اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / ديوان خواجوي کرماني / غزليات - قسمت اول / شماره ١٥٨: ترا که موي ميان هم وجود و هم عدمست

شماره ١٥٨: ترا که موي ميان هم وجود و هم عدمست

ترا که موي ميان هم وجود و هم عدمست
دو زلف افعي ضحاک و چهره جام جمست
بتيرگي شده آشفته تر حقيقت شرع
سواد زلف تو گوئي که راي بوالحکمست
ز دور چرخ شبي اين سئوال مي کردم
که از زمانه مرا خود نصيب جمله غمست
بطيره گفت نبيني سپهر کاسه مثال
ز بهر خوردن خون تو جمله تن شکمست
گر آبروي نه در خاک کوش مي طلبند
چو زلف يار قد عاشقان چرا بخمست
دلم بغمزه و ابروي او بمکتب عشق
اميدوار چو طفلان بنون و القلمست
ز شام زلف سيه چون نمود طلعت صبح
زمانه گفت که اي عاشقان سپيده دمست
مجال نطق ندارم چرا که بيش از پيش
ميان لاغر او در کنار کم ز کمست
ز لعل او شکري التماس مي کردم
که مدتي است که جانم مقيد المست
جواب داد که بر هيچ دل منه خواجو
که چون ميان دهنم را وجود در عدمست

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است