اینفو

  •  
  • کتابخانه فارسی / منطق الطير عطار / عذر آوردن مرغان / حکايت ديوانه اي که از سرما به ويرانه اي پناه برد و خشتي بر سرش خورد

حکايت ديوانه اي که از سرما به ويرانه اي پناه برد و خشتي بر سرش خورد

گفت آن ديوانه تن برهنه
در مياه راه مي شد گرسنه
بود باراني و سرمايي شگرف
تر شد آن سرگشته از باران و برف
نه نهفتي بودش و نه خانه اي
عاقبت مي رفت تا ويرانه اي
چون نهاد از راه در ويرانه گام
بر سرش آمد همي خشتي ز بام
سر شکستش خون روان شد همچو جوي
مرد سوي آسمان برکرد روي
گفت تا کي کوس سلطاني زدن
زين نکوتر خشت نتواني زدن

جستجو در مطالب سایت

 

کلیه حقوق برای اینفو محفوظ است