من و مسیح 1 - اینفو
طالع بینی

من و مسیح 1

به نام خدا

🌞من فروزان هستم دختر سوم از یه خانواده مذهبی و از نظر مالی متوسط، چهار تا خواهر برداریم پدرم محمد کیانی کارمند اموزش پرورش و مادرم احترام خانم خانه دار، برادرم مهدی که فرزند اول هست ازدواج کرده و سه تا بچه داره
و خواهرم فرزانه هم ازدواج کرده و دو تا بچه و من فرزندسومم و هجده سالمه که نامزد دارم و عاشقانه میپرستمش و اسمش امیرسام و یه برادر دیگه هم دارم به اسم مهیار که سوم راهنمایی، با صدای مادرم دست از افکاربرداشتم و اتاقم بیرون اومدم،جانم مامان اتی

_هزار دفعه گفتم اتی نگو بدم میاد، بیا کمک امشب خانواده امیر سام میخوان بیان الان زنگ زدن

🌞جوون عشقمم میاد

_فروزان خجالت بکش،یکم حیا داشته باش خوبه فقط یه محرمیت بینتون خونده شده و رسمی زن شوهر نیستین که جون جون راه انداختی،دخترا هم دخترای قدیم

🌞به غر زدن های مامانم میخندیدم که برگشت و با کفگیر تو دستش یدونه یواش زد به کتفم که گفتم:شب امیر سام که اومد بهش میگم مامانم من و زد زودتر من و از این خونه که همش با کفگیر کتک میخورم ببره

_ من شانزده سالم بود زن بابات شدم مثل تو فکر میکردم خونه شوهر روغن میریزن و عسل جمع میکنن نا شکری نمیکنم ولی خونه بابا یه چیز دیگه است،
این و الان نمیفهمی وقتی یه بچه مثل خودت که از دیوار راست بره بالا و زبونش شیش متر و نیم باشه از دستش عاجز بشی میای میشینی ور دلم میگی،مادر
کاش هنوز خونه بابام بودم

🌞 قربون اتی خودم برم که نصیحت کردنشم خاص و باحاله، همراهش رفتم داخل اشپز خونه شروع کردم کمک کردن بهش ولی دیدم سرعتم کمه، فلشم و زدم به تلوزیون یه اهنگ شاد انتخاب کردم که سرعتم رفت بالا و کارها رو سریع تمام کردم و شروع کردم به رقصیدن، وای من عاشق رقصیدن و هیجان هستم، در باز شد مهیار اومد تا دید دارم میرقصم کیفش و وسط اتاق پرت کرد و اومد روبه روم ایستاد و با هم رقصیدیم که دوباره اتی جون اومد و فلش و در اورد و یه ضد حال حسابی بهمون زد، مهیاری جونی

~من خر نمیشم ابجی خانم

🌞داداش گلم،ناز خوشگلم، مهیار جنتلمن

~بگو چی میخوای لوس خانم

🌞ادامس

~من خستم نمیرم بخرم

🌞 جزوه های امروزت و من مینویسم،میدونی که ادامس نخورم اخلاقم..ـ میشه

~باشه ولی زیر قولت نزنی؟

🌞نه فروزان قولش مردونه است، یه نگاه مهربون بهم انداخت و از در زد بیرون، کیفش و باز کردم و دفترچه یادداشتش و دیدم و شروع کردم به انجام تکالیفش عاشق نوشتن درس و مشق بودم ولی از خرید متنفر، حتی لباس های خودم و فقط مامانم و فرزانه برام

میخریدن اگر یه روزی بخوام تنهایی برم خرید به معنای واقعی خنگم و فقط تماشاگر ویترین مغازه ها هستم

~ بیا اینم چهار بسته ادامس فکر کنم ده روزی دیگه محتاج نباشی

🌞عاشقتم داداشی، منم تکالیفش کامل انجام دادم و دیگه سپردم به خودش رفتم حمام و حسابی خودم شستم اخه امیر سام همیشه میگه دوست دارم زنم همیشه تر گل باشه و بوی خوش بده، ذوق زده از یاد اوری قربون صدقه هاش
از حمام اومدم بیرون و موهام و خشک کردم و از عطری که خودش برام از هلند اورده بود زدم، اخه پدرش تاجر عطر و ادکلن و لوازم ارایشیه خودش هم پیش پدرش کار میکنه، خانوادشون هم یکی از اقوام دور مادرم هستن و من و تو یکی از عروسی ها که رفته بودیم دیدن و برای امیر سام نشونم کردن البته باید بگم وقتی اومدن خاستگاری پدرم به خاطر فاصله سنیمون که پانزده سال هست مخالفت کرد ولی من با یه نگاه دلباخته این مرد جا افتاده شده بودم و با پافشاری من قبول کرد الان دوماهی هست که به صورت موقت محرمیم و احتمال زیاد امشبم میخوان درباره عقد و عروسی صحبت کنن، یه تل خوشگل به موهام زدم و شلوار لی سفیدم و با پیراهن یقه مردونه ای که خیلی شیک و خاص بود تنم کردم صندلمم پام کردم و از اتاق زدم بیرون که مهیار سوت بلندی کشید و گفت:

~ابجیم ملکه ای برای خودش

🌞دستم و بردن جلوی صورتش و اشاره کردم ببوسه

~خیلی پرو تشریف داری خانم ملکه

🌞خندیدم و یه چشمک براش فرستادم و نشستم روی اولین مبل که با پس کله ای که خوردم از توهم خارج شدم

_پاشو میوه ها رو بزار تو میوه خوری

🌞خیلی بدی اتی جون، بعد از گذشت ساعتی پدرم و داداش مهدی و زن و بچه هاش هم اومدن، زندادشم مهری خیلی خود درگیری داشت کلا فقط با خودش می ساخت حتی بچه هاشم همش اینجا بودن،من نمیدونم مهدی چطوری تحملش میکنه والا، خانم از موقعی که اومده بود یه باد بزن دستش گرفته و داره اتیش گرفتگیش و از حسادت خاموش میکنه
کنار مادرم ایستادم و اروم گفتم:چرا این و دعوت کردی؟

_فروزان زشته،زن داداشته

🌞کاش نداشتم این عجوزه از خود مچکر و ،صدای زنگ خونه که بلند شد یه اخجون کش دار گفتم که با اخم شدید اتی جون روبه رو شدم،پرو تر از این حرف ها بودم یه ماچش کردم و گفتم:جوون به وجود خودت عشقم،دیگه ایستادن جایز نبود و پریدم تو پذیرایی که با ورود مادر شوهر و خواهر شوهر و پدر شوهر و در اخر شوهر جونم مواجه شدم،یه نفس

 عمیق کشیدم تا به خودم مسلط بشم و ضایع بازی در نیارم با وقار رفتم جلو با مادرش زهرا خانم روبوسی کردم و بعدش با خواهرش ارزو هم همینطور به پدرش دست دادم و خوش امد گفتم و در اخر شوهر جذابم با یه لبخند گوشه لبش برام چشمکی زد که دوست داشتم همون وسط براش غش کنم ولی با بدبختی خودم و کنترل کردم و منم لبخند ملیحی زدم دستم و گرفت که از گرمای دستش انگار تب کرده بودم خودش هم فهمید که کنار گوشم اروم گفت:

+خیلی میخوامت دختر

🌞یکی بیاد اب یخ بریزه روم داشتم جون میدادم، با هم نشستیم روی مبل دونفره گوشه سالن که دستش و روی شونه ام گذاشت و با یه دست دیگش با انگشت های ظریفم بازی میکرد ، زیر نگاه ذربین مانندش تمام حرکات من و زیر نظر داشت، دیگه بیشتر از این نمیتونستم کنارش بشینم وگرنه جلوی همه احساساتم گل میکرد و یه ماچ روی ته ریشش میزدم و اون موقع به کل ابروم میرفت به خاطر همین گفتم: ببخش من برم ببینم مامانم کاری نداره کمکش کنم

+فرار کردنتم دوست دارم خانم خوشتیپ

🌞لبخندی زدم و سریع بلند شدم و به اشپز خونه پناه بردم، پنجره رو باز کردم تا از حرارتم کم بشه که با صدای مهری برگشتم

~ فروزان یه سینی شربت بریز بیار

🌞چشم سلطان بانو،امر دیگه؟

~ وا گفتم بهت یه کاری بدم شاید یکم از هیجانت کاسته بشه کمتر ابروی برادرت و خانوادت و ببری

🌞شما لازم نیست به فکر ابروی خانوادگی ما باشی شما برو اتیشت و با بادبزنت خاموش کن، پشت چشمی نازک کرد و رفت،اصلا ازش نمیخوردم هرچه قدر فرزانه ساکت و تو سری خور بود من نمیزاشتم کسی بهم زور بگه، سینی لیوان ها رو برداشتم و شربت ریختم و بردم وقتی به همه تعارف زدم دوباره کنار امیر سام قرار گرفتم که اینبار چون داشت با داداش مهدی حرف میزد خدا رو شکر راحت نشستم یه نگاه به تیپش کردم،باید برم اسپند دود کنم بلند شدم که مادرم با چشماش ازم پرسید کجا؟ منم به اشپز خونه اشاره کردم که دنبالم اومد

_فروزان چی میخوای؟

🌞اسفند دود کنم برای امیر سام

_خاک بر سرم، دختر برو بشین مگه چند سالته که له له شوهر زدی که حالا با دیدنش میخوای اسفند دود کنی!؟برو بشین انقدر حرص نده من و اخه چقدر تو شوهر ندیده ایی

🌞حداقل بزار نا محسوس دور سرش نمک بگردونم،با سوزش بازوم دیگه لال شدم و اومدم مثل بچه ادم نشستم ،ذوقم و کور کرد این اتی خانم، دوباره یواش کنار گوشم گفت:

+بریم اتاقت کارت دارم

🌞اخه زشته جلو بقیه بریم اتاقم

+پاشو بریم اونش با من

🌞رو به بابا گفت:

+حاج اقا اگر اجازه بدین من میخوام با فروزان راجع یه مسئله ای خصوصی صحبت کنم

_خواهش میکنم.پسرم راحت باش

🌞با هم وارد اتاقم شدیم که من جلوتر ازش و اون هم پشت سرم در و بست و بهم نزدیک شد منم که پرو تر از این حرف ها بودم ایستادم و خیره نگاهش کردم که گفت:

+چقدر تو خاصی، من هیچ وقت فکر نمیکردم دل ببندم به یه دختر بچه هجده ساله ولی انگار تو فرق میکنی خیلی بهتر از..

🌞بهتر از؟

+بهتر از همه ی دخترای اطرافمی

🌞منتظر بودم بوسی ماچی چیزی ولی اصلا.از کنارم گذشت و لبه تخت نشست،داشتم به لحظه های رمانتیک تری در کنارش فکر میکردم که گفت:

+میدونی چرا امشب اومدیم اینجا؟

🌞اوم فکر کنم برای صحبت عقد و عروسی

+ اره ولی یه مسئله ی مهمتر هست که باید بهت بگم

🌞منتظر نگاهش میکردم که گفت:

+قراره برای همیشه از ایران برم

🌞با این حرفش دلم اشوب شد و با دقت به حرفش گوش کردم

+ قراره اخر هفته برم یعنی یکی دو روز قبل عقد میکنیم که با خیالم راحت برم بعد که همه چی برای اومدن خانم کوچیکم اماده شد شما هم میای پیش خودم

🌞ولی شما هیچ وقت حرف رفتن و نزده بودی؟!

+هنوز قطعی نشده بود بعدش هم مگه بده؟همه ارزوشون از این جا برن کشورای اروپایی حالا من تو رو میخوام ببرم

🌞حالا کدوم کشور ؟

+انگلیس

🌞پس خانوادم چی یا خانواده خودت؟!تو یه پسر بیشتر نیستی!

+خانواده من که هر موقع دلشون بخواهد میان،خانواده تو هم باید به نبودت عادت کنن، اونجا هزار برار اینجا تو رفاهیات هستی،ازادی،من میدونم که از چادر سر کردن و روسری و شال بیزاری،من تو رو بیشتر از خودت میشناسم،عاشق رقص و تفریح هستی،پس جای نگرانی نیست درسته؟

🌞حرفاش درباره من درست بود چادر و به اجبار پدرم سر میکنم و همیشه حسرت خارجی ها رو دارم که چرا انقدر ازاد هستن ولی ما نه!یه نگاه بهش کردم و گفتم:من دوستت دارم و هر کجا که باشی منم قرار میگیرم،فقط باید قول بدی هر موقع دلتنگ خانوادم شدم من و بفرستی ایران

+قبول،حالا عروس خانم برای دو روز اینده
امادگی دارین به عقد دائم اقای امیر سام
سلیمی در بیایین؟

🌞به حالت نمایشی خجالت کشیدم و با پایین ترین لحن گفتم:بله ، دستم و گرفت و بلند شدیم و از اتاق اومدیم بیرون پکر شده بودم اصلا نامزد بازی بلد نبود از این کارهایی که تو رمان ها مینویسن و دوستام تعریف میکنن، چقدر دلم و صابون زده بودم الان بغلم میکنه نازم میکنه والا دمق شده بودم ولی به روی خودم نیاوردم  و خانم و متین نشستم که انگار ما که تو اتاق بودیم پدر امیر سام صحبت ها رو کرده بود به خاطر اینکه پدرم با ناراحتی داشت میگفت:

_حاج حبیب من این اجازه رو نمیدم که دخترم و ازم جدا کنید ، فروزان بلبل این خونه است اگر یه روز نباشه انگار گشمده داریم من هر گز اجازه نمیدم دخترم بره کشور غریب

~محمد اقا، میدونم سخته دوری از دخترتون ولی پسر منم که نمیتونه بدون زنش اونجا دوام بیاره،من از طرف امیر سام قول میدم که هر چند وقت یه بار فروزان جان و بفرسته برای دیدن شما

_الان جواب قطعی بهتون نمیدم، باید فکر کنم ولی جواب ما احتمال زیاد منفیه

🌞از حرفای بابا ناراحت بودم چرا داره با اینده من بازی میکنه اخه، بغضم گرفته بود که امیر سام گفت:

+پدر جان خواهش میکنم مانع ازدواج ما نشید، من هر کاری برای خوشبختی فروزان که از دستم بر بیاد انجام میدم

🌞پدرم سکوت کرده بود و سرش پایین بود،این سکوت یعنی اینکه حرفش عوض نمیشه، بعد از جو سنگینی که به وجود اومده بود خانواده سلیمی هم بعد از شام سریع رفتن و من بودم و تصمیم گیری خانواده ومخصوصاً پدرم دور هم نشسته بودیم که پدرم گفت:

~خودتون هم خوب میدونید که من هیچی تو این زندگی کم نذاشتم دوشیفت کار کردم،کلاس هاای خصوصی روز های تعطیل گرفتم، زمان بیکاریم با ماشین مسافر کشی کردم که هیچی از این زندگی کم نباشه چون عاشق خانوادم هستم و تک تکتون برام ارزشمند هستین،پس نمیتونم بدون شما زندگی کنم،فروزان بابا
شاید از اون دسته مردها یا پدرایی نباشم که قربون صدقه بچه هام و زنم کلامی برم ولی تو عمل ثابت کردم که همتون و میخـوام من از کجا بدونم تو کشور غریب قراره چه بلایی سرت بیاد، من از کجا اخلاقیات این پسر و تو زندگی بشناسم که دست بزن داره یا نه ولی اگر اینجا زندگی کنی ما هستیم که به دادت برسیم ولی اونجا کی هست که اگر تب کردی یه کاسه سوپ بده دستت، پس خودت فردا به امیر سام زنگ بزن و بگو یا ایران زندگی میکنید یا این وصلت تمام شده و شما دونفر زیر یه سقف جایی ندارید

🌞از بغض چونم شروع کرد به لرزیدن و بلند شدم و به اتاقم پناه بردم در مقابل هرکی بلبل زبون بودم ولی در مقابل پدرم اصلا نمیتونستم حرفی بزنم، روی تخت دراز کشیدم و پتوم و کشیدم روی سرم
من عجیب به امیر سام دلبسته بودم، نه دوست بودیم نه قبل از محرمیتمون عاشق و معشوق ولی من عاشقش بودم احساس میکردم اگر نداشته باشمش دیگه
نمیتونم زندگی کنم  با همون بغض خوابیدم

/زبان امیر سام/

امروز باید کارهای رفتم و ردیف میکردم که
گوشیم زنگ خورد، به شماره نگاهی کردم که فهمیدم پدر فروزانه، این معلوم نیست چرا چوب لای چرخ ما میزاره، ماشین وکنار اتوبان پارک کردم و جواب دادم،الو سلام پدر جان

~سلام امیر خان خوبی؟

ممنونم، کارم داشتین؟

~اره،میدونم فروزان بهت زنگ نمیزنه و حرف اخر و من و بهت بزنه به خاطر همین خودم تماس گرفتم بگم، اگر میخوای بری خارج من نمیتونم این ازدواج و قبول کنم
پس لطف کن و خودت قید این ازدواج و بزن

این جوری که نمیشه الان ما چند وقته بهم محرمیم درسته موقت ولی من و دخترتون بهم علاقه مندیم پس تکلیف دلبستگی که بهم پیدا کردیم چی میشه؟

~منم نمیتونم از پاره تنم بگذرم هر روز چشم انتظار و دلتنگش باشم، اصلا من از اولش به خاطر فاصله طبقاتی و سنی که با هم داشتین مخالف بودم ولی به خاطر اینکه دخترم جوابش مثبت بود سکوت کردم الانم که بحث خارج رفتن پیش اومده
نمیتونم این ازدواج و قبول کنم،پس ما رو بخیر و شما رو به سلامت

گوشی قطع کرد، این چه منطقیه من با دختر و زنای زیادی بودم ازاد بودم چون از متاهل بودن بیزار بودم ولی با دیدن فروزان اون چشمای شیطونش احساس کردم میتونه در کنارم باشه و زندگی کنم ولی هرگز عاشقش نبودم ولی دوستش دارم و الانم بازنده نمیکشم کنار
من امیر سامم کسی حق نداره خلاف خواسته من حرف بزنه،تا الان حرمت نگه داشتم ولی از حالا جور دیگه ای رفتار میکنم شماره وکیلم و گرفتم و جواب داد

🌛الو سلام،جانم امیر

مسیح گوش کن ببین چی میگم من برام یه کاری پیش اومده باید برم جایی، مدارکم و با پیک برات میفرستم برو دنبال کارای خروجم

🌛امیر سام من امروز به خودم مرخصی دادم به بچه ها قول دادم ببرمشون گردش

به من مربوط نیست تو وکیل منی پس باید در اختیارم باشی

🌛خدا به داد اون نامزدت برسه که قراره با تو زندگی کنه

تو سرت به زندگی خودت باشه که معلوم نیست چه به روز زن خدا بیامرزت اوردی که تنهات گذاشت و از این دنیا رفت

🌛امیر خیلی بیشعوری که نبودن عشقم و سر هر چیزی یاد اوری میکنی،اون مدارکتم بفرست

نباید این حرف و بهش میزدم ولی عصبی بودم ، رو مرده زنش هم تعصب داره، حالم بهم خورد،به نظر من زن فقط حکم اروم کردن مرد و داره همین

🌞با کوفتگی شدید بیدار شدم و بعد شستن دست و صورتم کتاب های تستم و گذاشتم و جلوم و با بی حوصلکی شروع کردم به تست زدن  که مامان صدام زد و گفت:

فروزان مادر بیا صبحانه

نمیخورم

یعنی چی؟بیا ببینم زود

بلند شدم برم بیرون از اتاق که دیدم گوشیم صفحه اش خاموش و روشن میشه نگاهی به صفحه انداختم که اسم امیر سام خودنمایی میکرد،با بی حوصلگی جواب دادم،الو سلام

سلام خوبی؟

نه خوب نیستم

اماده شو بیام دنبالت بریم جایی

کجا؟ اخه بابام دیشب گفت:

میدونم الان با من تماس گرفت، میخوام باهات حرف بزنم سریع اماده شو

خوشحال از اینکه شاید به خاطر من از خارج رفتن منصرف شده با شوق لباس پوشیدم یه ارایش ملایم کردم چادرمم سرم انداختم و از اتاق زدم بیرون که مادرم
تا من و دید گفت:

کجا به سلامتی؟

امیر سام اومده دنبالم بریم بیرون که درباره موضوع دیشب حرف بزنیم

زود بیای ها

قربون اتی خودم برم چشم، خداحافظ
از در زدم بیرون دیدم ماشینش جلوی پام
پارک شد در جلو باز کردم نشستم که دیدم اخماش تو هم،سلام امیر جان
تا این و گفتم:انگار منفجرش کردن که با داد و تشر گفت:

تو انقدرقدرت نداری که به خاطر من جلوی پدرت بایستی ؟که صبح زنگ بزنه به من بگه باید قید این ازدواج و بزنی!دختر برای من زیاده من دست رو هر دختری بزارم چه خودش چه خانوادش نه نمیارن و تازه دودستی تقدیمم میکنن، اون موقع خانواده تو طاقچه بالا میزارن،ببین فروزان
اگر من و میخوای باید برام بجنگی و هر چی من میگم گوش میکنی شیر فهم شدی

با حرف هاش و دادی که میزد اشک های منم روان شده بود و هق هقم بند نمیومد
من دوستش داشتم ولی حرفاش مثل تیغی بود که تو قلبم فرو میرفت، من تو رو خیلی دوست دارم ولی تا به حال تو روی پدرم در نیومدم و الان هم نمیتونم

منم نمیتونم قید خارج رفتنم و بزنم و خودم و بند زندگی تو ایران کنم،ولی میشه
یه کاری کرد که پدرت کوتاه بیاد

چه کاری؟

مگه تو محرم من نیستی؟

خب آره؟

کافیه یه شب با هم باشیم نه پدرت میتونه اعتراض داشته باشه نه هیچ احدی

من حاضر بودم به خاطر بودن همیشگیم با
امیر سام هر چی بگه گوش کنم ولی میترسیدم

چیه به شک افتادی؟

امیر سام چرا انقدر عصبی، منم دیشب از ناراحتی و اضطراب درست نخوابیدم

من یه جواب ازت میخوام حاضری برای ایندمون یه شب با هم باشیم تا دیگه کسی مانع ازدواجمون نشه،حالا من دو روز بهت فرصت میدم بهش فکر کنی
حالا هم برو منتظر جوابت هستم

امیر یعنی چی؟نمیفهمم، سکوتش باعث سکوت من شد و بدون حرفی از ماشین پیاده شدم کلید و از کیفم در اوردم و در حیاط باز کردم که صدای لاستیک ماشین نشونه رفتن امیر بود

 در و محکم بستم و بدون توجه به مادرم رفتم تو اتاقم در و قفل کردم و پشت در نشستم از حرصم عروسکی که پای تختم بود و برداشتم و پرت کردم سمت میز ارایشم که هرچی روش بود ریخت که صدای بدی داد و بازم مامانم پشت در حاضر شد

فروزان مادر در و باز کن ببینم چرا نرفته برگشتی؟!با امیر سام بحثت شده؟

ولم کن مادر من و یه چند ساعت راحتم بزارید

یعنی چی؟ در و باز کن تا زنگ نزدم به پدرت

ای وای تو این خونه نمیشه یه لحظه برای خودت باشی در و باز کردم و جلوی در ایستادم، جانم چیکارم داری؟

چی شده؟

هیچی

پس چرا انقدر سگ شدی؟

مامان!!!!

کوفت و مامان درد و مامان چی بهت گفت که به این روز در اومدی؟

چرا بابا امروز زنگ زده بهش و گفته باید قید این ازدواج و بزنه؟

صلاحت و میخواد میدونه باید چیکار کنه
که بچش تو اسایش باشه،ما که نمیتونیم از تو جدا بشیم

اخه عزیزای من قربونتون برم فدای اون چشمای نازت بشم، من که نمیخوام برم که بر نگردم هم خودش هم باباش گفتن که هر موقع من بخوام میفرستنم تا شما رو ببینم،پس چرا مانع میشید، اصلا بد من برم خارج با کلاس بشم و نوه خارجی تحویلتون بدم همه جا هم پز بدین دخترم رفته انگلیس

ما اهل پز و این حرفا نیستیم، دخترمونم به راه دور نمیدیم حرف منم با حرف پدرت یکیه

پس علاقه و عشق من این وسط چی میشه؟پس خواسته من چی؟اهمیتی نداره

ما به خاطر خواسته تو جواب بله دادیم ولی اون موقع حرف خارج رفتن نبود

باشه اتی جون، میخوام برم خونه فرزانه
بهش زنگ بزن ببین هست

لازم نیست بری اونجا خودش داره میاد اخلاقت و دیدم بهش زنگ زدم

سرعت عملت خیلی بالاست اتی جون،یه نگاه خاصی بهم انداخت که کلا دهنم و بستم و شکست خورده نشستم رو تختم،ساعتی نگذشته بود که صدای ایفون نشون دهنده این بود که فرزانه اومد
از اتاق بیرون نرفتم که خودش سر و کلش پیدا شد

فروزان ابجی بیام تو

سلام خواهری بیا عشقم

چیشده؟

یعنی مامان بهت نگفته؟!

دوست دارم از خودت بشنوم

جریان دیشب و براش تعریف کردم

امروز چی؟ اومد بهت چی گفت:که انقدر بهم ریخته ای

پاشدم در اتاق و بستم و نشستم کنارش و گفتم:قول میدی به مامان نگی؟

قول خواهرانه

میگه تو عرضه نداری که به خاطر من جلوی خانوادت بایستی

غلط کرده این حرف و بهت زده،فروزان هر چی من در مقابل شوهرم خانوادش کوتاه اومدم و الام نمیتونم جلوشون و بگیرم تو همون طوری که زبونت برای همه ما دراز باید برای اونطرف و شوهرتم باشه

فرزانه من انقدر امیر سام و دوست دارم که حاضرم برای داشتنش از ارزشمند ترین
چیز وجودیم بگذرم

تو غلط میکنی این کار و انجام بدی، حتما بابا یه چیزی میدونه که مخالفت کرده،شاید میخواد بدونه تو چقدر برای امیر سام ارزش داری و بخاطر تو از خارج رفتن میگذره یانه؟ این و مطمئن باش اگر عاشقت باشه از رفتن میگذره و همین جا
زندگی میکنه

این چه منطقیه؟ اونا تاجر هستن در سال همش سفر های خارجی باید برن امیر سام هم باید فعلا اونجا باشه، منم دوست دارم برم اونور اصلا احساس میکنم خودمم اونجا پیشرفتم بیشتر الان چقدر باید تست بزنم شاید کنکور قبول بشم ولی اونجا تحصیلاتمم او کی میشه
ازادی اونجا رو هم دوست دارم من مثل تو نیستم، من رهایی دوست دارم ازادی دوست دارم،اصلا از چادر و دوست ندارم ولی به خاطر بابا و اعتقاداتشون چادر سرم میکنم
احترام میزارم بهشون وگرنه مثل هم سن و سالای خودم هر جور که دلم بخواد میگردم انقدر هم جسارت دارم که این کار و بکنم ولی فقط حرمت خانوادم و حفظ میکنم

فروزان تو خیلی عوض شدی،منم نمیگم مثل من باش مثل مامان باش فقط به عنوان یه خواهر و رفیق بهت هشدار میدم خودت و بد بخت نکن، یه موقع نکنی اون کاری که نباید...

فرزانه اگر میخوای تریپ نصیحت برداری حوصله ندارم ها

باشه ابجی گلم، فقط مواظب خودت باش هر موقع هم احتیاج به کمک داشتی و درد و دل روی من حساب کن

بوسه ای روی صورتم زد و بلند شد و رفت
تا فردای اون روز از اتاقم بیرون نیومدم غذامم مامانم میاورد تو اتاق یکم میخوردم تا ضعف نکنم از امیر هم خبری نبود منم باهاش تماس نداشتم، تا اینکه پدرم ظهر که از سر کار اومد وارد اتاقم شد
به احترامش بلند شدم و کنارم نشست و دست انداخت دور شونه هام من و به اغوش پدرانش دعوت کرد، محبت های پدرم ناب بود، گاهی از این کارها میکرد و بهمون میفهموند که عاشقمونه، سکوت کرده بودم که گفت:

خیلی دوستش داری بابا؟

سر به زیر گفتم:خیلی

اونم به اندازه تو دوستت داره؟

نمیدونم ولی باید داشته باشه

اخه من بدون بلبلم چیکار کنم، فروزان اگر یه روز تو این خونه نباشی و صدات و نشنوم افسرده میشم بابا

اخه من قربونت برم این چه حرفیه اصلا خارجم که نرم وقتی برم خونه بخت که هرروز اینجا نیستم که..

ولی اطمینان دارم هر موقع اراده کنم
می تونم ببینمت، یا اینکه میفهمم تو چه وضعیتی هستی ولی وقتی تو یه جایی باشی که نتونم ببینمت همش دل نگرانتم بابا جان،ولی با این احوال به خاطر دلت کوتاه میام

اخ من فدای بابام بشم الهی یعنی الان زنگ  بزنم به امیر سام؟

نه میخوام برم پیش پدرش و باهاش اتمام حجت کنم،فعلا تو چیزی نگو ببینم این اقا دامادمون چقدر خاطر دخترمون و میخواد
حالا هم دیگه از این اتاق بیا بیرون که دل ههمون گرفت

چشم بابایی جونم ، از اتاق رفت بیرون و از خوشحالیم یه قر دادم و لباسم و عوض کردم موهامم شونه زدم و از اتاق زدم بیرون،مهیار یه چشمک بهم زد و منم جوابش و دادم و نشستم کنارش که اتی جون اومد روبه روم ایستاد و گفت:

خدا روشکر اخلاقت اومد سر جاش ؟

قربون مامان اتی خودم برم که انقدر
مهربونه ، صدای گوشیم از اتاقم بلند شد که یه دفعه بلند شدم و دویدم سمت اتاقم
گوشی و برداشتم که دیدم امیر سام، سلام
عزیزم

سلام خانم خوبی؟ فکر کنم حرفای پدرت روت تاثیر داشته که یه زنگ از دیروز تا حالا
نزدی؟!

امیر سام چرا از دیروز تا حالا انقدر اخلاقت تند شده و همش تیکه میندازی،خب ناراحت شدم از دستت،دیروز تو ماشین یادته اشک من و با حرفات در اوردی

حق داشتم ناراحت باشم تو هم باید میفهمیدی و یه تصمیم درست میگرفتی، الانم زنگ زدم بگم من برای یک هفته دیگه پرواز دارم همه کارهامم ردیف شده
تو چیکار میکنی پایه کاری که گفتم هستی یا نه؟

یعنی من برای تو انقدر ارزش ندارم که
برای بودن با من ایران زندگی کنی؟

بحث و نپیچون لطفاً،من بهت احساس داشتم که نامزد کردیم ولی من برای رسیدن به اهدافم سالها تلاش کردم،پس نمیتونم راحت از کنارش بگذرم

باشه عزیزم منم برای اهدافت ارزش قائل
هستم، لازم هم نیست یه شب با هم بگذرونیم تا خانوادم راضی بشن،پدرم رضایت داد

چطوری؟

خب دیگه ترفند های دخترونه همیشه جواب میده

خوبه، افرین پس باید سریع تر عقد کنیم

حالا قراره بابام با پدرت حرف بزنه

باشه من باید برم خداحافظ

خداحافظ، عکسش که روی صفحه گوشیم بود و بوسه زدم و به سینه ام چسبوندم، جدی بودنش بیشتر جذابش میکرد،

شش روز بعد

امروز روز عقدمون، اون شب پدر و مادرم تنها به خونه پدری امیر سام رفتن و حسابی سفارش من و کرده بودن که قرار عقد هم گذاشته شد بایه مراسم مفصل الانم تو ارایشگاه منتظر امیر سام نشستم که با صدای منشی ارایشگاه که صدام زد بلند شدم و به سمت خروجی رفتم که امیر سام اومد جلو تا من و دید دستم و گرفت و گل و بهم داد و گفت:خوشگل شدی عزیزم، کلی ذوق کردم و گفتم:مرسی تو هم خوشتیب تر شدی
سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم،
که گفت:

فروزان من فردا ظهر باید فرودگاه باشم،رفتم اونجا به وکیلم میسپرم کارهای اومدن تو رو هم درست کنه، امشبم میاد
بهم معرفیتون میکنم چون ممکنه چند باری لازم باشه هم و ببینید برای تکمیل
کارهای اومدنت

باشه، فقط چقدر طول میکشه من بیام پیشت؟

معلوم نیست بین سه تا شش ماه

چطوری طاقت بیارم تا اون موقع!؟

فروزان تو خیلی من و دوست داری؟

سوالت خیلی بی ربط بود،خب معلومه من عاشقتم تو چی؟

خب منم دوستت دارو مخصوصا از امروز که زن رسمی من میشی

یه اهنگ شاد شاد گذاشت و جفتمون تو ماشین شروع کردیم به رقصیدن که در داشبورد باز کرد و یه شیشه کوچیک قهوه ای خارج کرد و درش و باز کرد و ازش خورد و دوباره گذاشتش همون جا،این چی بودخوردی؟

چیز خاصی نیست

خب اگر خوبه بده منم بخورم

به درد بچه ها نمیخوره

منم بچه نیستم

چرا هنوز کوچولویی

در داشبورد باز کردم و شیشه رو برداشتم که با دادی که زد چهار ستون بدنم لرزید

تو غلط کردی این و برداشتی بزار سرجاش نفهم

اروم گذاشتم سر جاش و تکیه دادم به صندلی و سکوت کردم بغضم گرفت،اخه من که کاری نکردم، ماشین و پارک کرد و ازش پیاده شد، منم اومدم پیاده بشم و برم عذر خواهی کنم که گوشیش زنگ خورد اروم سرک کشیدم که دیدم به انگیلسی نوشتهlove این دیگه کیه؟
قطع شد دوباره زنگ خورد و همون اسم،یه نگاه به امیر انداختم که دیدم کنار اتوبان ایستاده و داره سیگار میکشه از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم این که سیگاری نبود!!! حتما خیلی عصبی شده که داره سیگار میکشه، با زنگ گوشیش دوباره حواسم جمع اسم روی گوشی شد، که سریع برداشتم و جواب دادم هنوز حرف نزده صدای زنی تو گوشی پیچید

سام کجایی عزیزم؟چرا هرچی بهت زنگ میزنم جواب نمیدی؟باهام قهری که حرف نمیزنی؟خب حق داری،بابا منم ادمم اونشب حوصله نداشتم که باهات باشم،ولی امشب توپم بیا منتظرتم عشقم فعلا بای

بغض داشت خفم میکرد، این کی بود؟ دیگه، شک شده به گوشی توی دستم نگاه میکردم که نفهمیدم چی شد که از دستم کشیده شد

این تو دست تو چیکار میکنه؟با تو هستم فضول خانم

یه نگاهی بهش انداختم و سکوت کردم

میگم گوشی من دست تو چیکار میکنه؟

زنگ خورد ، گوشی و روشن کرد و بعد از بررسی یه لعنتی گفت و مشتش و کوبید به فرمون و ماشین و روشن کرد و راه افتاد

هر دو ساکت بودیم اون شیشه ،سیگار،تماس اون زن،عصبانیتش
حجمی از بغض برام ساخته بود، دوست داشتم ازش بپرسم ولی میترسیدم بازم عصبانی بشه نزدیک تالار که رسیدیم خودش به حرف اومد

فروزان وقتی تلفن و جواب دادی چی گفت:؟

من چیزی نگفتم ،اون گفت شب بری پیشش

حتما رفیقام بودن گوشی دادن به دوست دختراشون تا اذیتم کنن مهم نیست

تو سیگاری هستی؟

نه زمانی که عصبی میشم،تو هم الان اعصابم و ریختی بهم

مگه تو اون شیشه چیه که؟

فروزان امروز جشن عقدمون خوهشا تمومش کن

دیگه سکوت کردم و رسیدیم تالار،همه اقوام و دوستانمون اومده بودن، سر سفره
عقد نشستیم که یه حس بدی مثل دو دلی بهم دست داد، یه نگاه به نیم رخ امیر سام انداختم که دلم دوست داشتنش و تایید کرد ولی عقلم اون تماس و سیگار و برام یه غول کرده بود.
با صداش به خودم اومدم

فروزان،نمیخوای جواب بله رو بدی،تو صورت من دنبال چی میگردی؟

نگاه ازش گرفتم و به افرادی ایستاده بودن و منتظر جواب من بودن نگاه کردم،وقتی چشمم به پدرم افتاد چشمهاش و برام باز و بست کرد نفس عمیقی کشیدم و بله رو دادم، بعد از اینکه امیر سام هم بله رو داد هدیه ها رو هم دادن همگی از اتاق عقد بیرون رفتن، امیر سام دستم و گرفت و بلندم کرد روبه روم قرار گرفت، وقتی صورتش اورد جلو که ببوستم بوی بدی
که از دهنش خارج شد باعث شد حالت تهوع بهم دست بده دستم جلوی بینیم گرفتم که دستم و پس زد و بزور بوسه ازم میگرفت ولی نمیتونستم نفس بکشم وقتی ولم کرد رفتم کنار پنجره کوچکی که تو اتاق بود و پرده رو کنار زدم و پنجره رو باز کردم تا نفس بکشم شونم وگرفت و برم گردوند که گفتم:تو الکل مصرف کردی
امیر اونی که تو ماشین خوردی از اون زهرماری ها بود؟

مشکلیه من همیشه مصرف میکنم باید عادت کنی

امیر تو به ما نگفته بودی؟! من دوست ندارم الکل و مشروب مصرف کنی

اه هنوز هیچی نشده غر زدنت شروع شده
ولی خیلی خوشمزه ای تا حالا این طعم و نچشیده بودم، درضمن من هرچه قدر هم بخورم مست نمیشم،بیا بریم بیرون که الان داغ کردم یه بلایی سرت میارم،تو اینه شمدون سفره نگاهی به خودم انداختم که خدا روشکر ارایشم بهم نخورده بود، ازش خیلی ناراحت بودم دل چرکین شده بودم،اصلا فکر نمیکردم روز عقدم بهترین روز زندگیم انقدر ناراحت کننده باشه و حرص بخورم، با نارحتی باهم بیرون رفتیم،
موقع رقص دونفرمون اصلا نزدیکش نشدم چون احساس میکردم اون بو بد و که استشمام کنم جلوی همه بالا بیارم
بعداز پایان مراسم امیر سام پیش پدرم رفت و نمیدونم چی گفت:که پدرم سری تکون داد و از همه خداحافظی کرد و سوار ماشین شد،مسیری و که طی کردیم متوجه شدم سمت خونه نمیره،کجا میری؟

خونه خودم

چیزی میخوای برداری؟

نه داریم میریم که امشب و کنار هم باشیم
مگه فرزانتون و عقد کردین داماد پیشش نموند؟

کمی فکر کردم و گفتم:چرا موند،خب تو هم بیا بریم خونه بابام

نه من عادت ندارم شب جایی بمونم، بعدش هم من فردا میخوام برم باید با زنم باشم با نه؟

نمیدونم چرا دلم شور میزد، احساس میکردم هیچ شناختی از مردی که کنارم هست ندارم برام نا اشنا بود به سرعت رسیدیم به اپارتمانی که خیلی زیبا معماری شده بود ریموت و زد و وارد پارکینگ شدیم.

پیاده شو عزیزم

از ماشین پیاده شدم و اومد دستم و گرفت و سوار اسانسور شدیم

چرا انقدر دستت سرده؟ از من میترسی؟

نه چیزی نیست،فکر کنم فشارم افتاده

فروزان من شوهرتم این چند وقت که ازم نمیترسیدی چطور یه دفعه انقدر رفتارت
عوض شد

میخواستم بهش بگم چون رفتار تو عوض شده ولی سکوت کردم و هیچی نگفتم فقط سرم و انداختم پایین و اسانسور متوقف شد و اومدیم بیرون روبه روی در ورودی ایستادیم که کلید انداخت و دست گذاشت پشت کمرم و من وهدایت کرد به داخل با ورودمون متوجه زنی شدم که روی مبل سه نفره با لباس کاملا باز خواب بود،خشک شده نگاهش میکردم که دیدم امیر سام با عجله رفت سمتش و دست زن رو کشید و از روی مبل پرتش کرد پایین که از خواب بلند شد و با یه حالت شل و بدی، کش دار گفت:

اومدییی، وای از ظهر اییینجام

پاشو گمشو تن لشت و جمع کن برو کی من اجازه دادم بیای اینجا

سام جووونی نداشتیماا، این عروسک کیه؟ اخجووون من که عاشق یه رابطه سه نفره ام

فقط نظاره گر بودم چراغ های خاموش ذهنم یکی یکی روشن شد، اشکام از چشمم مثل چشمه ای جوشان سرازیر،عقب عقب رفتم و به در رسیدم،امیر سام داشت با اون زن بحث میکرد،احساس میکردم امیر یه دیو شده همون جوری که نگاهم بهشون بود دستم و به دستگیره در رسوندم و در و باز کردم،نمیدونم خودم و چطوری پرت کردم بیرون و از راه پله ها اومدم پایین چند باری نزدیک بود بیوفتم دامن بلند لباسم و جمع کردم به پله اخر که رسیدم دیدم امیر سام دست به کمر جلوم ایستاده

کجا به سلامتی؟

من میخوام برم خونمون،تو روخدا بزار برم

نه دیگه تو مال منی تا من نخوام جایی نمیری،البته تبیهت هم سر جاشه،مثل بچه ادم میای با من بالا

نه نمیام،من تو رو نمیشناسم پس نمیام

من وقت زیادی ندارم فروزان که صرف بچه ای مثل تو کنم پس حوصله من و سر نبر

افتاده بودم رو دنده لج و از جایی که ایستاده بودم تکون نخوردم،یکمی نگاهم کرد و لبش و به دندون گرفت و عصبی پاش و تکون میداد،اون و فرستادم رفت
 مثل بچه خوب بیا بریم بالا

اصلا من پشیمون شدم، تو وحشتناکی، اگر نزاری برم جیغ میکشم همسایه ها بریزن پایین

هر چه قدر دوست داری جیغ بکش،کل این اپارتمان برای منه هیچ کسم به جز خودم توش زندگی نمیکنه

بیشتر ترسیدم، به طور ناگهانی اومد و دستم و گرفت و دنبال خودش کشوند
دستی که ازاد بود و به ستون وسط پارکینگ گیر دادم وقتی دید تکون نمیخورم اعصبانی شد و یدونه زد تو گوشم و دوباره راه افتاد، شک بدی بهم وارد شد دستم روی گونم بود از شدت ضربه داغ بود و سر، حتی بغضمم خفه شد

خودت خواستی دختره احمق ببین امشبم و چطوری زهرم کردی

نفهمیدم چطوری اومدیم تو آپارتمانش فقط متوجه شدم اون زن نیست، یه گوشه مبل نشستم به حرکاتش نگاه میکردم،باورم نمیشد درعرض چند ساعت تمام باورهام از امیر سام شکسته شد، کراواتش و باز کرد و دکمه های پیراهنش یکی یکی با ارامش باز کرد و پیراهنش و از تنش در اورد و پرت کرد روی مبل روبه روم نشست و با لحن ارومی گفت:

این زنی که دیدی مربوط به گذشته منه و اصلا دوست ندارم برات توضیح بدم ولی از امروز که تو رو دارم سعی میکنم سمت زن دیگه ای نرم تو هم قول بده هر چی که امشب دیدی و فراموش کنی باشه؟

جوابش سکوتم بود، اصلا نمیتونستم حرف بزنم از روی صندلی بلند شد و اومد طرفم که فکر کردم میخواد بزنتم ناخوداگاه
تو خودم جمع شدم و دستم اوردم جلوی صورتم که یه قدم عقب نشینیش و حس کردم اروم سرم و اوردم بالا که دیدم نگاهم میکنه

پاشو بریم تو اتاق بخوابیم،من خوابم میاد

سری به معنای نه بالا انداختم

خدا روشکر لال هم شدی؟

زبونم و به سختی تکون دادم و گفتم:
من خوابم نمیاد تو برو بخواب من همین جا راحتم

نزار رگ اربابیم گل کنه فروزان پاشو بریم

از تو هرچی که بگی بر میاد کاش زودتر شناخته بودمت و الان گرفتار نمیشدم
من دیگه اعتمادی بهت ندارم امیر،زنگ بزن به اژانس بیاد من برم، خواهش میکنم

فکر کردی من و خانوادم ابرومون و از سر راه اوردیم وقتی به من بله دادی پس باید تا اخر عمرت با من بمونی چه بخوای چه نخوای اگرم ببینم دختر خوبی نیستی مجبورم به زور و جبر باهات رفتار کنم تو که دوست نداری با کتک رام بشی؟

تو بیماری، کاش به حرف پدرم گوش میکردم، التماست میکنم بزار برم، هر کاری بگی انجام میدم اصلا میرم به همه میگم خودم نمیخوامت ولی بزار برم، خنده های
مستانسش من و به وحشت انداخته بود،از خنده زیاد به سرفه افتاد و خم شد طرف و بازوم و گرفت و به طرف خودش کشید طوری که افتاد روی زمین و منم افتادم روش دستش و سریع دور کمرم پیچوند و قفل خودش کرد دستم روی شونه اش گذاشتم و هر کاری میکردم ازش جدا بشم زورم نمیرسید معلوم بود حالش دگرگون شده من اصلا الان این شرایط و نمیتونستم بپذیرم،اصلا دوست نداشتم دیگه لحظه ای کنارش باشم با گریه و زجه میگفتم ولم کنه ولی اون حریص تر شده بود گرگ شده بود انگار نه انگار این همون امیر سام ساکت و اروم منه وحشی شده بود، لباس هام با دستش پاره کرد من و روی دوشش انداخت و به اتاق برد و برتم کرد روی تخت
اومد از کشوی کنار تخت چیزی برداره که
بلند شدم تا فهمید دوباره گرفتم و با کمربندش دست هام و به تخت بست از بس جیغ کشیدم و ناله کردم جونی نداشتم دیگه از خودم دفاع کنم، جسمم به وسیله شوهرم دریده شد منی که لحظه شماری میکردم برای بودن در کنارش و یکی شدنم با تنها عشق زندگیم حالا متنفر
بودم از وجود نحسش متنفر شدم از صدای نفس کشیدنش که کنار گوشم خودنمایی میکرد از خوابیدنش و ارضا شدنش از جسم بی جون من هنوز دستام بسته بود،دیگه سر شده بودم احساسش نمیکردم فقط دردی بود که از کمر به پایینم داشت جونم میگرفت، تا طلوع خورشید چشم از سقف بر نداشتم، چشمام میسوخت ولی میترسیدم بخوابم
تکونی خورد و نشست، سنگینی نگاهش روی تنم مایع عذاب دوباره ام بود،شروع کرد به باز کردن دستام وقتی دستام باز کرد از درد ناگهانی بازو هام جیغ بلندی کشیدم

اخ چرا یادم رفت دستات و باز کنم، ببخش عزیزم خیلی اذیت شدی اره؟ فروزان ازم ناراحتی؟

شروع کرد به بوسیدنم ولی دستانم سر بود و قادر نبودم پسش بزنم فقط صورتم این طرف و اونطرف میکردم که با دستان بزرگش موهام و گرفت و سرم و ثابت کرد

چرا دوست داری من وحشی کنی اخه خانم خوشگله، ولی من تا حالا همچین رابطه ای و تجربه نکرده بودم تو محشری
باید به مسیح بگم کارهات و سریع ردیف کنه بفرستت اونطرف،چون مطمئنم هیچ زنی به شیرینی تو وجود نداره بکر و خوشمزه بزار برم وان و اب کنم یه اب گرم دونفره خیلی مزه میده

بزار دیگه برم فقط یه مسکن بهم بده و ساکم که از ارایشگاه اوردم تو ماشینه بیار لباسم و تنم کنم، حالم خوب نیست،خواهش میکنم

ا مگه من با این وضعیتت ولت میکنم، در ضمن تو زن منی پس نباید ناراحت باشی
اگر دیشب خودت کوتاه میومدی به خودتم خوش میگذشت ،حالا هم بدون حرفی میبرمت حمام

بلندم که کرد درد بدی تمام بدنم و فرا گرفت میتونم قسم بخورم که تا انگشت های پام از درد ذوق میزد، اشکام جاری بودن از بی جونی خودم، حالم خیلی بد بود انقدر که متوجه نبودم امیر سام داره باهام چیکار میکنه حوله دورم پیچید و اومدیم بیرون با پاهای لرزون روی صندلی جلوی در حمام نشستم که سریع لباس پوشید و از اتاق رفت بیرون و چند دقیقه بعد با ساک لباسم که قبل از ارایشگاه تنم بود روبه روم قرار گرفت

زود باش خودت و دیگه لوس نکن لباست و بپوش من دیرم شده تو رو هم مجبورم با اژانس بفرستم بری

باورش برام سخت بود که من و با این حالم میخواد ول کنه و با اژانس بفرستم خونه، یه پوزخند به احساس پوچ شده خودم زدم و شروع کردم به تن کردن لباسم
شالمم سرم انداختم وچادرمم سرم کردم وقتی دید حاضرم زنگ زد تا ماشین بیاد گوشی و قطع کرد و بهم گفت:

فروزان تا چند وقت دیگه میبینمت، شماره موبایلتم دادم به مسیح وکیلم هر موقع زنگ زد جوابش و بده، دیگه سفارش نکنم
مواظب خودتم باش

من دیگه نمیخوامت،بهتره به وکیلتم بگی دنبال کارای طلاق باشه، نمیدونستم اهل سیگار مشروب و زن بازی هستی وگرنه هرگز رو حرف پدرم حرف نمیزدم،نمیدونستم گذشته ات پر از لحظه های لجن زار بوده و ای کاش لال میشدم هرگز جواب مثبت بهت نمیدادم

خفه شو، من طلاقت نمیدم این و بکن تو اون گوشت، اون ور میبینمت خانم زبون دراز

نگاهش نکردم و قدم برداشتم سمت در،ضعف وجودم و فرا گرفته بود حتی یه اب قند بهم نداد بعد چطوری میتونه شوهر مناسبی برام باشه، سوار اسانسور شدم و اومدم پایین که تاکسی جلوی در حاضر بود،سوار شدم و ادرس خونه فرزانه رو به راننده دادم خدا روشکر حداقل شعور امیر سام رسیده بود و راننده گفت:با خودش حساب میکنه از ماشین پیاده شدم و زنگ اپارتمانش و زدم که تصویر من و دید و در و باز کرد، جلوی ورودی خونه اش که رسیدم دیدم متعجب
ایستاده تا من و دید زد رو صورتش و گفت:

خدا مرگم بده فروزان چی شده دختر؟

میشه بری کنار بیام تو

ببخشید بیا خواهری

روی مبل نشستم خدا روشکر بچه ها مدرسه بودن و شوهرش هم سر کار بود،
فرزانه یه مسکن به من میدی؟

چی شده فروزان؟چرا انقدر رنگت پریده است؟!

هیچی نیست دیشب عادت شدم دارم از کمر درد میمیرم

بیچاره امیر سام پس دیشب بی نصیب مونده

آره بد بخت، تو دلم گفتم( جیگر زلیخا براش در بیاد الهی )

چرا انقدر چشمات پف داره حتما از دوریش حسابی گریه کردی؟خب خواهر من تا چند وقت دیگه میری پیشش،راستی تو فرودگاه نمیری بدرقه اش؟

میترسم برم دلتنگیم بیشتر بشه

باشه ابجی بزار برم یه چیزی بیارم بخوری

بعد از کمی رسیدگی فرزانه به من ازش یه بالشت و پتو گرفتم و تو اتاق بچه ها دراز کشیدم سرم و بردم زیر پتو و به بخت خودم زار میزدم حالا باید چیکار میکردم
چطوری جدا بشم،با ابروی پدرم چیکار کنم
فکرم مثل خوره داشت مغزم و میخورد، چشمام دیگه درد گرفته بود و نفهمیدم کی به خواب رفتم ، با احساس نوازش موهام چشم باز کردم که دیدم سپیده و سارا بالای سرم نشستن لبخندی بهشون زدم که اومدن و من و بوسیدن جفتشون و به اغوشم گرفتم و بوسیدمشون

خاله چه عجب اومدی خونه ما؟

سپیده خاله چیکار کنم دیگه ببخش من و عشقم، ساعت چنده بچه ها

پنج بعد ظهر، مامانم گفت صداتون کنیم بیای یه چیزی بخوری،راستی گوشیتم زنگ خورد عمو سام بود

از شنیدن اسمش تنم مور مور شد، باشه خاله گوشی من و بده الان میام بیرون
سارا سریع گوشیم و داد و به پیامی که فرستاده بود نگاه کردم
(سلام عزیزم، خوبی؟)

جوابش و ندادم و گوشیم و خاموش کردم باید یه سیم کارت جدید بگیرم، ولی بازم از فکرم پشیمون شدم و اخه اگر پدرم و مادرم بفهمن امیر سام چه شخصیتی داره و من میخوام جدا بشم چه به سر ابروشون میاد شاید اصلا پدرم سکته کنه
همش این فکر ها مغزم و شستشو میداد
از اضطراب و دلشوره حالت تهوع داشتم
دستام لرزش گرفته بود،چرا زندگیم اینجوری شد تازه اگرم بخوام جدا بشم
پدر و مادرم میفهمن دیگه دختر نیستم همین بیشتر مایع سر شکستگیشون میشه بدنم شروع کرد به لرزش های تند
و نفهمیدم چیشد، وقتی چشم باز کردم تو بیمارستان بودم و فرزانه و مادرم و پدرم بالای سرم بودن، تا چشمای باز من و دیدن اومدن جلو که پدرم دستم و گرفت و گفت:

خوبی بابا؟ چرا حالت بد شد عزیز بابا؟

با صدای پرستار که گفت دورم و خلوت کنن و دکتر اومده بغضم و قورت دادم

سلام فروزان خانم، میتونی با من حرف بزنی

بله میتونم

خوبه، حالا بهم بگو چی شد که تشنج کردی؟

یه نگاه به پدر و مادرم انداختم و گفتم:
دلتنگ همسرم شدم همین،دیگه نفهمیدم چی شد، دکتر یه نگاه که فهموند مسئله این نیست بهم انداخت و گفت:

باشه عزیزم، زیاد نباید به خودت فشار بیاری مخصوصا از این به بعد،چون فشار زیادی و به مغزت وارد کردی، از نظر منم تا فردا مرخصی

وقتی دکتر رفت مادرم گفت: عزیز مامان
تو هم چند وقت دیگه میریرپیشش انقدر غصه خوردن نداره که، طفلک امیر سام
زنگ زدیم بهش گفتیم بیمارستانی کلی نگران شد

تو ذهنم گفتم: امیر سام و نگرانی!! در اتاق باز شد و پدر مادرش هم اومدن، یعنی نمیدونن پسرشون چه دیویه؟
/زبان امیر سام /
پس از شش ساعت و نیم پرواز به شهر هیترو لندن رسیدم بعد از تحویل ساکم تاکسی گرفتم و به محله ی همپستد هیپ
(Hampstead Heath)
که خانه ای ویلایی و بسیار زیبایی پدرم خریداری کرده بود رسیدم بعد از یه دوش حسابی سیم کارتم و عوض کردم و به فروزان زنگ زدم جوابم و نداد بهش پیام دادم ولی بازم بی جواب موندم، از خستگی دیگه داشتم از حال میرفتم،نمیدونم چقدر گذشته بود که گوشیم زنگ خورد، با یه چشم باز به صفحه گوشی نگاه کردم که دیدم از ایران
جواب دادم و فرزانه خواهر فروزان بود که خبر داد فروزان تشنج کرده و الان بیمارستان، بعد از اینکه گوشی قطع کردم دستی لای موهام کشیدم و یاد کارهای دیشبم افتادم،خیلی زیاده روی کرده بودم
ولی اون دیگه زنم بوده پس باید عادت میکرد به این رفتار چون من این جور رابطه رو دوست دارم ولی متاسفانه فروزان هنوز بچه است و طاقتش کمه
اصلا ناراحت نبودم، ولی برای حفظ ظاهر باید باهاش صحبت کنم و حالش و بپرسم، نمیدونم زندگی متاهلی چی داره که پدر و مادرم من و مجبورم کردن ازدواج کنم، اگر اجبارشون نبود هرگز خودم و گرفتار یه دختر بچه هجده ساله نمیکردم
دیشب خیلی از وجودش لذت بردم برای سرگرمی خوبه، دوباره تماس گرفتم که اینبار خودش جواب داد

خدا روشکر کسی پیشم نبود احتیاج به خلوت داشتم ولی موبایلم زنگ خورد به صفحه اش نگاه کردم که شماره غریب بود
جواب دادم که صدای امیر سام تو گوشم پیچید

سلام خانم و نازک نارنجی (mrs confuse)خانم لوس

جواب من فقط سکوت بود

من که زبونت و نکندم که سکوت کردی!

خوش ندارم جواب یه متجاوز و بدم

از کی تا حالا رابطه مرد بازنش حکم تجاوز داره؟

از زمانی که با دروغ و ریا وارد زندگی زنش بشه،از زمانی که شخصیتش و از شریک زندگیش مخفی نگه داره و وقتی خرش از پل گذشت تازه رونمایی کنه از شخصیت اصلیش،امیر تو من و خانوادم و گول زدی
پدر و مادرت به پدر و مادرم دورغ گفتن که بچه ما فقط سرش تو کار و زندگیش بوده و حتی اهل یه سیگار کشیدن هم نیست تو با رفتار سنگین و متینی که داشتی من و عاشق خودت کردی، گریه میکردم و حرفام و بهش میزدم،تو دروغ گویی خانوادت دروغ گو هستن،حالا من باید چی کار کنم؟ تو بگو یا اگر بخوام ازت جدا بشم با ابروی پدر و مادرم چی کار کنم؟امیر من و بدبخت کردی نامرد

پس اگر میخوای ابروی پدر و مادرت نره
سکوت کن، بعدش هم میای اینجا با هم حرف میزنیم، یه چیز دیگه اینکه تو خیلی پاستوریزه بار اومدی کارهای من هیچ مشکلی نداره،الان سی و سه سالمه توقع نداشتی که تا الان پسر مونده باشم؟!

خیلی پستی خیلی، گوشی قطع کردم و
حرفای اون زن مغزم و میخورد،یعنی امیر سام با چند نفر رابطه داشته یعنی من قربانی سادگی و شور جوانی خودم شدم،
اگر حرف جدایی و پیش بکشم مایع ابرو ریزی پدر و مادرم میشه، مهری از همه خوشحال تر میشه،خانواده شوهر فرزانه
سرکوفت بهش میزنن، از همه مهمتر حرف عمه نسرین که من و برای پسرش میخواست و من جواب منفی دادم و از اون روز شده دشمن خونی من، وای خدا، در اتاق باز شد مامان اومد داخل سرم و بوسید گفت:

فروزان گریه کردی بازم ؟! یعنی انقدر عاشقشی که با دوریش داری خودت و میکشی؟!

با حرف مادرم بیشتر بغضم گرفت و دستم و بار کردم که برم تو اغوشش لبه تخت نشست و من و به اغوشش کشید .
تصمیم گرفتم سکوت کنم که حداقل ارامش پدر و مادرم بهم نریزه تا برم اونجا و ببینم چی برام پیش میاد ،ولی هر روز ساکت تر میشدم و منزوی تر

یک هفته بعد

مسیح

رز ، الیاس بیاین پیشم بابا کارتون داره
رز دست راستین گرفته بود و از پله ها اومدن پایین

جانم بابایی

قربونتون برم، بیاین بغل بابایی،رز بابا امروز میخوام برم جایی خب با داداشی برید خونه مامان ماری بعدش میام دنبالتون میریم رستوران

اخه بابایی مامان ماری همش غر میزنه
تا یکم میدویم همش دستش و میزاره رو سرش میگه سرم درد گرفته،ما خونه میمونیم قول میدم مواظب الیاس باشم اذیتم نمیکنیم

چاره ای ندارم بابایی، اگر اعظم خانم بود اشکالی نداشت ولی تنهایی نمیشه تو خونه باشید، افرین گل خوشبوی بابا
بعد از حاضر شدنم،مدارکی که امیر سام برام فکس کرده بود و برداشتم و شماره همسرش و که برام فرستاده بود گرفتم،کمی منتظر موندم تا جواب داد

تو اتاقم نشسته بودم یه اهنگ غمگین گذاشته بودم و گوش میدادم که همراهم زنگ خورد،شماره اش غریب بود، ولی جواب دادم که صدای بم مردانه ای تو گوشی پیچید که کمی هم لحجه داشت

الو خانم فروزان کیانی

سلام،بله خودم هستم امرتون؟

من وکیل همسرتون مسیح اختر هستم، لطف کنید مدارکتون و دم دست بزارید و ادرس منزلتون و برام اس کنید بیام بگیرم برای کارهای خروج و اقامتتون

یه فکری به ذهنم رسید و گفتم: بگین دفترتون کجاست خودم میارم براتون

اخه اینجوری شما به زحمت میفتین

نه زحمتی نیست ،بیرون کار دارم مدارکم براتون میارم

باشه هر جور خودتون صلاح میدونید،پس من ادرس و براتون اس میکنم

بعد از اینکه گوشی قطع کردم،ادرس و برام اس کرد و مدارکم و از کشوی میزم
دراوردم لباسم و پوشیدم و در اخر چادرم و برداشتم و از اتاق اومدم بیرون

فروزان کجا مادر؟

میرم مدارکم و تحویل وکیل امیر سام بدم

بزار به مهیار بگم بیاد دنبالت تنها نباشی

مامان جان دیگه بزرگ شدم احتیاجی به همراه ندارم ،مهیار هم فردا امتحان داره
نمیخواد صداش بزنی از درسش عقب میفته، فعلا خدا حافظ، زبر لب شروع کرد ایت الکرسی خوندن و به من فوت کرد
الهی بگردم براشون نمیدونن چه بلایی سر دخترشون اومده ، به سر کوچه رسیدم و تاکسی گرفتم و راهی ادرسی که داده بود شدم نگاهی به ادرس کردم که محله ارامنه نشین و مسیحی نشین بودن(نوفل لوشاتو) شونه ای به افکارم بالا انداختم و خیابان ها رو نظاره گر بودم که رسیدیم
بعد از پرداخت کرایه از ماشین پیاده شدم

مسیح

دفتر وکالتم طبقه بالای منزلم بود، با توجه به اینکه خودش مدارک و میاورد به بچه ها گفتم:خونه مامان ماری نمیریم و کلی خوشحال شدن، کتم و تنم کردم و از پله ها بالا رفتم و در دفتر و باز کردم و نشستم که صدای ایفون بلند شدم که تصویر یه خانم چادری روی صفحه ایفون مشخص شد تعجب کرده بودم یعنی زن امیر سام هست، بله بفرمایید

کیانی هستم، در باز شد و وارد حیاط بزرگی شدم اروم به سمت راه رو ورودی خونه شدم و که تابلو کوچیکی زده بود دفتر وکالت طبقه دوم ،از پله ها بالا رفتم و جلوی در قهوه ای قرار گرفتم قبل از اینکه در بزنم در باز شد و مردی بلند قامت با موهای بلوند با چشمانی ابی ولی پر ابهت روبه روم قرار گرفت، سلام

سلام خانم کیانی خوش اومدین،بفرمایید داخل

راهنماییم کرد و نشستم، دفترش قدیمی بود ولی خیلی زیبا دیزاین شده بود،تابلو بزرگی از حضرت مسیح و پشت میزش به دیوار نصب کرده بود، با دیدن تابلو و محلی که دفتر کارش بود و همچنین اسمش به این شک کرده بودم که باید
یا ارمنی یا مسیحی باشه،با قرار گرفتن سینی قهوه روبه روم از فکر در اومدم و
با تشکری فنجان قهوه رو برداشتم و روی میز قرار دادم

خب خانم کیانی تبریک میگم ازدواجتون و با رفیق چند سالم امیر سام

ممنونم،میتونم باهاتون راحت صحبت کنم

بله

تیم تولید محتوا
برچسب ها : manomasih
تاریخ انتشار :
سوالی دارید؟

این مطلب چقدر براتون مفید بود؟

از ۱ تا ۵ امتیاز بدید.

  • مقاله فعلا 5.00/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

 میانگین رتبه : 5.0   از  5 (3 رای ثبت شده)

جهت دریافت جدیدترین داستان هااپلیکیشن اینفو را بر روی گوشی موبایل و تبلت خود نصب نمایید

آخرین مطالب ارسالی)
آخرین مطالب ارسالی

نوشتن نظر


 
 
 من را بیاد بیاور

آخرین حرف کلمه eazyp چیست?