کتابخانه فارسی
/
ديوان سلمان ساوجي
/
غزل ها
/
شماره ٥٤: تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است
شماره ٥٤: تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است
تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است
کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است
بي اتفاق صحبت و بي اختيار هجر
مشکل حکايتي است که ما را فتاده است
چون شمع، مي گدازم و روشن نمي شود
کين خود، چه آتشي است که در ما فتاده است؟
گر افتدت هوس، که بپرسي، دل مرا
در زلف خود بجو، که هم آنجا فتاده است
جستجو در مطالب سایت