کتابخانه فارسی
/
ديوان صائب
/
غزليات - قسمت پنجم
/
شماره ٧٠٠: فسردگان که اسير جهان اسبابند
شماره ٧٠٠: فسردگان که اسير جهان اسبابند
فسردگان که اسير جهان اسبابند
به چشم زنده دلان نقش پرده خوابند
ز خويشتن سرمويي چو نيستند آگاه
چه سود ازين که نهان در سمور وسنجابند
چو خون مرده به نشتر زجا نمي جنبند
هلاک بستر نرمند و مرده خوابند
مخور ز ساده دلي روي دست هم گهران
که در شکستن هم همچو موج بيتابند
ز زهد نيست به ميخانه گر نمي آيند
خجل ز آينه داران عالم آبند
نمي شوند چو موج لطيف جوهر بحر
چو خاروخس همگي خرج راه سيلابند
خبر ز ساحل اين بحر آن کسان دارند
که سر جيب فرو برده همچو گردابند
تهي ز باده حکمت مدان خموشان را
که همچو کوزه سر بسته پر مي نابند
به چشم قبله شناسان عالم تجريد
ز خود تهي شدگان زمانه محرابند
رواج عالم تقليد سنگ راه شده است
وگرنه رشته زنار وسبحه همتابند
به آشنايي مردم مبند دل صائب
که لوح خاک چو آيينه خلق سيمابند
جستجو در مطالب سایت