کتابخانه فارسی
/
ديوان هلالي جغتايي
/
غزل ها
/
شماره ٤٢١: عشاق را حيات بجانست و جان تويي
شماره ٤٢١: عشاق را حيات بجانست و جان تويي
عشاق را حيات بجانست و جان تويي
جان را اگر حيات دگر هست آن تويي
هر جا مهيست پيش رخت هست ناتمام
ماه تمام روي زمين و زمان تويي
يوسف اگر چه بود بخوبي عزيز مصر
حالا بملک حسن عزيز جهان تويي
گر صد هزار مهر نمايند مهوشان
ايشان ستمگرند، همين مهربان تويي
گر دل ز درد خون شد و گر جان بلب رسيد
غم نيست، چون طبيب من ناتوان تويي
خيز، اي رقيب و جاي سگش را بمن گذار
من کيستم، اگر سگ اين آستان تويي؟
گر جان بباد داد هلالي از آن چه باک؟
جاني که هست در تن او جاودان تويي
جستجو در مطالب سایت