کتابخانه فارسی
/
ديوان خواجوي کرماني
/
غزليات - قسمت دوم
/
شماره ٤٠: گفتمش از چه دلم بردي و خونم خوردي
شماره ٤٠: گفتمش از چه دلم بردي و خونم خوردي
گفتمش از چه دلم بردي و خونم خوردي
گفت از آنروي که دل دادي و جان نسپردي
گفتمش جان ز غمت دادم و سر بنهادم
گفت خوش باش که اکنون ز کفم جان بردي
گفتمش در شکرت چند بحسرت نگرم
گفت درخويش نگه کن که بچشمش خردي
گفتمش چند کنم ناله و افغان از تو
گفت خاموش که ما را بفغان آوردي
گفتمش همنفسم ناله وآه سحرست
گفت فرياد ز دست تو که بس دم سردي
گفتمش رنگ رخم گشت ز مهر تو چو کاه
گفت بر من بجوي گر تو بحسرت مردي
گفتمش در تو نظر کردم و دل بسپردم
گفت آخر نه مرا ديدي و جان پروردي
گفتمش بلبل بستان جمال تو منم
گفت پيداست که برگرد قفس مي گردي
گفتمش کز مي لعل تو چنين بي خبرم
گفت خواجو خبرت هست که مستم کردي
جستجو در مطالب سایت