کتابخانه فارسی
/
ديوان سلمان ساوجي
/
غزل ها
/
شماره ٣٧٨: گلرخا برخيز و بنشان سرو را بر طرف جوي
شماره ٣٧٨: گلرخا برخيز و بنشان سرو را بر طرف جوي
گلرخا برخيز و بنشان سرو را بر طرف جوي
روي بنماي و رخ گل را به خون دل بشوي
سايه را گو: با رخ من در قفاي خود مرو
سرو را گو: با قد من بر کنار جو مروي
بلبل ار گل را تقاضا مي کند عيبش مکن
اين چنين وجهي کجا حاصل شود بي گفت و گوي؟
دامن افشان خيز و يک ساعت چمان شو در چمن
تا بر افشاند چو گل دامن بهار از رنگ و بوي
ظاهرا گرديده بودي گوي سيمين غبغت
کم زدي گوي بلاغت واعظ بسيار گوي
شانه سانم در سر سوداي زلفت کرده سر
نيستم آيينه آئين کو کند خدمت به روي
جستجو در مطالب سایت