخش دوم / شماره ٤٧: دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب

شماره ٤٧: دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب

دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب
جگر بتشنه لبي واگداز و آب طلب
ز عافيت نتوان مژده گشايش يافت
بدل شکستي اگر هست فتحباب طلب
مترس از غم ناسوراي جراحت دل
بزلف يار بزن دست و مشک ناب طلب
مباش همچو گهر مرده ريگ اين ديار
نظر بلند کن و همت حباب طلب
محيط در غم آغوش بيقراري تست
دمي چو سيل درين دشت اضطراب طلب
قدم بوادي فرصت زن و مژه بردار
بهار ميرود اي بيخبر شتاب طلب
لباس عافيت از دهر اگر هوس داري
ز ماهتاب کتان و حرير از آب طلب
شبي چو شبنم گل صرف کن به بيداري
سحر برار سر و وصل آفتاب طلب
هزار جلوه در آغوش بيخودي محو است
جهان شعور طلب مي کند تو خواب طلب
ببند پرده بچشم و دلت ز عيب کسان
کشاد کار خود از بند اين نقاب طلب
نياز و ناز همان درد و صاف يکقدح اند
چو پاي او سرما هم از آن رکاب طلب
دل گداخته (بيدل) نياز مژگان کن
طراوت چمن عمر ازين سحاب طلب

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است