حرمسرای قذافی7 - اینفو
طالع بینی

حرمسرای قذافی7

زندانی جوانتر به قذافی فحش میداد و به ما التماس میکرد که به مادرش نگوییم او را به چه اتهامی دستگیر کرده اند!
زندانی مسن تر در حالی که میگریست ادعا میکرد از فرط ندامت در شرف انفجار است و هیچ جوری نمیتواند آرام شود.
او شب و روز در حال خواندن قرآن و دعا بود و به همه فرماندهانش فحش میداد و میگفت آمادگی تحمل هر نوع مجازاتی را دارد؛ حتا مجازات مرگ...
محمد ال العاقی در گفتگویی که با او داشتم تأیید کرد که دستور تجاوز را فرماندهان صادر میکردند.
ما در این مورد شهادتها داریم که از سوی نزدیکترین افراد به قذافی ارائه شده است من خودم اعترافات موسی کوسا وزیر امور خارجه قذافی را شنیدم که میگفت او خودش از نزدیک شاهد بوده که قذافی به رؤسای سازمانهای امنیتی دستور داده بود اول تجاوز کنید و بعد بکشید....
این دستور در راستای شیوه حکومت کردن و استیلا یافتن قذافی از طریق تعرض جنسی بود.
آیا هیچ سند و مدرک دیگری برای اثبات وجود این استراتژی وجود داشت؟
آیا سندی وجود داشت که برنامه ریزیهای قبلی آنها را ثابت کند؟
بله وجود داشت.
صدها کارتن حاوی جعبه های قرص ویاگرا در بنغازی و زواره و حتا در سنگرهای کوهستانی کشف شده بود.
محمد ال العاقی به من گفت:
جعبه های حاوی قرص ویاگرا در هر جایی که سپاهیان و مزدوران قذافی حضور داشتند به وفور در دسترس بود و ما قراردادهای مربوط به خرید قرصهای ویاگرا را که امضای دولت لیبی در زیرشان درج شده بود پیدا کردیم.
همان طور که گفته بودم تعرض جنسی در دوره قذافی یک سلاح نظامی بود...
معمر قذافی در دوره ای از زندگی اش خود را در قالب یک نویسنده تصور میکرد.
او شانزده داستان کوتاه چاپ و منتشر کرد پر از خیالبافی و ملال آور و همچنین مالامال از کلیشه های شرم آور
و اندیشه های هذیانی!
این داستانهای کوتاه منعکس کننده رنجها نگرانیها و ترسهای قذافی است.
بزرگترین ترس قذافی ترس از جمعیت و ترس از توده های برانگیخته شده مردم بود و به راستی هم انسان مات و مبهوت میشود از خصوصیت پیشگویانه کتاب موقعی که برخی داستانها و مقالات کتاب را میخوانید این احساس به شما دست میدهد که انگار قذافی بیست سال قبل از مرگش میدانست نحوه مرگش چگونه خواهد بود!
در بخشی از کتاب قذافی این جملات به چشم میخورد احساس میکنم این جمعیتهایِ نامتعادل افراطی که حتا علیه ناجیان خودش هم میشورد در تعقیبم هستند.
آنها در زمانه لذت و خوشی موقعی که بچه هایشان را بالای سر میگیرند چقدر مهربان ، هستند.
آنها علیه هانیبال توطئه و مسمومش کردند آنها ساوونارولا را در آتش انداختند... دانتون را به روی سکوی اعدام فرستادند. آرواره های روبسپیر را درهم شکستند... جنازه موسولینی را در خیابانها کشیدند و بر چهره نیکسون آنگاه که در حال ترک کاخ سفید بود تف انداختند!
گرچه او همان کسی بود که سوار بر بالهای هلهله و تشویق آنها به کاخ سفید آورده شده بود!
قذافی اضافه کرده است
آه نمیدانید چقدر عاشق آزادی جمعیتها هستم؛ عاشق شورو شوقشان در
پی گسستن زنجیرهای پاهایشان...
عاشق فریادهای شادی و آوازخوانی
پس از پایان ناله و مویه هایشان...
اما چه هراس و وحشتی از آنها دارم!
من توده های مردم را دوست دارم آن گونه که پدرم را دوست دارم و از توده های مردم میترسم آن گونه که از پدرم میترسم. چه کسی در یک جامعه صحراگرد عاری از هر نوع ،حکومتی میتواند جلوی انتقام گیری پدر علیه یکی از پسرانش را بگیرد؟
و به راستی هم توده جمعیت انتقام خود را از قذافی گرفتند!
بارها در حین دوران اقامتم در طرابلس مچ لیبیاییهایی را گرفتم که با حالتی نیمه وحشت زده ، نیمه مجذوب مشغول تماشای صحنه آشفته و شنیع مرگ معمر قذافی بودند؛
صحنه هایی توام با فریادهای پیروزمندانه جنگجویانی که قذافی را در چنگ خود دارند
بعدها همین صحنه هایی که با دوربین موبایل گرفته شده بود تدوین شدند و سرودهای انقلابی روی آن گذاشته شد تا تجسم بخش یک وجد و سرور حماسی باشد!
اما تصویری هم وجود دارد که حتا انقلابیون ضد قذافی هم جرئت نکردند آن را در نسخه تدوین شده این صحنه ها بگنجانند!
من این تصاویر را چند روز پس از مرگ قذافی روی صفحه موبایل یک زن لیبیایی دیدم او موقع نشان دادن این تصاویر انگشتش را روی دهانش گذاشته بود طوری که انگار دارد راز مخوفی را با من در میان میگذارد...
چشمانم از فرط تعجب گشاد شد
صفحه موبایل کوچک و تصاویر اندکی محو بودند.
آنچه را میدیدم نمیتوانستم باور کنم...
اما بله حقیقت داشت یکی از انقلابیون قبل از این که قذافی کتک بخورد، گلوله بخورد و مثله بشود به سراغ او رفت و با خشونت بسیار یک میله آهنی یا تکه چوبی را میان سرینهای دیکتاتور فرو کرد؛ حرکتی که بلافاصله موجب خونریزی شد...
تصویری هم وجود دارد که حتا انقلابیون ضد قذافی هم جرئت نکردند آن را در نسخه تدوین شده این صحنه ها بگنجانند!
من این تصاویر را چند روز پس از مرگ قذافی روی صفحه موبایل یک زن لیبیایی دیدم او موقع نشان دادن این تصاویر انگشتش را روی دهانش گذاشته بود طوری که انگار دارد راز مخوفی را با من در میان میگذارد...
چشمانم از فرط تعجب گشاد شد
صفحه موبایل کوچک و تصاویر اندکی محو بودند.
آنچه را میدیدم نمیتوانستم باور کنم...
اما بله حقیقت داشت یکی از انقلابیون قبل از این که قذافی کتک بخورد، گلوله بخورد و مثله بشود به سراغ او رفت و با خشونت بسیار یک میله آهنی یا تکه چوبی را میان سرینهای دیکتاتور فرو کرد؛ حرکتی که بلافاصله موجب خونریزی شد...
.
زنی که این تصاویر را به من نشان میداد بی آن که ذره ای تأسف در صدایش احساس شود گفت:
«بهش تجاوز کردن!»
وکیلی اهل مصراته وقوع این حادثه را تأیید کرد او گفت:
بسیاری از لیبیاییها احساس میکردند با این عمل نمادین انتقامشان را از قذافی گرفته اند به متجاوز قبل از ملاقات با فرشته مرگ تجاوز شد...
تابستان به سرعت به طرابلس برگشت در حالی که در پاریس زمستان آن قدر ادامه یافت تا به بهاری سرد مبدل شد.
یا حداقل این طور به نظرم رسید.
سقف آسمان کوتاه و خاکستری بود.
باران مأیوس کننده و افق مسدود هرازگاه، برای لحظاتی کوتاه، تأسف میخوردم که چرا این کتاب را قصه ثریا و راز قذافی را که هنوز هیچ کسی حداقل تا آن زمان نمیخواست درباره آن حرف بزند در لیبی نمینویسم!
در زیر آن نور درخشان رودرروی دریای مدیترانه...
راستش را بخواهید من از آنجا فرار کرده بودم
فشار بسیار زیاد ، تنش بسیار زیاد ، سکوت مسموم کننده و اعترافات تلخ و آزارنده باید فوراً مقداری فاصله میگرفتم و یادداشتهایم را به دور از موذنی که با اذانهایش به روزهای لیبی ریتم و آهنگ میداد بازخوانی میکردم.
اذانهایی که در نوبتهای مختلف طی شبانه روز از بلندگوی مسجدی که درست روبروی اتاقم قرار داشت پخش میشد.
اما فاصله یک امر بسیار نسبی است
گرچه در پاریس بودم و مشغول نوشتن روحم در طرابلس باقی مانده و با نگرانی گوش به زنگ ثریا بودم...
او پیگیر کار کتاب بود ،
سؤال میکرد نگران بود افسرده میشد بعد دوباره امیدوار میشد مثل بچه ها عاری از هرگونه برنامه ...
بی آن که بداند با این گذشته ای که روحش را به تسخیر خود درآورده با این بار وحشتناک رازهایش، چه کار باید بکند. مفهوم آینده هنوز هیچ معنایی برایش نداشت.
دلمشغولی روزانه اش عبارت بود از سیگارش ، سه بسته اسلیمز که بدون آنها نمی توانست زندگی کند و من با عصبانیت به صحنه ای در گذشته او فکر میکردم که دیکتاتور اولین سیگار را به زور در دهانش
گذاشته بود...
دودش را بده تو!
دود را قورت بده قورت بده!
هر روز در جریان عدم شکیبایی روزافزون مردم لیبی از دولت موقت قرار میگرفتم نفت به صورت عادی و در همان سطح قبل از انقلاب استخراج و صادر میشد اما مردم هنوز هیچ تغییر مثبتی در زندگی احساس نمی کردند.
کل کشور در وضعیت تعلیق بود
نه هیچ دولت مشروعی وجود داشت نه هیچ قانونگذاری نه هیچ استانداری...
نه هیچ ارتش ملی ای نه هیچ پلیسی نه هیچ اتحادیه کارگری
به طور خلاصه هیچ حکومتی در کار نبود خدمات عمومی وضع آشفته ای داشت بیمارستانها فاقد تجهیزات و امکانات لازم بودند و فساد و تباهی در هر جایی مشهود بود
نیروهای شبه نظامی نه خودش را منحل میکرد نه حاضر به ادغام در یک ساختار ملی بود
این نهاد نظامی که از انقلابیون سابق تشکیل شده بود
ضمن اعلام قوانین خاص خودش رسماً اعمال قانون میکرد و با تعصب خاصی از زندانهایش در شهرهای گوناگون مراقبت میکرد

آه عجب میراثی از خودش به جا گذاشته بود این معمر قذافی...
او بخشهای گسترده ای از زمینهای کشاورزی و نیز بسیاری از خانه ها ، ویلاها و کارخانه ها را دولتی اعلام کرده بود.
حالا مالکان سابق سروکله شان پیدا شده بود
آنها با ارائه اسناد مالکیت که قدمت پاره ای از آنها به دوره استعمار ایتالیاییها و عثمانیها بر میگشت
به حاکمان جدید ، خواهان باز پس گیری املاک سابقشان بودند و برای رسیدن به این هدف، اگر ضرورت پیدا می کرد
حاضر به استفاده از زور نیز بودند...
زنان؟
آنها شاید تنها پرتو امید در جامعه لیبی پس از انقلاب بودند.
آنها با سرهای افراشته و با صدای بلند عاقبت خواهان جایگاه کاملی برای خودشان در جامعه لیبی شده بودند!
به احتمال زیاد دچار این احساس شده بودند که بالهایی برای پرواز درآورده اند و آمادگی کامل برای انجام هر کار ناممکنی را دارند.
مشارکت زنان در انقلاب به قدری وسیع و همه جانبه بود که آنها نوعی مشروعیت به انقلاب داده بودند و البته حالا متقابلا قصد داشتند از ثمرات انقلاب و آزادیهای مدنی بهره مند شوند.
حالا دیگر نمیشد زنان را از آمدن به صحنه های عمومی و خیابانها منع کرد؛ یا حداقل خود زنان این طور فکر میکردند.
علا مورابیط ، دانشجوی رشته پزشکی که در کانادا در خانوادهای مخالف رژیم قذافی بزرگ شده و هفت سال قبل از پیروزی انقلاب به لیبی برگشته بود به من میگوید اوضاع ما الان شبیه دوران بعد از جنگهای جهانی اول و دوم است
زنان با ترسها خطرات ریسکها و مسئولیتهایی روبرو شده اند.
آنها در غیاب مردان مجبورند از خانه هایی که تا قبل از این در چهار دیواری هایش محدود و محصور شده بودند بیرون بیایند و عضو فعال جامعه شوند.
آنها شروع کرده اند به لذت بردن از این ایفای نقش تازه
حالا دیگر هیچ کسی نمیتواند با زنان لیبی همچون شهروندان درجه دو برخورد کند ما حقوقی برای خودمان داریم و صدای ما حالا شنیده میشود!
در دوره قذافی درهای دانشگاه به روی زنان باز شده بود و دختر مدرسه ایها در دبیرستانها آموزش نظامی فرا گرفته بودند
در حالی که معلم هایشان عموماً مرد بودند همه اینها نوعی تابوشکنی بود
زیرا والدین به هر ترتیبی بود قانع شده بودند دخترهایشان میتوانند در کنار مردان کار کنند بدون این که هیچ خطری تهدیدشان کند!
دخترها به نحو موفقیت آمیزی از این فرصتهای آموزشی در رشته های پزشکی و حقوق استفاده کرده و با مدارک عالی تحصیلی به خانه هایشان برگشته بودند. اما یاس و نومیدی زمانی آنها حاکم شد که نتوانستند مشاغل شایسته ای که
مدارک تحصیلی بالایشان باشد به دست آورند...
نعیمه ، مثل بسیاری دیگر از زنان هموطنش مأیوس شده بود
او در ادامه حرفهایش به من گفت نبرد مادران و مادربزرگهایمان در دوره قذافی برای کسب اجازه تحصیل و کار شایسته تقدیر و احترام است.
ما هم انرژی بسیار زیادی را صرف تحصیلاتمان کردیم تا بتوانیم بر غول تبعیض غلبه کنیم و در مشاغلی که دلخواهمان بود مشغول کار شویم.
در دوره انقلاب زنان از همان روز اول در صحنه در خیابانها حاضر و فعال بودند در حالی که مردها از رفتن به خیابان میترسیدند و حالا در روز آزادی ملت شاهد چنین حق ناشناسی بزرگی از سوی حاکمان تازه کشور بودیم.
و به راستی چه خواری و ذلتی!
تقریباً همه زنانی که من با آنها مصاحبه کردم همین احساس را تجربه کرده بودند. نعیمه که در ۱۹۷۵ به عنوان نخستین قاضی زن در شهر بنغازی معرفی شده بود از من پرسید آیا انبوه تصاویری را که مربوط به سفرهای اعضای شورای موقت ملی دولت موقت به پایتختهای کشورهای غربی میشود به خاطر داری؟
حتا یک زن هم در این تصاویر دیده نمیشود
موقعی که هیلاری کلینتون برای دیدار با حاکمان تازه کشور به طرابلس آمد
درست یک روز قبل از کشته شدن قذافی باز نمیتوانستی حتا یک زن لیبیایی را در بین هیئتی که به استقبالش رفته بودند پیدا کنی!
وزیر خارجه آمریکا علناً به این قضیه اعتراض کرده و بر ضرورت حقوق برابر بین زنان و مردان اصرار ورزیده بود.
آمل جراری ، استاد دانشگاه با تأسف بسیار به من گفت نمیدانید این موضوع چقدر برای ما زنان خفت بار بود!
اما باید حقیقتی را به شما بگویم هیچ مردی در صحنه برگزاری هیچ مراسمی حتا در بی اهمیتترین مراسمها هرگز به ما اجازه حضور در هیچ عکس
دسته جمعی ای نخواهد داد و هرگز به کناری نخواهد رفت تا جا برای ما باز شود این خود ما هستیم که باید به زور خودمان را تحمیل کنیم و من به شما اطمینان میدهم ابتکار عملهای زنان لیبیایی سرانجام کارساز واقع خواهد شد و ما به هدفمان خواهیم رسید.
زنان لیبیایی موفق به ایجاد پیوندهایی در همه جا در قالب باشگاهها ، انجمنها و نهادهای مردم نهاد شده اند.
این انجمن ها در قالب شبکه های صنفی و منطقه ای به یکدیگر وصل شده اند سلولهای کوچک و محرمانه ای که حین انقلاب شکل گرفته بود حالا به سازمانهایی تغییر شکل داده ، که کارشان خدمت به زنان کودکان و مجروحان جنگ داخلی و هدفشان برقراری صلح و آرامش بیشتر در سطح جامعه است
این سازمانهای زنانه عملا جایگزین سازمانهای دولتی معیوب و ناکارآمدی شده است که از فقدان ابتکار عملهای ضروری در رنجند ...
آنها وظیفه آموزش شهروندان را بر عهده گرفته و در تلاشند به آنها یاد دهند هر زنی در یک جامعه دموکراتیک چه حقوق و مسئولیتهایی دارد رأی دادن حق شماست. از این حق استفاده کنید.
حالا نوبت شما زنان است که ایفای نقش کنید!
حتا با یک جستجوی سریع در اینترنت میتوان پی برد در دوره پس از انقلاب به شدت بر تعداد گروههای زنانه لیبیایی اضافه شده و نشاط خاصی بر مباحث میان آنها حاکم است!
بله زنان لیبیایی آکنده از امیدند.
آنها برنامه هایی برای تصویب یک قانون انتخاباتی تازه دارند و
درباره مفید بودن یا نبودن اعمال سهمیه خاص در پارلمان برای نمایندگان زن مشغول بحث و مناظره با یکدیگرند.
آنها خواهان انتصاب زنان به مناصب بالایی مثل وزارت ،سفارت ، مدیریت ، ادارات و غیره هستند.
زنان لیبی به ویژه خود را آماده میکنند در انتخاباتهای پیش رو از موقعیت خویش نهایت استفاده را بکنند.
زنان به وضوح شور و شوقشان را آشکار میکنند اما در عین حال اذعان دارند با مشکلات بسیاری نیز روبرو هستند.
زنان هنوز در چنبره پاره ای محدودیتهای سنتی قرار دارند.
با دختری صحبت میکردم که دوست داشت به لب دریا برود و تنی به آب بزند اما خانواده و جامعه این اجازه را به او نمیدادند.
او میگفت دختران بسیاری در لیبی هستند که از این تبعیض ناراحتند
من در خیابانی زندگی میکنم که مشرف به دریاست و حتا اجازه ندارم پایم را در ساحل بگذارم تا چه برسد به این که شنا کنم!
این ناعادلانه است
حداقل بخشی از ساحل دریا را به زنان اختصاص بدهند؛ ناسلامتی ما این همه خط ساحلی داریم!
ما تا اواسط دهه ۱۹۷۰ میتوانستیم لباس شنا بپوشیم و آزادانه از دریا استفاده کنیم اما قذافی ناگهان استفاده از دریا را برای زنان ممنوع کرد
ثریا به دریا نمیرود به اینترنت هم بی علاقه است و در هیچ شبکه اجتماعی ای عضو نیست او حتا هیچ دوست و رفیقی هم ندارد که یاسهای خشمگینش را با او شریک شود
یا به اتفاق هم در انتخابات آتی شرکت کنند
اما امیدوار است جنایتهای جنسی قذافی هرگز فراموش نشود!
دوست ندارم جنایتهای این مرد هرگز فراموش شود؛ حرفم را باور میکنی؟
من اسامی همه آدمها و مکانها و همه تاریخها را به تو گفته ام؛ هر چه را که میدانستم به تو گفته ام اما واقعاً دلم میخواهد در یک دادگاه شهادت
بدهم چرا باید احساس شرم کنم؟
چرا باید حقایق را پنهان کنم؟ چرا من باید هزینه آسیبهایی را بدهم که او به من زد؟ طغيان ثريا طغيان من است
و من علاقه بسیار زیادی دارم که داستان ثریا را به دیگر زنان لیبی بگویم تا آنها هم طغیان کنند.
دوست دارم ،قضات، وکلا، مقامات رژیم جدید لیبی ، مدافعان مستقل حقوق بشر از داستان واقعی ثریا مطلع شوند.
متأسفانه فعلا هیچ کدام آنها نمیخواهند درگیر نبرد عدالتخواهانه ثریا شوند.
قضیه هنوز خیلی حساس است
خیلی تابو است.
گمان میکنند اگر درگیر این نبرد شوند نه تنها هیچ چیزی به دست نخواهند آورد همه چیز را هم از دست خواهند داد.
در کشوری که کاملا در دست مردان است جرائم جنسی نه مورد بحث قرار میگیرد نه مورد قضاوت افرادی که این موضوع را به صورت علنی مطرح کنند.
قربانیان مجبورند برای بقای خویش در گوشه ای پنهان شوند و دم بر نیاورند.
الوا دغيلي ، تنها عضو مؤنث شورای موقت ملی حاضر شد به حرفهای مفصلم درباره ثریا گوش دهد.
خانم دغیلی که تحصیل کرده رشته حقوق است بعد از شنیدن حرفهایم در حالی که سرش را تکان میداد به من گفت:
این دختر کوچولو چقدر شجاع است و ضرورت دارد داستان این دختر به اطلاع عموم برسد تا مردم چهره واقعی مردی را که چهل و دو سال بر کشورشان حکومت کرد بشناسند.
ما به آدمهای پیشتازی مثل ثریا که جرئت کرده و درباره این تراژدی ملی حرف زده
است نیاز مبرم داریم اما ثریا دارد خطرات بزرگی را به خاطر این فاش گویی متحمل میشود...
موضوع جزو تابوهاست، جزو محرمات جامعه ماست و حتما شما خودتان از این
موضوع مطلع هستید پای بسیاری از مسائل دیگر هم در میان است اما من نمیتوانم خودم را درگیر طرح چنین پرونده ای بکنم!
هیچ کس نمیخواست خودش را درگیر چنین پرونده ای کند
حتا زنان دیگر کشورها هم به سکوتشان تداوم بخشیده اند!
من قبل از این که طرابلس را ترک کنم
برای آخرین بار به باب العزیزیه رفتم تا نگاهی به ویرانه های آن بکنم.
چیز زیادی از این مکان که برای مدت طولانی، نماد قدرت مطلقه ارباب لیبی بود
باقی نمانده بود.
بولدوزرها دیوارها را درهم کوبیده و تقریباً همه ساختمان را با خاک یکسان کرده و آن را به توده ای درهم و برهم از سنگ و آجر و بتون و قراضه های آهنی تبدیل کرده بودند!
مردم آنجا را غارت کرده و چیزی باقی نگذاشته بودند؛ مطلقاً هیچ چیزی باقی نمانده بود که نشانی از حضور سابق انسانها در این محل باشد.
دولت این خرابه ها را رها کرده بود و مردم همچنان در حال زیرورو کردن کوههای زباله بودند تا شاید چیز ارزشمندی در آن بیابند.
خاک و غبار هرازگاهی به آسمان برمیخواست
درختان نخلِ خاکستری رنگ بر استخری که با آب شور دریا پر شده بود سایه انداخته بودند.
آسمان گرفته و سربی رنگ بود
کلاغها بر بقایای فروریخته دیوارها نشسته بودند و محوطه را زیر نظر داشتند و من بی هدف مشغول قدم زدن بر خرابه های ساختمان بودم.
همه نشانه ها نابود شده بود و نمیشد تشخیص داد این جایی که داشتم بر روی آن قدم میزدم قبلا چگونه ساختمانی بوده است
احساس آدمهای گمشده را داشتم
اهمیتی هم نداشت
به گشت و گذارم ادامه دادم در حالی که می کوشیدم در این محوطه بایر و ویران نشانه ای بیابم که مرا به یاد ثریا بیندازد.
به فرد یونیفورم پوشی برخوردم که مشغول جستجو در خرابه ها بود شاید هم نگهبان آنجا بود او ورودی زیرزمین اقامتگاه قذافی را نشانم داد
چند پله سیمانی ، یک در قرمز بزرگ که مثل در یک گاوصندوق جوشن کاری شده بود و تونل بی پایانی که مرد یونیفورم پوش با چراغ قوه ای در دست مرا به داخلش برد.
او جلو بود و من پشت سرش صدمتر یا بیشتر جلو رفتیم به انتهای تونل
رسیده بودم و در حال بالا رفتن از یک توده سیمانی بودم که متوجه یک نوار ضبط صوت بین دو تکه سنگ شدم آن را بیرون کشیدم
خیلی عجیب و غریب بود عنوان نوار را به عربی نوشته بودند آن را به مرد یونیفورم پوش همراهم نشان دادم و او نگاهی به آن کرد و خیلی ساده توضیح داد:
نوار موسیقی است
به خودم گفتم آیا این میتواند یکی از همان نوارهای موسیقی مبتذلی باشد که قذافی داخل ضبط صوت میگذاشت و ثریا را وادار به رقصیدن با آن میکرد؟
نوار ضبط صوت را در جیبم گذاشتم و از توده سیمانی بالا رفتم و به قدم زدنم ادامه دادم کمی جلوتر شکافی کف زمین توجهم را جلب کرد.
چرا آنجا متوقف شدم؟
شکافهای زیادی شبیه همین شکاف در آنجا وجود داشت
به خودم گفتم شاید این جایی که رویش ایستاده ام بقایای همان زیرزمین کذایی باشد؛ حرمسرای قذافی روی شکاف خم شدم و در ته آن چیز قرمزرنگی دیدم که توجه برانگیز بود در آنجا همه چیز خاکستری رنگ بود و قرمزی آن شیء توجه آدم را به خود جلب میکرد.
نمی توانستم تشخیص بدهم این شیء چیست
شاخه درختی را برداشتم و داخل شکاف کردم و سعی کردم نوک شاخه را به شیء بند کنم و آن را بیرون بکشم
آن شیء قرمزرنگ یک تکه پارچه بود از میان خرابه های باب العزیزیه تکه پاره ای از یک لباس زیر توری قرمز را بیرون کشیده بودم
این میتوانست همان لباسی باشد که آن هیولا ، ثریا را وادار به پوشیدنش کرده بود.
برای اولین بار از زمانی که این سفر را آغاز کرده بودم احساس کردم میخواهم بگریم


قطره قطره صداها به هیاهویی تبدیل شده است و شهادت زنان خشمگین لیبیایی به کتابی تبدیل شد که در سرتاسر جهان فروخته شد و مورد بحث و گفتگو قرار گرفت.
البته هیچ کدام ما توقع چنین حادثه ای را نداشتیم
ثریا هم اصلا تصورش را نمیکرد که چگونه شرح تجربیات دردناکش در حرمسرای قذافی میتواند روزی شالوده ای برای خلق یک کتاب باشد
زنان دیگری که رازهای وحشتناکشان را با من در میان گذاشته و از فرط ترس و نگرانی به من التماس کرده بودند اسامی و شماره تلفنهایشان را فراموش کنم نیز هرگز تصور نمی کردند شرح تجربیاتشان در کتابی درج شود
احساس میکردم موظفم با صدای بلند و واضح حرفهای آنها را پخش کنم.
اینها حرفهایی بود که در لیبی توان شنیدنشان نبود و من میخواستم آنها را به سندی قطعی تبدیل کنم؛ سندی قابل ارائه به دادگاه بین المللی جنایتهای جنگی که دولت جدید لیبی هم توان نادیده گرفتن آن را نداشته باشد.
اما حالا این کار انجام شده است درست در همین لحظه ای که دارم این سطرها را مینویسم ، مصادف با روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان، ایمیلی با دو عکس از تظاهرات زنان لیبیایی درمیدانی در مرکز طرابلس دریافت کردم.
این عکسها زنانی را نشان میدهد که پلاکاردهای بزرگی را در مقابل دوربینهای تلویزیون بالای سر برده اند که روی جلد کتاب حرمسرای قذافی نسخه فرانسوی زبان و نسخه عربی زبان بر آنها نقش بسته است و همراه این پلاکاردها بنرهایی به چشم می خورد که روی آن نوشته شده: «دوباره هرگز»
نمی دانید از دیدن این عکس ها دستخوش چه احساساتی شدم!
آن سکوت سنگینی که چهل و دو سال بزرگترین و نزدیکترین هم پیمان قذافی بود عاقبت شکسته است و کتاب حرمسرای قذافی به زودی به دست خوانندگان آمریکایی ایتالیایی و چینی هم خواهد رسید.
حسابی یکه خورده ام یک بمب کوچک؛ البته به شرطی که جرئت استفاده از چنین استعاره ای را در جامعه ای مالامال از انواع سلاح ها داشته باشم.
این نقض یک تابوی اجدادی و باستانی است
جامعه لیبی یکی از محافظه کارترین جوامع در شمال آفریقاست با این حال موجی از تعجب و حیرت سرتاسر کشور را فراگرفت.
قضیه انتشار کتابی در این باره هم برای مردم لیبی جالب بود هم بسیار تعجب آور!


مطبوعات لیبی اظهار کردند زمان رو کردن فریبکاریهای دیکتاتور فرا رسیده است؛ دیکتاتوری که به خودش جرئت داده بود در قالب حافظ و مراقب زنان لیبی ظاهر شود.
عاقبت زمان آن رسیده بود سیاهترین جرائم دیکتاتور برملا شود
چندین روزنامه انتشار کتاب حرمسرای قذافی را اتفاقی «تاریخی» توصیف کردند
آشکار شدن این پرونده سیاه وحشتناک برای باز کردن چشمان کسانی که هنوز متعصبانه از قذافی حمایت میکنند ضرورت دارد.
میتوانم تصور کنم که یک روزنامه نگار طرفدار قذافی فریاد خواهد کشید همه این حرفها دروغ است و آبروی لیبی را در جهان خواهد برد
و همزمان روزنامه نگار جوان تری برآمده از صف انقلابیون از شکسته شدن خطوط قرمز ابراز خرسندی خواهد کرد.
با این حال همان طور که انتظارش را داشتم تعدادی از رهبران رژیم تازه شهرداران و وزرا نتوانستند جلوی ابراز انزجارشان را بگیرند.
این ها به بهانه دلسوزی برای کل مردم لیبی و پاسداری از آبروی آنها مخالفت خود را با انتشار کتاب اعلام کردند.
استدلال آنها این است چرا باید ظرف حاوی این گند و کثافت را به هم زد؟
آیا این کتاب در حکم سیلی ای بر گوش مردم لیبی نخواهد بود؟
آیا این کتاب باعث از دست رفتن آبروی دسته جمعی لیبیاییها نخواهد شد؟
چون شرف جمعی مردان لیبی در میان است پس باید جنایتهای جنسی دیکتاتور مکتوم باقی بماند.
اما کتاب چاپ شده و تحقق یافته است ثریا کتاب را خوانده است ،هدی ،لیلا خدیجه و بقیه آن زنها کتاب را خوانده اند و خواندن کتاب موجب تسلی خاطر آنها شده است
آنها از این که سهم بزرگی داشته اند در پرتوافکنی بر حقایق مرتبط با مردی که شکنجه گرشان بود احساس غرور میکنند. به طور خلاصه این سهم بزرگ آنها در انقلاب علیه قذافی بود.
زنان هنوز چیزهای بسیار زیادی برای ارائه به این کشور همچنان آشوب زده دارند؛ کشوری که رؤیای الحاق به جهان آزاد را دارد و به صورت پرتب و تابی در تلاش برای بازآفرینی خویش است...

پایان

تیم تولید محتوا
برچسب ها : haramsarayeghazafi
تاریخ انتشار :
سوالی دارید؟

این مطلب چقدر براتون مفید بود؟

از ۱ تا ۵ امتیاز بدید.

  • مقاله فعلا 3.00/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

 میانگین رتبه : 3.0   از  5 (2 رای ثبت شده)

جهت دریافت جدیدترین داستان هااپلیکیشن اینفو را بر روی گوشی موبایل و تبلت خود نصب نمایید

آخرین مطالب ارسالی)
آخرین مطالب ارسالی

نوشتن نظر


 
 
 من را بیاد بیاور

سومین حرف کلمه qglb چیست?