دنیای اطراف من 1 - اینفو
طالع بینی

دنیای اطراف من 1

صدای قرچ قرچ سوختن چوب شومینه و نم نم باران روی سقف مدام حواسم را پرت میکند
سکوت شب آنقدر زیباست که تمام صداها به آرامی گوشت را به نوازش در می اورند
اما آی از مصاحبه ی فردا که تمام لذت شب رو برام پوچ میکنه این چندمین مصاحبه ی کاریم میشود همه جا سابقه میخواهد اما بلاخره باید از یک جا شروع کرد نمیدانم چطور میشه ولی هر چی هست آخرش حتما حکمتی دارد
حتی صدای گوشیم هم در نیامد از بس استرس داشتم یک ساعت زودتر بیدار شدم ولی مهم نیست چون دوش گرفتم و آرایش ملایمی کردم و صبحانه ای خوردم لباس های اتو کشیده ام رو هم پوشیدم و آماده م برای ترکوندن یه مصاحبه کاری عالی؛فکرشم نمیکردم برای دو نفر استخدامی صد نفر شرکت کنه استرسم بیشتر و بیشتر میشد جوری که اصلا یادم رفته بود برای چی اومدم همه با رزومه ی بالا و ماهر به هر حال نوبت من شد گفت نظرت راجب این کار چیه من کمی متعجب بودم برای اولین بار کسی از سابقه ی کاری نپرسید من اول زبونم نمیچرخید نمیدونستم باید چی بگم خودمو جم کردم و بعد از علاقم به ویراستاری گفتم اینکه یک متن چطور میتواند انگیزه دهد اینکه به بعضی ها عشق میدهد به بعضی ها بغض و فراق و به بعضی

غم دوری و بهترین توصیفات از تمام چیزهایی که میبینیم اینکه باید با عشق متنی نوشته بشه تا خواننده بتونه از اون لذت ببره شروع کردم از توصیف چند منظره و محیط های مختلف لبخند زدند و به هم نگاه میکردند آخر حرفهایم از من پرسید چی چیزی در ویراستاری متنها تو را از بقیه جدا میکند گفتم من متنهایی را میخوانم که بارها در آن زندگی کردم هوایش را نفس کشیدم و در تمام هوای زمستانیش سوزش را احساس کردم کمی احساساتی شدم از همان احساسهایی که وقتی خودم متنی را مینوشتم و حسش میکردم و بغض میشد نگاه تحسین آمیزشون حلقه ی اشک تو چشام رو محو کرد بهم نگاه کردن و گفتن ما همچین احساسی میخواییم از فردا میتونی بیای سرکارت من خشکم زده بود و از روی صندلی نمیتونستم پا شم حتی نمیتونستم تشکر کنم این همه اتفاق چطور یک آن برای من اتفاق افتاد پاشدم و تشکر کردم و از خوشحالی صدای تپش قلبمو میشنیدم نه میتونستم گریه کنم نه بخندم بهترین حسی بود که بعد مدتها تجربش کردم

شاید بهترین یکی از بهترین حسای دنیا کار کردن تو زمینه ایه که علاقه و استعداد داری و وقتی بهش میرسی به لذت وصف ناپذیره رسیدم خونه با هیجانی همه ی ماجرا رو تعریف کردم همه خوشحال از اینکه بلاخره تونستم جشن کوچیکی گرفتیم ولی من همچنان باورم نمیشد که تونستم انجامش بدم با شوقی شروع کردم وسایل فردا رو آماده کردن کیف نسبتا بزرگی که توش یه بسته دستمال کاغذی ،یه آینه جیبی،یه کرم مرطوب کننده و یه دفتر و قلم گذاشتم شال قرمزی با یه مانتو مشکی و شلوار لی کنار گذاشتم که برای فردام آماده باشه

اولین روز کاریم بود صبح قبل ۷ پاشدم و دوشمو گرفتم و صبحانه ی مختصری خوردم و با یه ارایش ملایم خودمو دم در حاضر دیدم اون روز حس میکردم همه جا داره پروانه های رنگی پر میزنه و همه جا پر شده از عطر یاس و خورشید امروز گرماش اذیت نمیکنه آها یادم رفت بگم تو ماه تیر بودم و هوا به ۴۰ درجه میرسید

ولی باز انگار اذیت نمیکرد رسیدم سر کار انگار فرش قرمز برام پهن کردن و من داشتم روی اون رژه میرفتم

با همه گرم و صمیمی احوال پرسی کردم خانوم دیگه ای که برای ویراستاری قبول کردن خانم دارابی بود همینکه فهمید باهاش همکارم شروع کرد خودشو بهتر نشون دادن از تجاربش گفت من با لبخند همراهیش میکردم ازم پرسید خب تو کجاها بودی گفتم اولین کارمه تو صورتم نگاه کردم چشم غره ای رفت و گفت تعجبه شرکتی با این همه توانایی چرا باید به داشتن یه تازه کار بسنده کنه ولی من انقد حالم خوب بود که حرفای خانم دارابی مثل قطره ای آب بود تو اقیانوس...

 

صدامون زدن کاراموزای ویراستاری بیان اتاق برای اولین کارشون....یعنی اولین کار چی میتونست باشه تا کجا میشه پیش رفت با هیجان به اتاق رفتیم...خانم طلایی سرپرست ما شد و شروع کرد توضیح راجب متنی که نویسنده ی خلاق و جوانی که به صورت مستند از یک روستای دور افتاده نوشته

در خونه رو که باز کردم قاصدک کنار صورتم رقصید شهریور با قاصدکاش خودنمایی میکنه امروز قراره با بچه ها جم شیم قایم موشک بازی کنیم این بازی یه جوریه که جوری خودمو قایم میکنم که تا اخر بازی کسی پیدام نمیکنه اخه حوصله ی دویدنم ندارم من میرم خونه ی کوچه بالایی پشت یاسا با حصار حلبی اونجا چمبره میزنم کسی نبینه،هوای خنک شهریورو صدای اذان عصر،بوی یاس نمیذاره ادمو مدهوش خودش میکنه صدای آهو خانم میاد یه خانم آروم و دوس داشتنی که یه پسر مریض داره یادمه بار اولی که دیدمش زیر لب ذکر میگفت و بوی گلاب میداد دستای پینه بسته،کمرش خم شده بود جثه ی ریزو لاغری داشت ولی بار روی شونه هاشو کسی نمیتونست نگه داره بعدا فهمیدم پسرش نمیتونه را بره ۳۰ و خورده ای سال سن داشت

اما هنوزم مثه یه بچه ی قنداقی بهش میرسید همیشه میومد با فنجون چاییش کنار باغچه میشست و با بچه ها حرف میزد منم خیلی دوسش داشتم میشستم کنار سماور کوچیکش تو حیاط چایی میریخت با یه گل محمدی خشکم تو فنجونای شاه عباسیش ....انقد با عشق از محسن میگفت که همه عاشقش بودن یه محسن میگفت صد تا محسن شکوفه میزد

از خاطرات خودش میگفت اینکه وقتی محسن بدنیا اومده چقدر چابک و خوش خنده بوده چه خانواده ی خوشبختی بودن میگفت قبل محسنم بچه داشته یسریاشون سره زا میمردن یسری یکیشونم ماشین زده یکیشون وبا گرفته فقط یه محسن براش مونده بود که شده دلیل دلخوشیاش

حاجی اقا شوهر اهو خانوم چند سال پیش فوت کرد اونم مرد با خدایی بود مهربون و خوش صحبت وقتی رفت انگار یه بار بزرگ رو دوش اون گذاشت بافتنی میبافت دار قالی داشت اهل محلم حواسشون بهش بود

امروز ازش پرسیدم چرا محسن نمیتونه را بره یکم نگام کرد اشک تو چشماش حلقه بست بغضشو قورت داد گفت اون سالا از پشت بوم سودابه خانم افتاد پایین اولش فک کردیم چیزیش نیست

تا که بردیم بیمارستان ولی گفتن دیگه نمیتونه راه بره مگه به زمان درست بشه من همیشه امیدوارم تا اخرین لحظه کنارشم تنها چیزی که از این سالای عمرم دارم همینه ثمره ی زندگیم...یه قطره اشک کنار چشمش سر خورد با پشت دست کنارش زد گفت دختر تو میای بازی یا حرف زدن منم گفتم پیش شما بیشتر خوش میگذره لبخندی زد و با دستش موامو نوازش کرد

یهو خانم طلایی درو زد گفت خانما چطور پیش میره...

 

ادامه دارد...

نویسنده : شرمین جمشیدی

تیم تولید محتوا
برچسب ها : donyayeatrafeman
تاریخ انتشار :
سوالی دارید؟

این مطلب چقدر براتون مفید بود؟

از ۱ تا ۵ امتیاز بدید.

  • مقاله فعلا 1.50/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

 میانگین رتبه : 1.5   از  5 (2 رای ثبت شده)

جهت دریافت جدیدترین داستان هااپلیکیشن اینفو را بر روی گوشی موبایل و تبلت خود نصب نمایید

آخرین مطالب ارسالی)
آخرین مطالب ارسالی

نوشتن نظر


 
 
 من را بیاد بیاور

سومین حرف کلمه bppx چیست?