داستان آموزنده بگذار و بگذر
داستان آموزنده بگذار و بگذر داستان کوتاه و زیبایی از ماجرای دو راهب است که با یک دختر زیبا روبرو میشوند.
بگذار و بگذر
دو راهب در سفری زیارتی به رودخانه ای رسیدند.
و در آنجا دختری زیبارو را با لباسی فاخر دیدند.
که نمی دانست چگونه از رودخانه عبور کند.
یکی از آن دو راهب،بی آنکه کلامی برزبان آورد،او را به پشت گرفت واز عرض رودخانه گذراند و در آن سوی رودخانه او را بر زمین گذاشت.
پس از آن،هر دو راهب به راهشان ادامه دادند.
ساعتی بعد،راهب دیگر لب به شِکوه گشود:”دست زدن به آن زن،خلاف احکام است.چرا خلاف قوانین راهبان رفتار کردی؟!”
راهبی که آن عمل را انجام داده بود،سکوت کرد و به راهش ادامه داد…
اما راهب دیگر همچنان شِکوه می کرد.
همین امر سبب شد که او سکوت خود را بشکند و این چنین بگوید:”من او را یک ساعت پیش در کنار رودخانه به زمین گذاشتم،
ولی تو هنوز او را به دوش داری!”