کتابخانه فارسی
/
ديوان محتشم کاشاني
/
غزليات
/
شماره ٣٧٦: منم آن گدا که باشد سر کوي او پناهم
شماره ٣٧٦: منم آن گدا که باشد سر کوي او پناهم
منم آن گدا که باشد سر کوي او پناهم
لقبم شه گدايان که گداي پادشاهم
شده راست کار بختم ز فلک که کرده مايل
به سجود سربلندي ز بتان کج کلاهم
لب خواهشم مجنبان که تمام آرزويم
به تو در طمع نيفتم ز تو هم تو را نخواهم
فلک از براي جورم همه عمر داشت زنده
چه شد ارتو نيز داري قدري دگر نگاهم
به غضب نگاه کردي و دگر نگه نکردي
نگهي دگر خدا را که خراب آن نگاهم
ز سياست تو گشتم به گناه اگرچه قايل
به طريق مجرمانم نکشي که بي گناهم
شه محتشم کش من چو کمان رنجشم را
به ستيزه سخت کردي حذر از خدنگ آهم
جستجو در مطالب سایت