من و مسیح 3 - اینفو
طالع بینی

من و مسیح 3

من رفیق ده دوازده ساله سام هستم ولی هرگز پا روی حق نذاشتم، من بارها به خودش و به همسرتون راجب کارهایی که میکنه تذکر داده بودم ولی حالا که دیدم اوضاع خیلی خرابه و جون یه انسان درمیونه کوتاه نمیام،شده رفاقتم و با سام بهم بزنم این کار و میکنم،شما اصلا اطلاع دارین اون روزی که خانم کیانی رسیده بود اونجا اقا تو عیش و نوش خودش بوده و کلا زنش و فراموش کرده بوده و اون بنده خدا هم چه بیچارگی کشیده بوده؟! من مسلمان نیستم ولی میدونم تو دین شما خیلی سفارش شده به راست گویی و صداقت داشتن ولی متأسفانه
شما به این خانواده نگفتین که پسرتون چه مشکلات اخلاقی داشته، پدر و مادر سام با نارحتی بلند شدن و از خونه با تمام غرور کذاییشون رفتن ولی اقای کیانی سرش و تو دستهاش گرفته بود و خانمش هم اروم اروم اشک میریخت که خانم کیانی شروع کرد به حرف زدن

اقای اختر الان باید چیکار کنیم، دخترم اوضاعش چطوره الان در چه وضعیتی هست؟

من به پسر عمه ام و خانمش سفارش دخترتون و کردم، خیالتون راحت باشه فردا شب که رفتم رسیدم حتما از حالش بهتون میگم،ولی من به عنوان فرزند کوچکتون میخوام پیشنهاد بدم که دخترتون و وادار کنید تقاضای طلاق کنه و برگرده ایران،
شما مگه تحقیق نکردین و دخترتون و به همچین مردی دادین

راستش پدرش مخالف بود به خاطر اختلاف طبقاتی و اختلاف سنیشون ولی
چون از اقوام من بودن و سرشناس دیگه تحقیق نکردیم وقتی هم اومدن خاستگاری خود فروزان یه دل نه صد دل عاشق و شیفته سام شد به خاطر همین پدرش کوتاه اومد ولی وقتی بحث خارج پیش اومد پدرش بازم مخافت کرد که باز هم فروزان نزاشت و الان شد مصیبت ما

امیدوارم درست بشه، اگر خواستین که من وکالتش و به عهده میگیرم و روزی که برمیگردم خانم فروزان رو هم با خودم میارم و همین جا غیابی طلاقش و میگیرین و یا هر تصمیمی که خودتون بگیرین

اگر زده بودم تو گوشش و میگفتم حرف حرف من پدره الان بدبخت نمیشد، اقای اختر، دخترم و برگردون ایران فقط همین و ازتون میخوام هر چه قدر هم حق وکالتتون باشه پرداخت میکنم و هزینه برگشت فروزان باشه باشه میدم فقط دخترم و بهت میسپرم به همون پیامبرتون قسم هوای دخترم و داشته باش و برش گردون

چشم شما هم مثل پدرم بهتون قول میدم، اصلا اجازه بدین زنگ بزنم به سارا و ازش حال دخترتون و بپرسم،اقای کیانی شما به زبان مسلط هستین؟

بله من دبیر زبان هستم

چه خوب پس صبر کنید زنگ بزنم، شماره سارا رو گرفتم که خواب الود جواب داد

مسیح تو زمان و از دست دادی؟!متوجه ای این جا ساعت چنده؟!

سلام سارا جان من و ببخش میدونم دیروقته ولی میخواستم از حال خانم فروزان خبر بگیرم رفتی ملاقاتش؟

اره رفتیم وای مسیح چه زن خوشگل و مظلومیه،من که تو یه نگاه عاشق و مجذوبش شدم، نمیدونم اون سام عوضی چرا انقدر وحشیه؟اوف خدایا ، ولی نگران نباش از دکترش هم پرسیدم گفت فردا صبح مرخصش میکنن ولی مراقبت نیاز داره که میارمش خونه خودمون

ممنونم سارا شب خوش

خیالتون راحت شد اقای کیانی؟

راحت که چی بگم ممنونم برادری کنید در حق دخترم من فقط شما رو می شناسم

قول میدم ، خیالتون راحت

فروزان

با وجود ارام بخش و داروهایی که بهم تزریق کرده بودن ولی خواب درستی نکرده بودم همش خواب میدیدم سام داره بهم نزدیک میشه و اذیتم میکنه، با روشن شدن هوا خدا روشکر کردم که شب به اتمام رسید برام صبحانه اوردن و پرستار مجبورم کرد بخورم بعدش هم دکتر بالای سرم حاضر شد بعد از معاینه دستورات لازم و مراقبت ها دستور ترخیص داد ولی من مونده بودم باید کجا برم و چیکار کنم، حتی لباس نداشتم که تنم کنم همون لباس های بیمارستان تنم بود ، از بی کسی خودم تو کشور غریب بغض کرده بودم که پرستار متوجه شد و گفت:

حالت خوبه فروزان؟

نمیتونستم حرف بزنم،فقط سری تکون دادم،وقتی حالم و دید انگار متوجه شد که گفت: از بیمارستان زنگ زدم به همراهت خانم سارا الان میاد که ببرنت

ممنون ، یکساعتی گذشت که سارا و جیمز اومدن و تو دستشون پر از کیسه بود

سلام فروزان خوبی؟

سلام سارا،سلام جیمز،به زحمت افتادین

نه عزیزم ،اگر دیر اومدیم رفتم برات لباس خریدم اگر دوست نداشتی ببخش چون سلیقه ات و نمیدونستم فقط جیمز طبق پوششت اون شب نظر داد چی بگیریم برات که راحت باشی

لباس ها رو در اورد و نشونم داد، بی شک این دونفر فرشته بودن و از جانب خدا برای من فرستاده شده بودن، خریدهایی که کرده بودن، دامن بلند و بلوز استین بلند با یه روسری کوتاه خوشگل با یه پالتوی بلند و لباس زیر که وقتی سارا روی هوا نشونم داد جلوی جیمز داشتم از خجالت اب میشدم که صورتم و تو دستام گرفتم و گفتم:سارا بگیرش پایین اون لباس ها رو، وقتی متوجه شد غش غش شروع کرد به خندیدن و جیمز هم زد پشت سرش و گفت:

زن جیمز باشی همین میشی عزیزم

از اتاق رفت بیرون و سارا کمکم کرد و لباس هام و پوشیدم موهای کوتاهم و تو کش کوچکی که سارا بهم داد جمع کردم و روسری و سر کردم و راهی خونه جیمز شدیم، مسیر یکساعتی و طی کردیم و تا به خونه نقلی و ویلایی این زوج مهربون رسیدیم، دقیقا مثل فیلم ها یه خونه با نمای چوبی وسط یه باغچه کوچک که دورش و حصار چوبی زده بودن و خونه های اون منطقه همه به همین صورت بود، جیمز ماشین و نگه داشت و با کمک سارا از ماشین پیاده شدم و اروم اروم تا ورودی خونه قدم برداشتم،خجالت میکشیدم ازشون من یه غریبه از یه کشور دور حالا شده بودم سر بار یه زوج جوان که هیچ شناختی نسبت به هم نداشتیم فقط یه اطمینان که وسیله وکیل شوهرم ایجاد شده بود،شوهری که بوی انسانیت نبرده بود شوهری که تمام ارزوهای یه دختر هجده ساله رو لگد مال کرد، من چقدر عاشقش بودم، تا قبل از این اتفاق ها روز شماری میکردم برای کنار هم بودنمون، رویای صورتی قشنگی که همش تبدیل به خاکستر شد، یه اه از ته وجودم خارج شد که سارا نگاهی بهم کرد و لبخند بانمکش و نصیبم کرد و گفت:

همه چی درست میشه، اه نکش از خدا کمک بخواه باشه فروزان

سری تکون دادم و روی مبل کنار شومینه نشستم ، چند قدم بیشتر راه نرفته بودم ولی خیلی خسته بودم ، ضعف تمام بدنم و فرا گرفته بود با قرار گرفتن شربتی مقابلم شرمنده از محبتش لیوان و گرفتم و تشکری کردم و شربت و خوردم که جیمز هم وارد خونه شد و بلند گفت:

من اومدم،امید به زندگی اومد، و خوش امدید به خانه ما خانم فروزان

ممنونم جمیز،شما و سارا درحق من لطف بسیاری کردین امیدوارم بتونم جبران کنم

اوه جبران لازم نیست، تو زن خوبی هستی،پس ما سه نفر میتونیم دوستان خوبی باشیم، درسته من از شوهر نامردت خوشم نمیاد و اگر تنها ببینمش میکشمش ولی نمیدونم چرا به تو حس بدی ندارم و واینکه وقتی مسیح سفارش یه نفر و میکنه من و سارا درحق اونطرف
لطف زیاد میکنیم.

جیمز چقدر حرف میزنی؟! فروزان اتاق مهمان و برات اماده کردم الان به استراحت نیاز داری برو بخواب،تا من سوپ و غذا درست کنم

اخه من اینجوری خیلی موذب میشم لطفاً خودت و تو زحمت ننداز

وای تعارفات ایرانی، من اگر خسته باشم و نخوام کاری و انجام بدم هر گز دست به چیزی نمیزنم مطمئن باش
پس با خیال راحت استراحت کن

بلند شدم که برم به اتاقی که برام اماده کرده بود که متوجه یه موجود پشمالوی کوچک سفید شدم که به سمت پله ها
در حرکت بود، ترسیده گفتم:
اون چیه؟!

از سگ میترسی؟

جیمز شما سگ دارین؟

اوهوم، مشکلی هست ببرمش؟

مثل چی ترسیده بودم جرعت نمیکردم دیگه قدم بردارم،کلا با حیوانات  میونه خوبی نداشتم، همین طور که نگاهم به موجود پشمالوی سفید بود جیمز رفت طرفش و برش داشت وبغلش کرد، صورتم و به حالت چندش جمع کردم که گفت:

در این حد فروزان؟!

اره جیمز من از حیوانات متنفرم، از همشون حتی کفتر و گنجشک

اوه خدای من، پس چطور از سام خوشت میومد؟

سکوت کردم و سرم و پایین انداختم راهی اتاق شدم، درسته بهم محبت کردن ولی این جیمز هم همش راه میره یه کلام از حرفش سام، وارد اتاق شدم و در و بستم پالتو و روسری و از تنم در اوردم و اروم روی تخت یه نفره اتاق دراز کشیدم و اجازه دادم اشکام راه خودشون و پیدا کنن، من وسط این همه غربت چیکار میکردم،دلم برای خانوادم یه ذره شده بود شاید خنده دار باشه حتی برای مهری هم دلتنگ بودم
تو افکارم غرق بودم که به خواب عمیقی فرو رفتم

مسیح

با بچه هام راهی فرودگاه شدیم و بعد از نشون دادن مدارک سوار هواپیما شدیم البته با کلی غر زدن رز که موقع بستن ساکش دیگه اشک من و در اورده بود و همش ایراد میگرفت، میدونستم بهونه اش فقط دلتنگی برای مادرشه ولی کاری ازم ساخته نبود و باید کنار بیاد با شرایط همون طوری که من بعد از سه سال دوری از عشقم دارم میسوزم و میسازم فقط به خاطر وجود همین دو تا بچه رو پا موندم.
اماندا با رفتنش از من مردی منزوی ساخت و خونه نشین شدم، تا یکسال بعد از مرگش به یه روستای دور افتاده رفتم و مادرم و مادر اماندا از بچه ها مراقبت میکردن منم با وجود پیرمردی خدا دوست
از بحران خارج شدم و به زندگی برگشتم، با صدای رز به خودم اومدم

بابا ببخش زیاد غر زدم،ناراحتت کردم

اشکالی نداره گل خشبوی بابا

یادته با مامان کریسمس اومدیم لندن چقدر خوش گذشت

اره دخترم، این و بدون روح مادرت الانم کنارته من مطمئنم،مادر ها هیچ موقع بچه هاشون تنها نمیزارن حتی اگر تو این دنیا نباشن

میدونم بابا ولی من نگرانم

نگران چی؟

میترسم تو مامان و فراموش کنی و یه زن جدید بگیری!!ـ

دخترم این فکرها درست نیست، منم به اندازه شما دونفر عاشق مادرتون بودم و هستم و هنوز هم با رفتنش کنار نیومدم
و بهت این اطمینان و میدم هیچ زنی نه تو فکرم هست نه تـو قلبم

ممنونم بابایی

فروزان

جیمز و سارا به فرودگاه رفتن تا اقای اختر و بچه هاش و بیارن، این چند ساعتی که کنارشون بودم اصلا نه تعارف داشتن نه خودشون و موذب میکردن، خیلی راحت انگار سالهاست با من اشنا هستن و الانم زندگیشون و کامل در اختیار من گذاشته بودن و رفته بودن،البته اون موجود سفید پشمالو هم با خودشون بردن، به این فکر کردم که یعنی سام از کار خودش پشیمون نیست؟! ولی از رودر رو شدنم باهاش میترسیدم، احساس میکردم
سام یه مرد کاملا غریبه است که هیچ گونه رابطه و شناختی باهاش نداشتم، حالا لباس هام و پول هام و که تو خونه امیر سام باید چطوری بردارم، اصلا با اینجا چقدر فاصله داره؟تا کی بدون تکلیف باید باشم؟! افتاده بودم وسط یه باتلاق که نمیدونستم باید چطوری از کی کمک بخوام،خدایا من بنده خوبی برات نبودم،ولی من و تنها نزار خواهش میکنم،

مسیح
با رسیدنمون به فرودگاه لندن، بعد از تحویل ساک هامون به سالن انتظار اومدیم که دیدم جیمز و سارا دارن به طرفمون میان بچه ها تا جیمز و دیدن به طرفش دویدن و خودشون انداختن بغلش ، سارا هم به من سلام کرد و خوش امد گفت: از فرود گاه زدیم بیرون و من نزدیک اداره پلیس پیاده کرد تا ببینم برای سام میشه چه کار کرد ، وقتی وارد اداره شدم با پلیس پرونده صحبت کردم که اجازه داد با سام ملاقات کنم، روبه روی هم نشسته بودیم که مثل طلب کارها گفت:

چه عجب،اقای وکیل یادی از ما کرد و دلش رحم اومد؟! چرا یکی از همکارات و نفرستادی من و از این جنهم در بیاره؟

چیه زدی زنت و ناکار کردی طلب کارم هستی؟

به تو چه!!؟به این پلیس های عوضی و اون دکتر پست فطرت چه ربطی داره؟؟زنم بوده دوست داشتم هر جوری که دلم بخواد باهاش رفتار کنم

سام ببند اون دهنت و اگر پرو بازی از خودت در بیاری متاسفانه منم نمیتونم کاری برات انجام بدم، من و به خیر و شما رو به سلامت

مسیح من اعصاب درستی ندارم، خودم اینجا تو برزخ اطلاعی هم از فروزان ندارم، نمیدونم تو چه وضعیه از این ها هم که میپرسم جواب درستی بهم نمیدن

مگه برات مهمه زنت حالش چطوره؟
راستی از کی نگرانش میشی؟ اون روزی که رسیده بود اینجا و پلیس ها بهش شک کرده بودن و ازش بازجویی کرده بودن یا اینکه با تاکسی اومده بوده دم خونت و تا ساعت ها تو سرما پشت در نشسته بوده!!
اون موقع کجا بودی؟وقتت و با کی صبح کردی و تازه لنگ ظهر فهمیدی زنت به من پناه اورده، اقا سام من از این به بعد وکیل خانم فروزان کیانی هستم و از طرف پدرش وکالت دارم که پیگیر کارش باشم و باید بهت بگم من تو این مورد کوتاه نمیام، چون من فقط میدونم چند تا دختر و بدبخت کردی، گندش و در اوردی، این دیگه زنت بود حسابش با دخترا و زنایی که خودشون دوست  در اختیارت باشن و هر غلطی دلت خواست انجام بدی نیست، امیر سام متاسفانه تو مست پول و ثروتت شدی فکر میکنی زمان و مکان و انسان ها هر چیزی که بخوای و نخوای در اختیار تو قرار میگیره
ولی باید بگم با هر چی بازی کردی دیگه نمیزارم زنت و بازی بدی

مسیح خان چیه شدی دایه دلسوز تر از مادر، بزار از این تو در بیام من میدونم تو و اون فروزان موش مرده، تا وقتی هم زن منه هیچ غلطی نمیتونه بکنه، شده برگردم ایران و از پیشرفت و ازادیم بگذرم این کار و میکنم ولی فروزان تا اخر عمر بنده من هستش ، من نمیدونم چی کار کرده با تو که رفیق چند سالت و به یه زنی که دوماه بیشتر نیست میشناسیش فروختی،
به اون فروزان هم بگو برگرده خونه من،
وگرنه پاپوشی براش درست میکنم که برگرده ایران حکم سنگسار براش ببرن ،
تو هم تهدید من و جدی بگیر چون من اینجا اشنا زیاد دارم پس نزار برای تو هم بد بشه و پروانه وکالتت و باطل کنم . از امروزم اگر قدمی برای وکالت فروزان انجام بدی یعنی دشمن خونی منی

کاش هیچ موقع باهات رفاقت نمیکردم،
کاش هیچ موقع سر سفرت نمی نشستم
و ای کاش اون روز که تو شرط بندی دوست دختر جیمز و ازش گرفتی و جیمز به خاطر این کار تو سه سال افسردگی گرفت رفاقتم و بهم میزدم، حیف منی که خیلی از وقتم و با تو گذروندم ، من قسم خوردم که وکالت ادم های مظلوم و شکست خورده رو عادلانه به عهده بگیرم و باید بگم تو ناحقی و منم از امروز رفاقتم و هم وکالتم و از تو نا رفیق محروم میکنم

باشه پس بگرد تا بگردیم، ببین با پول میشه همه کاری کرد تو این دنیا، پس بدرود رفیق قدیمی و دشمن جدید

از اداره زدم بیرون سرم درد میکرد،این انسان نبود حیوان بود، من ادم های پولدار بسیاری و دیده بودم که انسان زندگی میکردن چه در دین و ایینی که داشتن چه در زندگی اجتماعی حتی ادم هایی با وضع مالی متوسط و حتی فقیر که از فرهنگ و شخصیت بالایی برخوردار بودن، ولی امیر سام مردی بود که پدرش نذاشته بود زحمتی برای داشته هاش بکشه بخاطر همین انقدر گستاخ بار اومده بود که مست زندگی دنیایی شده بود و فقط خودش و خوش گذرانی هاش براش مهم بود، تاکسی گرفتم و به سمت خونه جیمز رفتم باید با خانم کیانی صحبت کنم، احتمال زیادی بود که سام با زد و بند رای دادگاه و به نفع خودش بخره

فروزان

با اومدن جیمز و سارا همراه بچه های اقای اختر،منم لباس هایی که سارا در اختیارم گذاشته بود و تنم کردم و از اتاق بیرون اومدم صداشون از اشپزخونه میومد، منم به همون سمت قدم برداشتم و سلام بلندی کردم که توجهشون بهم جلب شد،جیمز و سارا جوابم و دادن ولی بچه ها فقط نگاهم کردن رفتم جلو دستم و روبه دختر دراز کردم که بی اعتنا رویش را برگرداند ضایع شده بودم ولی اهمیت ندادم و به اون پسر کوچک به فارسی گفتم:سلام مرد کوچک خوبی؟

سلام خوبم، ممنون شما اینجا چیکار دارین؟

من دوست دایی و زندایی شما هستم، که دختره گفت:

دلیل نمیشه که دوست من و برادر و پدر من هم باشید، لطفا با ما زیاد صمیمی نشید

ابرویی از این همه جسارت بالا انداختم،نمیدونستم دلیل این حرفش چی بود ولی منم کلا ادمی بودم که با هر کسی متناسب با رفتارش برخورد میکردم چه بچه چه ادم بزرگ، جیمز و سارا با تعجب نگاهمون میکردن و چیزی نمیفهمیدن که سارا گفت:

خواهشا تا زمانی که اینجا در کنار ما هستین فارسی صحبت نکنید

چشم عزیزم، منم روی صندلی کنار سارا قرار گرفتم و کنارشون قهوه و کیک خوردم، از سارا پرسیدم:پس اقای اختر کجا هستن؟

رفت اداره پلیس برای پیگیری پرونده شما

واقعا نمیدونم باید چطوری تشکر کنم، هم شما و جیمز هم اقای اختر به خاطر من به زحمت افتادین

باز تعارفات ایرانی،اوه خدای من

رفتار اون دختر که فهمیدم اسمش رز هست واقعا رو مخم بود،پشت چشم نازک میکرد،پشتش و بهم میکرد، تیکه می انداخت هشت سالش بود ولی مثل یه دختر بزرگ رفتار میکرد، وقتی دیدم رفتارش ازار دهنده است به محوطه بیرون رفتم و به باغچه سارا نگاه میکردم، به خاطر اینکه راحت نمیتونستم بشینم راه میرفتم و فکر میکردم، یه درخت کاج بسیار خوشگل تو باغچه بود و خودم و سرگرم دیدن درخت کردم متوجه اطرافم نبودم که صدای سلامی به فارسی از پشت سرم ترسیده و با تعجب برگشتم که دیدم اقای اختر،نفسم اهسته بیرون دادم و گفتم: سلام اقای اختر،خوش امدین

سلام خانم کیانی،بهترین؟اینجا سرده فکر نکنم محیط مناسبی برای شما باشه!

ممنونم بهترم،حوصله ام سر رفته بود اومدم بیرون

بفرمایید داخل شما دست ما امانت هستین، خواهشا مواظب خودتون باشید

واقعا مرد جنتلمنی بود، من و به داخل راهنمایی کرد و خودش پشت من وارد خونه شد، وقتی رز پدرش و پشت من دید مثل برق گرفته ها بلند شد و واضح جوری که همه متوجه شدن به طرفمون اومد دست روی پهلوی من گذاشت و از پدرش دورم کرد و خودش و به اغوش پدرش سپرد و نامحسوس اخمی بهم کرد که از چشم اقای اختر دور نماند و نمیدونم کنار گوش دخترش چی گفت که
 

 که به حالت قهر خودش و از اغوش پدرش بیرون کشید و رفت سمت اتاق خواب سارا به رفتنش نگاه میکردم که با شنیدن صداش برگشتم طرفش

خانم کیانی من رفتار رز و دیدم و باید ازتون عذر خواهی کنم ، دختر بسیار حساسیه،و هر خانمی که کنار من میبینه
اعصبانی میشه

اشکالی نداره،کاش بهش چیزی نمی گفتین که ناراحت بشه

تربیتش مهم تره، بفرمایید،رو پا نایستید

چرا پس مادر بچه ها همراهش نیست؟حالا باید از سارا بپرسم جریان چیه؟ اختر به سمت اتاقی که رز رفت حرکت کرد که الیاس هم پشتش به راه افتاد، دوست داشتم بدونم سام چی شد و اینکه از خانواده ام چه خبر و اون روز که پدر و مادرم رفته بودن پیشش چی بهشون گفته بوده، چند باری میخواستم
با تلفن خونه جیمز به خانواده ام زنگ بزنم ولی به خاطر هزینه اش مراعات کردم و زنگ نزدم، با قرار گرفتن سارا کنارم توجه ام بهش جلب شد

میگم فروزان تو غذا درست کردن بلدی؟

اره چند نوع غذا بلدم،چطور؟

تو بگو چی درست کنیم، بعد بیا با هم بریم تو اشپز خانه تو بگو من درست کنم

اخه من غذا های ایرانی بلدم

خب مواد لازمش و بگو بنویسم به جیمز بگم بره بخره

باشه، مواد کتلت و گفتم و فرستاد جیمز و تا بخره، وقتی تنها شدیم به سارا گفتم: سارا چرا اقای اختر تنها با بچه ها اومده؟

مگه نمیدونی؟!

چی رو باید بدونم؟

اماندا زن مسیح بعد از به دنیا اومدن الیاس هر روز ضعیف و ناتوان تر میشد اولش دکتر ها هیچی نفهمیدن ولی با پیشرفت بیماریش فهمیدن سرطان پیشرفته داره و در زمان یک سال از بین رفت و مرد، مسیح زنش و مثل عشق های افسانه ای دوست داشت ولی زمان کنار هم بودنشون خیلی کم بود حیف اماندا یکی از دوستای صمیمی من بود
با رفتنش به هممون مخصوصا مسیح و بچه ها خیلی صدمه زد

دلم براشون سوخت پس اقا وکیلمون عاشق بوده ولی خوش به حال اماندا که شوهرش عاشقش بوده، یه اه حسرت بار
کشیدم که سارا گفت:

دختر تو چقدر درد داری که دائم اه میکشی

لبخند غمگینی زدم و گفتم:چیزی نیست،
با اومدن جیمز اوردن مواد غذایی به سارا گفتم چی کار کنه، خودمم گاهی کمکش میکردم، بوی کتلت تمام خونه رو پر کرده بود و جیمز هم اومده بود کنار ما و همش به کتلت های درست شده ناخنک میزد

مسیح

به اتاقی که رز رفته بود رفتم که الیاس هم پشتم به راه افتادو دیدم رز روی تخت خوابیده و خوابش رفته منم کنارش از خستگی به خواب رفتم و الیاس هم سرش و روی بازوم گذاشت و به خواب رفت

 خودمم از خستگی به خواب عمیقی فرو رفتم

غذا اماده بود و سارا میز و چید،جیمز هم رفت اقای اختر و بچه ها رو صدا کنه بعد از ده دقیقه همگی سر میز نشستن و
اقای اختر گفت:

ممنونم سارا خیلی خشمزه شده از کجا کتلت و یاد گرفتی؟

فروزان یادم داد، واقعا طعمش عالیه ممنونم دوست خوبم

من که کاری نکردم خودت همه زحماتش و کشیدی، رز که همچنان با اخم های در هم
غذا میخورد منم سیر شدم و به صندلی تکیه دادم که دیدم الیاس درست بلد نیست لقمه بگیره نان باگت کوچکی برداشتم و دوتا کتلت و گوجه و کاهو گذاشتم و دادم دستش ذوق زده نگاهم
کرد و یه خنده قشنگ رو لبش نشوند
و اقای اختر هم تشکر کرد بعد از اتمام غذا
اقای اختر رو به من گفت:

خانم فروزان اگر ممکنه چند دقیقه ای در مورد وضعیت زندگیتون با هم حرف بزنیم

خواهش میکنم، از پشت میز بلند شدیم و
به پذیرایی رفتیم روبه روی هم نشستیم که رز سریع اومد و کنار پدرش نشست،
اقای اختر کلافه دستی لای موهاش انداخت و به رز گفت:

دخترم لطفاً برو پیش برادرت

بابا!!

با ناراحتی ما رو ترک کرد که اقای اختر شروع کرد به حرف زدن

خانم فروزان من که تهران بودم، امیر سام با من تماس گرفت و جریان بیمارستان رفتنتون و بازداشت خودش و تعریف کرد و تقاضا داشت کمکش کنم و من هم با توجه به شنیده هام به یکی از دوستانم زنگ زدم که اینجا زندگی میکنه بهش گفتم
بیاد بیمارستان و تحقیق کنه چه خبره و چی شده و بعد از شنیدن جریان کامل من هم پدر و مادر شما و هم پدر و مادر امیر سام و به خونم دعوت کردم و جریان کامل و براشون تعریف کردم، پدرتون من و وکیل قرار دادن تا از امیر سام شکایت کنم و پیگیر کارهای جدایی شما باشم، فقط سوالم از شما این هست که شما تو دوران نامزدی هیچ شناختی از سام بدست نیاوردین که حالا وضع زندگیتون به این روز دچار بشه

سکوت کرده بودم و اختر هم منتظر جوابم بود، اب دهنم و قورت دادم گفتم:من روز عقد شناختمش ولی به خاطر ابروی پدر و مادرم و خانوادم سکوت کردم

سکوتت صحیح بود؟

نه، ولی فکر ابروشون لحظه ای از ذهنم جدا نمی شد، حالا وقتی بهشون گفتین واکنششون چی بود؟

پدر و مادر هیچ موقع از بچه اش ناراحت نمیشه فقط غصه اش و میخوره، پدرت مصمم که طلاقت و بگیری،و البته من تا کریسمس اینجام و شما رو هم با خودم میبرم ایران، فردا صبح هم دادگاهی شما و امیر سام، منم وکیل شما هستم و دیگه وکیل امیر سام نه، البته منم که دوست چند سالش هستم اشتباه کردم که زود تر رفاقتم و باهاش بهم نزدم

من نمیدونم باید چیکار کنم،خیلی بلاتکلیف هستم، شما برای من اقامت دائم گرفتین حالا چطوری بعد از کریسمس برمیگردیم

یکم راه های قانونی داره که امیدوارم زود حل بشه ولی یه مشکل بزرگی که داریم این هست که شما فعلا شرعا و قانونا زن سام هستی و اگر ازاد بشه قانون این اجازه رو میده که شما رو برگردونه پیش خودش پس ما قبل از این که دادگاه شروع بشه درخواست جدایی میدیم و مدارک پزشکیتون نشون دهنده اینه که امیر سام
ممکنه دچار مشکلات روانی بشه و کنترلی روی رفتارش نداشته باشه و این کار ما رو اسون میکنه با توجه به ازمایشی هم که بعد از دستگیری گرفتن و نشون داده که مقدار زیادی الکل مصرف کرده

من حتی میترسم باهاش روبه رو بشم، الانم تمام وسایلم تو اون خونه است، از طرفی هم من دوست ندارم بیشتر از این مزاحم سارا و جیمز باشم، من یه مقدار پول دارم میشه یه اتاق یا جای کوچکی و اجاره کنم تا کار های برگشتم درست بشه البته جایی که سام ازم بیخبر باشه

فردا کلید خونه سام و میگیرم ومیریم وسایلتون جمع میکنیم، شما رو به خونه پدر و مادر همسرم میبرم

نه خواهشا، من اصلا دوست ندارم باری روی دوش کسی باشم، در حقم برادری کنید و یه اتاق برام اجاره کنید

من میترسم تنهاتون بزارم شما دست من امانت هستین،اتاقم اجاره نمیکنم اینجا با ایران خیلی فرق میکنه شما اشنایی با رفتار مردم اینجا نداری پس من این اجازه رو نمیدم شما هم تو اپارتمان من زندگی کن.من و بچه ها میریم خونه پدر و مادر همسرم، فردا صبح ساعت هشت اماده باشید

کمی منمن کردم و گفتم: راستش من میخواستم با پدر و مادرم تماس بگیرم
ولی نمیدونم چطوری؟ گوشیش و از جیبش در اورد و مقابلم گرفت

بیا با گوشی من باهاشون تماس بگیر

اخه هزینه اش..

این تعارفات و بزارین کنار خواهشا،راحت باشید،منم برم پیش رز که فکر کنم دیگه مو تو سرم نزاره

چقدر این مرد با شخصیت بود، گوشیش رمز هم نداشت،شماره منزل پدرم و گرفتم و منتظر موندم که با صدای مادرم انگار دنیا رو بهم دادن،

الو بفرمایید

با بغض و اهسته گفتم:سلام مامان گلم اتی جونم خوبی؟

وای الهی دور سرت بگردم دختر نازم فروزانم تویی

خودمم

خوبی؟ مادر فدات بشه تو چی کشیدی؟چرا هیچی به من مادر مرده نگفتی و رفتی
من نفهم بودم و حال تو رو نفهمیدم

مامان جان به خدا خوبم اینجوری میگی من
شرمندتون میشم،نتونستم جلوی خودم و بگیرم و شروع کردم به گریه کردن
، من و مادرم با هم اشک میریختیم تا اینکه صدای بم مردونه پدرم طنین انداز گوشم شد وقتی گفت:

بلبل بابا خوبی؟ یعنی من لیاقت نداشتم بدونم دخترم چرا داره هر روز غصه میخوره، چرا نگفتی بابا؟

ببخش بابا به حرفت گوش نکردم، به خدا عاشقش بودم، از طرفی هم وقتی فهمیدم، ترس از بی ابرو شدن خانوادمون و داشتم.

ابرو چه به دردم میخوره وقتی پاره تنم داره زجر میکشه، به درک حرف مردم،هر کاری بکنی مردم پشت ادم حرف میزنن، ببین از حالا بهت چی میگم، من اقای اختر و وکیل خودم قرار دادم پدر اون سام عوضی و در بیاره تو هم هرچی اقای اختر گفت گوش میکنی تا تو رو برگردونه ایران، البته بگم ها تبیه ات سرجاشه، هر روزم هر ساعتی خواستی با ما تماس بگیر پولم خواستی یه زنگ بزن جور میکنم میفرستم برات، مواظب خودت باش عزیز بابا

چشم بابایی به مهیار و فرزانه و مهدی هم سلام برسون، دلتنگتونم

باشه،خدا حافظ

گوشی و قطع کردم که یه لیوان اب جلوی روم ظاهر شد نگاهی به دست مردونه اش انداختم و اب و گرفتم، ممنونم اقای اختر

دیگه فامیلیم و صدا نزن ، بهم بگو مسیح، باشه

اخه

قرار یه مدتی در کنار هم زندگی کنیم، شما هم مثل خواهر نداشته ام، اینجوری راحت ترم، منم شما رو فروزان صدا میزنم، خوبه؟

چشم، اقا مسیح، لبخندی زد و گوشی و از دستم گرفت و رفت

مسیح

داشتم با جیمز صحبت میکردیم که صدای گریه خانم فروزان به گوشمون خورد، همگی سکوت کردیم
من متوجه میشدم چی میگه ولی سارا جیمز نه، به سارا نگاه کردم دیدم اونم داره از صدای گریه فروزان گریه میکنه به جیمز اشاره کردم تا متوجه شد رفت سر سارا و بوسید و به اغوشش کشید، بچه ها رفته بودن بازی کنن منم دونفر و تنها گذاشتم و اومدم بیرون اشپزخانه که با دیدن چشمای شیشه ایش نمیدونم چرا دلم یه حالی شد، سری روم و ازش گرفتم و رفتم یه لیوان اب کردم که مکامه اش با خانوادش تمام شد لیوان اب و بهش دادم و ازش خواستم بهم بگه مسیح نمیدونم چرا حتی وقتی گفتم شما هم مثل خواهرم حس خوبی از این حرفم نداشتم،
لبخندی زدم و گوشیم و ازش گرفتم، به طرف کتم رفتم و تنم کردم،از خونه زدم بیرون و شروع کردم به پیاده روی

فروزان

اون شب هم گذشت و همگی خوابیدیم با صدای در زدن اتاق چشم هام و باز کردم که یادم افتاد باید زود بلند میشدم، بلند شدم و کنار در ایستادم و گفتم:بله

منم مسیح لطفاً سریع اماده بشین بیاین بریم دیر شد

به ساعت روی دیوار نگاهی انداختم وای دیر شد، چشم الان اماده میشم، سریع کارهای لازم و انجام دادم و لباس پوشیدم و از اتاق زدم بیرون، استرس داشتم از رویا رویی با امیر سام وحشت داشتم،
کنار در ورودی منتظرم ایستاده بود
سلام ببخشید منتظرتون گذاشتم

سلام صبحتون بخیر، خواهش میکنم

سوار ماشین جیمز شدیم و راه افتادیم
از استرس انگشتام و فشار میدادم کف دستام تو اون سرما عرق کرده بود که با صداش به خودم اومدم

خواهشا ارامشتون و حفظ کنید، من اینجا هستم که اتفاق بدی براتون نیفته، به من اعتماد کن، لطفاً

روم نمیشد تو صورتش نگاه کنم فقط سری تکون دادم و زیر لب شروع کردم به قران خوندن، کمی اروم شدم ولی همچنان استرس و داشتم، ماشین و پارک کرد و گفت:

رسیدیم فقط قبل از پیاده شدن بهتون بگم، هرچی قاضی پرسید مو به مو بدون هیچ کم و کاستی تعریف میکنی،

باشه حتماً ، فقط اگر سام چیزی گفت جوابش و بدم؟

سعی کنید سکوت کنید

پیاده شدیم و با هم وارد ساختمان بسیار بزرگی شدیم از پله ها بالا رفتیم و مسیح اول در خواست جدایی و داد و بعد از طی کردن مراحل اداری که دوساعتی سپری شد و زمان دادگاه ما رو اعلام کردن که وارد اتاقی شدیم، با دیدن سام روی صندلی،و چشم تو چشم شدنمون لرزی به تنم نشست ، تو همون ردیف با سه تا فاصله صندلی نشستم و مسیح هم کنارم نشست، سنگینی نگاه سام ازار دهنده بود، پوزخند بلندش کشنده بود، با صدای زنی که حکم قاضی رو داشت حواسم و از حرکات سام گرفتم بعد از اینکه قاضی متن شکایت و خوند یه نگاهی به من و یه نگاه به سام انداخت و من به جایگاه فرا خوند و ازم خواست واقعه اون شب و تعریف کنم، خیلی سخت بود که بخوام از رابطه بین خودم و شوهرم جلوی چند تا مرد و زن غریبه تعریف کنم با تذکر قاضی به خودم اومدم و با سر پایین افتاده وگاهی نگاه کوتاه به قاضی ماجرا رو تعریف کردم، بعد از من سام اومد و گفت:

همه حرف های این خانم دروغه، من
مست بودم درست ولی باعث اعصبانیت من خودش بوده، من عاشق بچه بودم و از خدا میخواستم که بچه دار بشم.
ولی اون شب بحثمون شد و اول فروزان به سمتم حمله کرد و منم به خاطر مهار کردنش هولش دادم خورد زمین و پشیمون شدم و برای بدست اوردن دلش رابطه رو ایجاد کردم مست بودنم بیشتر تحریکم کرده بود و فروزان هم مانع میشد و من به زور کارم و انجام دادم ولی هرگز دوست نداشتم اسیبی نه خودش نه بچه هام ببینن

قاضی: ولی مدارک پزشکی و کبودی های تن فروزان نشانه این بوده شما اصلا اون ساعت سلامت عقل نداشتین و هوشیار نبودین

بعد از بررسی کامل پرونده و صحبت های مسیح و وکیل امیر سام وقت تنفس داده شد ، اصلا روم نمیشد تو چشمای مسیح نگاه کنم ولی اون خیلی عادی برخورد میکرد سام یه صندلی اومد بهم نزدیک شد و خودش و کشید طرفم و اهسته کنار گوشم گفت:

فکر کردی قاضی به نفع تو رای میده؟ نچ خانم کوچولو شاید به ظاهر برام حبس چند ماه و جریمه ببره ولی اینا همش فرمالیته است، منتظرم باش نهایت دو روز دیگه همدیگر و میبینیم البته زیر یه سقف

خودش و کشید کنار که دیدم مسیح جلوش قرار گرفت و گفت: مواظب حرف زدنت باش، تهدید نکن،مرد باش و مردانگی به خرج بده نه اینکه تن زنت و بلرزونی

فعلا که زنم سرکش شده و خودش تنش میخاره برای یه جنگ حسابی

بحثشون داشت بالا میگرفت که قاضی اومد همه سکوت کردیم ، با دادن حکم حالم بد شد همون حرف های سام، چند مدت زندان و پرداخت جریمه ، نکنه قاضی و خریده باشه و چند روز دیگه ازاد بشه

نگاه ملتمسم و به مسیح دادم که به قاضی گفت: برای حکم اعتراض داره ولی فایده ای نداشت

همه بلند شدن که دادگاه و ترک کنن
ولی سام اومد رو به روم ایستاد یه قدم رفتم عقب ولی او با یه گام بلند دقیق روبه روم قرار گرفت و کنار گوشم گفت:

منتظرم باش عشقم، میخوام یه زندگی رویایی برات بسازم

تنم لرزید، از ترس لز دلهره و با بوسی که روی گونه ام کاشت با انزجار چشمهام و بستم و نفهمیدم چطور با قدم های بلند از اون محیط میدویدم و دور میشدم، اشک هام از چشمام جاری بود، از در اصلی دادگاه زدم بیرون و اونطرف خیابان پارک بزرگی بود پاتند کردم و اشک چشمام مانع دیدم بود قدم سومم و برنداشته بودم که صدای بوق بلند و پی در پی ماشین و هل داده شدتم سمت دیگه خیابون همه این اتفاق شاید یک دقیقه هم زمان نبرد

مسیح
به طرف میز قاضی رفتم تا در مورد حکم صحبت کنم که اجازه نداد و بلند شد رفت برگشتم که سام روبه روی فروزان ایستاده نزدیکشون شدم که دیدم داره اهسته دم گوشش حرف میزنه و بوسه ای که نمیدونم چرا دل من و به اتش کشید! فروزان جای بوسه رو با پشت دستش با انزجار پاک کرد و از دادگاه زد بیرون اهمیتی به سام ندادم پشتش پا تند کردم هر چی صداش میزدم انگار نمیشنید از در اصلی زد بیرون و بدون توجه به ماشینی که به سرعت میومد داشت از خیابون رد میشد، به سرعت دویدم و از پشت هولش دادم

 و افتاد ولی خودم تعادلم و از دست دادم و با شتاب افتادم زمین و خوردم به جدول گوشه خیابون درد خیلی بدی توی دستم پیچید ولی بی اهمیت بلند شدم که دیدم فروزان شک زده داره نگاهم میکنه، لبهاش مثل ماهی بیرون افتاده از اب تکون میخورد و به سرم اشاره میکرد
دست به سرم کشیدم که با خیسیش متوجه شدم شکسته ولی بلند شدم و گوشه استین پالتوی فروزان و گرفتم و کمکش کردم بلند شد

با پرت شدنم به خودم اومدم برگشتم که دیدم مسیح کمی اونطرف تر از من افتاد و سر و دستش با جدول برخورد کرد، اون لحظه انقدر شک بهم واردشده بود که نمیتونستم حرف بزنم سرش خونی شده بود، اهمیتی نداد و بلند شد و گوشه استینم و گرفت و بلند شدم، فقط گفتم: شرمنده

چیزی نیست خودت خوبی؟ چرا بدون توجه به صدا زدنم دویدی بیرون؟! میدونی اگر هولت نمیدادم الان زندگیت به پایان میرسید، تو تازه اول راهی باید قوی باشی راهیه که خودت انتخاب کردی پس باید تا اخرش مقاوم باشی، اگر میخوای شکست بخوری همین قدر شکننده و ضعیف باش، الانم بیا بریم یه بیمارستان فکر کنم دستم شکسته

ای وای خدایا، کارم شده بود گریه کردن، تو روخدا ببخش من مسبب این گرفتاری شدم

هیچ اشکالی نداره رانندگی بلدی؟

اره بلدم فقط این ماشین خیلی مدلش بالاست میترسم

نترس از هیچی، با ترست روبه رو شو و شکستش بده از همین چیزهای کوچیک شروع کن

کمی پیاده روی کردیم و به سمت ماشین رفتیم، سوییچ و بهم داد و پشت فرمون نشستم، ماشین روشن کردم و بسم الله گفتم و زدم تو دنده وبا کمک مسیح حرکت کردم مسیح مسیر و نشون میداد تا به درمانگاه کوچکی رفتیم و بعد از عکس از دستش تشخیص دادن که دستش ترک برداشته، کچ گرفتن و سرش و پانسمان کردن و از درمانگاه زدیم بیرون روبهش گفتم: الان با دیدنتون بچه ها نگران میشن

چاره ای نیست، ولی اول بیا بریم خونه سام ساک ها و وسایلت و برداریم

کلید نداریم که

بیا بریم پیش مستخدمش اون کلید داره

مگه شما میشناسیدش؟

بله، چندین ساله که کارهای خونه سام و انجام میده و گاهی هم به خونه مادر بزرگ بچه ها میره و به جولیا کمک میکنه

ذوق زده از اینکه میتونم برم اونجا و وسایلم و بردارم لبخندی بعد از مدت ها روی لبم نقش بست که سنگینی نگاهش و حس کردم برگشتم و دیدم که داره به لبهام نگاه میکنه، لبخندم و جمع کردم و گفتم: باید از کدوم طرف برم؟
 


لبخند چقدر به صورتش میومد، با سوالش به خودم اومدم و ادرس و دادم، از نگاه خودم ناراحت شدم، من کسی نبودم که به صورت زنی مستقیم نگاه کنم مخصوصا زن شوهر دار

وارد محلی فقیر نشین شدیم که مسیح ادرس داده بود رسیدیم و خودش پیاده شد و رفت ، یاد نگاهش که می افتادم موذب میشدم، منتظر نشسته بودم که اومد و نشست و با هم به سمت خونه امیر سام حرکت کردیم یک ساعتی مسیر طی شد وقتی جلوی در رسیدیم خاطرات اونشب برام تداعی شد دستم و دور فرمان سفت کردم و دندون هامم بهم میفشردم

پیاده شو بریم، مشخص بود حالش دگر گون شده، معلوم نیست اون بیشرف در عرض دوروز چه بلایی سرش اورده که به این روز در اومده

مسیح کلید انداخت و در و باز کرد و گفت:

تو برو داخل خونه من ماشین و میارم تو حیاط تا تو ساکت و ببندی

کلید و به در ورودی انداختم و در و باز کردم ده قدم اول و از راه رویی رد شدم و به نشیمن رسیدم به اطراف نگاهی کردم و
خورده های شکسته شده فنجان های چای روی سرامیک و خون خشک شده روی زمین، خاطرات نفرت انگیز اونشب حالم و دگرگون کرد و دو زانو روی زمین نشستم و به حال خودم و بخت بدم زار زدم

نزدیک نیم ساعتی بود منتظر فروزان نشسته بودم پس چرا نمیاد، از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در ورودی در زدم
ولی جوابی نگرفتم اروم دستگیره رو دادم پایین و رفتم داخل که صدای گریه اش باعث شد قدم هام و بلند بردارم که دیدم وضعیت خونه بهم ریخته است به جایی که نشسته بود نگاه کردم که با دیدن کثیفی روی زمین حالت بدی بهم دست داد ولی باید فروزان و به خودش بیارم

اصلا متوجه اومدنش نشدم که وقتی با تشر اسمم و صدا زد یه لرز به تنم نشست و سکوت کردم

فروزان با تو ام بلند شو از سر این کثافت ها، زود باش، بگو لباسات کجاست؟

دست به زمین گذاشتم و اروم بلند شدم ولی زانوهام میلرزید به کمک نرده ها به بالا رفتم که مسیح هم پشت سرم میومد و غر میزد

عقل اصلا تو سر تو هست اگر نمیومدم
تا کی میخواستی زار بزنی

تو همون پله برگشتم سمتش و گفتم:
تو مردی هیچ وقت نمیتونی درد و غم یه زن و درک کنی، من به حال خودم و زندگیم و بچه هایی که از دست دادم زار میزدم

تا کی میخوای زار بزنی هان تا کی میخوای برای اشتباهی که خودت مرتکبش شدی زار بزنی؟ تاکی میخوای روح و روانت و ازرده کنی؟

من فقط اشتباه داشتم؟! من عاشق شدم ولی عشقم تو خالی و پوچ بود اشتباهی بود.من تا پیریم و با سام تجسم کرده
بودم، لحظه لحظه زندگیم و با سام ساخته بودم
من از سام یه مرد بزرگ و یه تکیه گاه برای خودم مجسم میکردم، ولی شب عقدم ترک عمیقی روی رویاهام افتاد، سعی کردم در عرض چند وقت بسازمش ولی با پا گذاشتن تو این خونه و اتفاق اونشب اون ترک شکست و همه امیدم و ارزوهام خورد شد من فقط هجده سالمه

با هر قطره اشکش دلم بیشتر فرو میریخت، چند بار خواستم به اغوشم بگیرمش و ارومش کنم ولی نمیتونستم
سرم زیر انداختم و گفتم: باشه من باید درک میکردم، ببخشید

با همین حرفش اروم شدم، کلماتش جادویی بود، منم از لحن گفته هام پشیمون شدم و شرمنده سری پایین انداختم و گفتم: شما من و ببخش، دست خودم نبود

اشکالی نداره حالا برو سریع وسایلت و جمع کن زودتر از این خونه نکبت بریم، منم نشیمن بالا میشینم ساکت و جمع کردی صدام بزن کمکت کنم ببریم پایین

نیم ساعتی زمان برد تا تمام لباس هایی که با امید به اینکه میتونم زندگیم و با سام سر و سامـون بدم و چیده بودم و جمع کردم،
یه روسری بلند تر سر کردم و پالتوی خودم و تن کردم و دسته ساکام و گرفتم و به بیرون هدایت کردم، وقتی از اتاق اومدم بیرون مسیح روی مبل نشسته بود تا من و دید اومد جلو دسته یکی از ساک ها رو با دست سالمش گرفت و از پله ها یواش یواش اومدیم پایین، دیگه به اطراف نگاهی ننداختم و به اشپز خوانه رفتم و کیسه ای برداشتم و تمام تنقلات و خوراکی هایی که مادرم برام گذاشته بود و ریختم توش و اومدم بیرون، ساک ها رو کمکش کردم و تو صندوق گذاشتم و راهی شدیم سمت اپارتمان مسیح وقتی رسیدیم وسایلم و گذاشتم داخل اپارتمانش دیگه ساعت سه ظهر شده بود و گشنه بودیم ولی به روی خودم نیاوردم که خودش گفت:

یه رستوران ایرانی خوب سراغ دارم که غذاهاش عالیه، موافقی بریم یه چیزی بخوریم؟ من که خیلی گشنمه

پس باید اجازه بدین من مهمانتون کنم

نه این اجازه رو ندارین، تا وقتی یه مرد همراهتون هست هیچ موقع نباید دست به جیب بشین او کی؟!

شرمگین سری تکون دادم ولی یاد پول ها افتادم و گفتم: راستی اینجا امن هست من پول ها رو بزارم اینجا؟

امن هست ولی با خودتون بیارین تا فردا ببریم یه حساب باز کنید

داخل کیفم گذاشتم و بعد از قفل کردن در به سمت رستوران ایرانی که هرگز نمیتونم فراموش کنم شدیم

بازم سوئیچ و به فروزان دادم تا رانندگی کنه، از گشنگی سرگیجه گرفته بودم، رستوران دوتا خیابون پایین تر از اپارتمانم قرار داشت که زود رسیدیم

از ماشین پیاده شدیم و پیاده چند قدم که رفتیم وارد یه رستوران سنتی خیلی شیک که اصلا انگار وارد ایران میشدی، تمام تخت ها پشتی و قالی قرمز، حوضچه وسط با سرامیک ابی و نقش لیلی و مجنون،طنین موسیقی سنتی یا صدای استاد بنان و قلیون ها با نقش شاه عباسی، خدمه همه لباس های سنتی ایران با کلاه نمدی و سیبیل های تاب دار، تمام غمم و فراموش کرده بودم وقتی سماور بزرگ سنتی بزرگ و با قوری خوشگلش که بوی چای همه جا رو فرا گرفته بود و دیدم

چقدر برق چشمات وقتی ذوق میکنی قشنگه

با حرفش به خودم اومدم ولی اخمی روی چهره نشوندم و یه ممنون سنگین گفتم

ببخشید، دست خودم نبود که ازتون تعریف کردم، اخه از اولین دیدار تا الان همیشه چشماتون پر از غم بود ولی حالا با دیدن این چهره حیفم اومد تعریف نکنم
و بدون نگاهم برادرانه بود و نمیخواستم جسارتی کنم

با این حرفش یه نفس راحت کشیدم و یه لبخند زدم که احساس کردم نفسش و با خیال راحت بیرون داد و با اومدن یه اقا جلومون که انگار مسیح و میشناخت

به به ببین کی اینجاست، اقا مسیح گل و گلاب، خوبی برادر؟ نگو تا بگم! از لحاظ ظاهری که غر شدی ولی از لحاظ روحی باید شاد باشی چون با یه خانم پا گذاشتی به رستوران من، یادمه بهم گفتی من تا وقتی دوباره عاشق نشم پا تو رستورانت نمیزارم، البته خدا رحمت کنه اماندا خانوم و چه زن مهربون و خوبی بود ولی از وجنات این خواهرمون معلومه هیچی از اون خدا بیامرز کم نداره

اقا یوسف داری...

مسیح جان هیچی نگو که امروز مهمون منی بفرما دخترم دست شوهرت بگیر هر چی هم خواستی سفارش بدین من و بچه ها در خدمتیم

وای!! این اقا که فهمیدم اسمش یوسف بود چقدر پرحرفه اصلا نزاشت مسیح حرف بزنه یه ریز برای خودش میگفت، عاقبت مسیح اشاره کرد بریم بشینیم روی تختی نشستیم که مسیح گفت:

اشکالی نداره یه چند دقیقه تنهات بزارم؟

نه خواهش میکنم، فقط شما تو رستوران هستین یا میخوای بری بیرون؟

نه همینجام

با دستش به سمت سرویس اشاره کرد و رفت، به تابلو کوچک نگاه کردم که نوشته بود سرویس بهداشتی و نماز خانه
توجه ام و به نقش و نگارهای روی دیوار ها دادم و از طرح سنتی و کاملا ایرانیش لذت بردم که سینی چای و قند و توت جلوم گذاشته شد تشکری کردم و عطر چای با جان و دل استشمام کردم، بوی هل و دارچین وای دلتنگ مادرم شدم
دلتنگ کشورم، تو افکارم غرق بودم که با صدای اقا یوسف به خودم اومدم

معلومه دلتنگ وطنی

بله ولی با اومدن به رستوران شما، کمی از دلتنگیم رفع شد، واقعا جالبه برام همچین رستورانی تو این کشور

همه جای دنیا هر کاری و که براش بجنگی و زحمت بکشی امکان پذیر میشه

پس چرا مسیح نمیاد، یه نگاه به سروبس انداختم که اقا یوسف گفت:

من برم ببینم چرا یارت نیومد

همین که اقا یوسف بلند شد مسیح هم اومد و نشست رو تخت لبخندی زد و گفت:

چطوره؟

عالییی، ممنونم

بعد از اینکه غذای فوقالعاده رستوران اقا یوسف خوردیم ، تشکر حسابی کردیم و اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم و گفتم:
اقا مسیح میشه کنار گل فروشی نگه دارم دوست دارم به پاس زحمات جیمز و سارا گل بگیرم

فروزان زحمتی برای ما نداری

باشه شماها به من لطف دارین ولی من تا جبران نکنم موذبم البته زحمات شما غیر قابل جبرانه، از تعارفات گذشتیم و بعد از خرید گل و شیرینی دوباره به مسیر ادامه دادیم تا رسیدیم خونه جمیز ، همه از دیدن وضع ظاهر مسیح حسابی ناراحت شدن مخصوصا رز مثل پروانه دور پدرش
میگشت، اون شب من از جیمز و سارا کلی تشکر کردم و اخر شب مسیح من و به اپارتمانش رسوند وبچه ها اصرار داشتن که شب و تو اتاق خودشون بخوابن وای مسیح قبول نکرد و رفتن خونه مادر بزرگ و پدر بزرگ بچه ها، تا حال تجربه تنها زندگی کردن و نداشتم
وقتی مسیح و بچه ها رفتن اول محافظ در و قفل کردم و بعد در و بستم و قفلش
کردم در اتاق خوابها رو باز کردم که یکیش اتاق بچه بود و اون یکی اتاق هم یه تخت دونفره و روی دیوار ها پر لز عکس مسیح و زنش، شروع کردم به نگاه کردن عکس ها، اماندا جزو زیباترین ها نبود ولی چهرش مهربون و بود تیبش خاص و دوست داشتنی بود، از نگاه مسیح توعکس ها نگاهش به همسرش نشون میداد که چقدر عاشقانه زنش و دوست داشته
لبخندش نگاهش طرز به اغوش گرفتن اماندا تو عکس ها، همش حسرت بود برای من کاش امیر سام رنگ عوض نمیکرد، کاش اصلا من متوجه نمیشدم چه شخصیتی داره و میتونستم کنارش زندگی کنم ولی چه طوفانی به زندگیم زده شد، نمیتونستم روی تختش بخوابم در کمد دیواری باز کردم یه بالشت و پتو برداشتم و اومدم بیرون در اتاق و بستم
قالیچه وسط اتاق و کشیدم سمت شومینه بالشت و انداختم و دراز کشیدم،
و تماشاگر سقف شدم و تا چشمهام گرم شدبه خواب عمیقی فرو رفتم

دو هفته بعد

امیر سام
بعد از پرداخت جریمه و دادن رشوه های مختلف ازاد شدم، مستقیم سمت خونه ام رفتم وارد خونه که شدم با دیدن وضع خونه سریع زنگ زدم اومدن تمیز کاری کنن یه دوش گرفتم و سری به اتاق ها زدم
وسایلش و با خودش برده بود حالا برات دارم خانم خانما، میدونستم یا خونه جیمز یا اپارتمان مسیح یا اینم که خونه جولیا و دیوید، از این سه حالت خارج نبود، حالا که
من و انداختی زندان تو رو هم زندانی خودم میکنم تا اخر عمر نمیزارم اب خوش از گلوت پایین بره به حمام رفتم و لباس پوشیدم و از خونه بیرون زدم باید برم شرکت، بعد از نیم ساعت به شرکت رسیدم وارد دفترم شدم و شروع کردم به مرتب کردن کارهای عقب افتاده ام که نفهمیدم چقدر گذشت که در باز شد و الا با چشمان اشکی وارد دفترم شد

کجا بودی سام؟ منشی بهم خبر داد اومدی، نمیگی یه نفر هست که نگرانت
میشه، تو اصلا فکر داری؟!

از پشت میز بلند شدم و به طرفش رفتم
دستش و بدون حرفی گرفتم و روی مبل نشستم و الا رو روی پاهای خودم نشوندم
این حرکت من و که دید اروم شد و سرش و گذاشت روی شونم، کاش پدر و مادرم انقدر اصرار به ازدواج من نداشتن و زندگیم و با الا شروع میکردم ، بعد از چند هفته امروز باید خوش باشم تا بتونم نقشه ام و پیاده کنم.

فروزان، تو دو هفته تمام مسیر ها رو یاد گرفته بودم و روز ها به پارک و پیاده روی می رفتم، مسیح و بچه ها هم چند باری اومدن دیدنم و منم غذا درست میکردم و نمیزاشتم برن تا اخرشب که دیگه میرفتن
ولی دیشب رز با بداخلاقی میگفت: من دوست دارم تو خونه خودمون بمونیم و فروزان بره هتل یا پیش سارا ولی مسیح دعواش کرد و با چشمای اشکی رز از خونه زدن بیرون به خاطر همین تصمیم گرفتم با مسیح صحبت کنم که برام اتاقی اجاره کنه بلاخره اون بچه هم حق داشت
من جاشون و اشغال کرده بودم و مزاحمشون شده بودم، شماره مسیح و گرفتم و منتظر موندم تا جواب بده که بعد از چند لحظه جواب داد

الو سلام خوبین؟

سلام فروزان چیزی شده تماس گرفتی؟

نه نگران نشید زنگ زدم بگم نهار درست میکنم با بچه ها بیاین اینجا و اینکه یه کار کوچیک هم باهاتوـن دارم که پشت تلفن نمیتونم بگم

باشه ولی نگرانم کردی

نگران نشین پس میبینمتون ـ بعد از اتمام تماسم پالتو شالم و تنم کردم و باید برم فروشگاه خرید کنم، از در زدم بیرون و
پیاده به سمت فروشگاه حرکت کردم
وقتی رسیدم چرخی برداشتم و به سمت یخچال های مواد پروتئینی رفتم دوست داشتم زرشک پلو با مرغ درست کنم، بعد از خرید مرغ و ژله سمت خوراکی ها رفتم حسابی تنقلات برای بچه ها برداشتم، باید رز و اروم کنم و رابطه دوستانه ای برقرار کنم

تیم تولید محتوا
برچسب ها : manomasih
تاریخ انتشار :
سوالی دارید؟

این مطلب چقدر براتون مفید بود؟

از ۱ تا ۵ امتیاز بدید.

  • مقاله فعلا 3.00/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

 میانگین رتبه : 3.0   از  5 (1 رای ثبت شده)

جهت دریافت جدیدترین داستان هااپلیکیشن اینفو را بر روی گوشی موبایل و تبلت خود نصب نمایید

آخرین مطالب ارسالی)
آخرین مطالب ارسالی

نوشتن نظر


 
 
 من را بیاد بیاور

چهارمین حرف کلمه jujevg چیست?