همخونه اجباری 1 - اینفو
طالع بینی

همخونه اجباری 1


با بهت بهش زل زدم!
مثل یه جوجه کوچیک توی بغلش حبس شده بودم.
انگار که تمامِ بدنم فلج شده بود و قدرت انجام کاری رو در برابرِ تنِ درشتش نداشتم.
میدونستم کاری که داره میکنه بی شک یه اشتباه بزرگه .
اون مست بود، و تو ی مستی داشت با من مثل یه اسباب بازی، خوش گذرونی میکرد!
آروم لباش رو از لبام برداشت و بهم خیره شد.
تمام تنمو با دستای داغش لمس میکرد.
به چشم های سرخش زل زدم ... دستمو روی سینش گذاشتم و سعی کردم ازش جدا
شم اما زورش زیاد بود!
بی توجه بهم تاپی که تنم بودو پاره کرد...
فقط یه لباس زیر تنم بود
با داد نالیدم:نکن . بزار برم ، نباید کلبه ی اعتمادی که ب ی ن خودمون ساختیم خراب شه؛ تو داری
خرابش میکنی مهراد!
همونطور که دستش دور کمرم بود ؛ سرش رو توی گردنم فرو کرد و میکی عمیقی زد
و گفت :
- هیس کاریت ندارم !
سعی کردم آه نکشم؛ نفسم رو توی سی نه م حبس کردم و بعد از چشم لحظه که
خودش رو عقب کشید، با اخم بهش خیره شدم و با سر تقی گفتم:
- تو حالت خوب نیست . ولم کن میخوام برم تو اتاقم درو قفل کنم و کمدمم بزارم
جلوش ،به تو اعتمادی نیست. م علوم نیست می خوا ی امشب چیکار کنی.
با انگشتش گوشه لبم رو نوازش کرد .
قصد دیوونه کردنم رو داشت ؟
بدون اینکه نگاهش رو از لب هام بگیره، آروم گفت :
- برو . قفل کن در اتاقت و اما کمد و نزار جلوش ، سنگینه کوچولو! میترسم به کمرت
فشار بیاد.
خودمو از حصار آغوشش بیرون کشیدم و به سمت اتاقم پرواز کردم .
درو زود قفل کردم و نشستم پای در!اال چی میشد ؟
بی شک دیگه نمیتونستم بمونم تو ی خونش.
وقتی آدمی بود که مست می کنه ، چطوری میتونستم پی شش بمونم و زندگی کنم ؟
مگه بهم قول نداد کاریم نداشته باشه و بزاره به حالم خودم باشم !
سرمو گذاشتم روی زانوم و یه قطره اشک از چشمم چکید .
از یه طرفم براش ناراحت بودم که اینقدر ناراحته ، از طرفی هم با کاری که کرده بود
دلم میخواست همین االن برم سر خیابون و بگم تاکسی اما مشکلم اینجا بود که
نمیدونستم به تاکسی بگم که باید کجا بره !
اولین باری بود که ای نقدر آروم می دیمش !
توی این چند روز فقط قیافه خشک و بداخالق و جدیشو دیده بودم !
آه عمیقی کشیدم و سعی کردم همه چی رو بسپارم به فردا .
بهترش این بود همون روز اول میرفتم خوابگاه ، اما اگه میرفتم خوابگاه به راحتی
خانوادم میتونستن پیدام کنن!
نمی شد.

هوفی کشیدم و صدا ی ساعت لعنتی رو زود خاموش کردم.
پتو رو کنار زدم از جام پاشدم . بعد از شستن دست و صورتم ، آروم درو باز کردم و
رفتم بیرون !
تکیه دادم به دیوار و مشغول به دیدنش شدم !
ساعد دست راستش رو گذاشته بود رو ی چشماش و بدون پیرهن خوابیده بود .
روی میز پر بود از ته سیگار .
پوف ی کشیدم . معلوم امروز کلی کار ریخته سرم .
رفتم توی آشپزخونه و یه لی وان شیر گذاشتم تو ماکرو ویو براش !
اروم رفتم باال سرش و گفتم :
- مهراد ؟ اقا ی مهراد خوابی ؟!
تکون آرومی خورد و ساعدش رو از روی چشماش برداشت .
همونطور ی که چشماش بسته بود آروم لب زد پگاه . معدم درد میکنه ، سرم درد میکنه !
دلم میخواست بهش بگم مگه مجبوری عین اسب بخوری که اینطوری ب یفتی به این
وضع !؟
به جاش آروم گفتم :
- قرص نم ی خواد بخور ی ،شیر گرم کردم برات .
آروم و با مکث بلند شد و نشست سر جاش و بهم زل زد و گفت :
- میشه ب یاریش اینجا ؟ شیرمو ؟
سرم و تکون دادم و شیر و همراه یدونه خرما برداشتم و بردم دادم دستش .
لیوان و شیشه روی میز و کناری زدم و نشستم روی میز ، دقیقا رو به روش !
بدون مقدمه گفتم :
- میخوام برم !
سرش و ارود باال و با بهت بهم خیره شد . اخماش رفت تو هم گفت :
- چی گفتی ؟ یه بار دیگه بگو !؟
اب دهنم و قورت دادم ، کاش همیشه مست بود ؛ فقط وقتی مست بود ، می تونستم
مهربون بب ینمش !
اروم گفتم میخوام برم !
لیوان شیر رو کوب ید روی میز ، کنارم .
کاش حرف میزد اما فقط نگاهم می کرد .
خوب آخه میترسیدم از این نگاهاش !
در برابرش یه بچه دو ساله بودم که گم کرده مامانشو !
- چرا ؟
سرم و پایین انداختم و با ناخونام ور رفتم .
- مهراد نمیشه اینطور ی ؟ تو دیشب ... دیشب ...
داشتم من من می کردم که خودش رک و بی خیال گفت : بوسیدمت !
جیغ زدم
- هییییس ! چطور ی میتون ی این طور ی راحت ازش حرف بزن ی ؟ هوم ؟
خندش گرفته بود اما همون حالت جدیش رو حفط کرده بود و گفت :
- ببین پگاه من بعد پنج سال برا ی اولین بار دوباره به اون کوفتی لب زدم . میفهمی
چی میگم ؟ من اهلش نی ستم که بخوام بخورم، پگاه من دیشب از روی اختیار اون
کارو نکردم که تو حاال داری برای ی ه موضوع پی ش پا افتاده خراب میکنی زندگی
خودتو عزیزم ! من بهت حسی ندارم پگاه ، می فهمی چی میگم !؟ خیال بافی نکن..

بمون و بتون ! من مگه با تو حرف نزدم ؟ ها ؟ مگه توافق نکردیم پگاه خانوم ؟ بابت
دیشب باشه ، معذرت خواهی میکنم اما دیگه نشنوم از این حرفا بزن ی ؛ خوب ؟حرف
رفتن ازت نشنوم .
بی هیچ حرف ی بهش خی ره شدم . کالفه بودم ، خوب تونسته بود من و راضی کنه .
البته این من بودم که هیچ راهی نداشتم ، من !
لیوان شیرش و برداشت و پاشد
- پگاه
اروم گفتم :
- هوم ؟
پوف ی کشید و گفت :
-پکر نباش !
الکی با دست لبامو کشیدمو گفتم :
- اوووو ... خوب هست اینطور ی ؟
خندید و سری تکون داد و رفت سمت اتاقش .
رفتم و سریع یه خرما گذاشتم دهنم و لباس پوشیدم .
از اتاق زدم بیرون دیدم مهراد لباس پوشیده داره گوشیش و از شارژ در میاره مظلوم به دیوار تکیه دادم و بهش خی ره شدم !
یقه کتش رو درست کرد و رفت سمت در و در همون حال گفت :
- دیرت نشه ؟ میدونم جذابم ولی به فکر دانشگاهت باش و به جای به من زل زدن بیا
برو دیرت نشه .
با اخم منم رفتم سمت در و کفشای آل استارم و برداشتم و پوشیدم و بی توجه به
تیکه ای که انداخته بود گفتم :
- مهراد ؟
بهم خیره شد ؛ منم متقابال بهش نگاه کردم .شاید تعجب کرده بود که چرا جوابشو
نداده بودم !
آروم گفتم

کجا می ری ؟
با همون اخمای درهمش گفت :
- کجا برم ؟ بیمارستان دیگه !
مظلوم گفتم :
- جایی نری بعدش ، باشه ؟ مهراد به فکر خودت باش. هر مسئله ا ی هست ، تو به
خودت آسیب نرسون .
لبخند زد و سرش و تکون داد .
با مکث کوتاهی درو باز کردم و گفتم :
- خداحافظ!
دستم و از پشت کشید برگشتم عقب و با تعجب بهش خی ره شدم که گفت:
- میرسونمت !
سرمو به نشانه نه تکون دادم و گفتم :
- نه نمی خواد با اتوبوس می رم . مسیرت دور می شه .
بی توجه به حرفم دستمو کشید و رفت یم بیرون و خودش در و قفل کرد .
نگاهی حسرت بار به آسانسور کردم .
رو به مهراد گفتم من میرم پایین تا تو بیای...
بی توجه به صدا زدنش از پله ها تند رفتم پایی ن ، لعنتی کمم نبودن ! خونه تو ی آخرین
طبقه بود .
وسطاش نشستم روی پله اما نمی خواستم زیاد طولش بدم ،مهراد منتظر بود .
بی توجه به نفس نفس زدنم دوباره شروع کردم به پایین رفتن.
روی پله آخر چشمم خورد به مهراد که داشت سوار ماشین می شد!
به سمتش رفتم و نشستم جلو . نفسم باال نمی ومد!
اومد نشست و چرخید سمتم .
نفس نفس زدن امونم رو بریده بود !
با چشمای ریز گفت :
- دختر نکنه تو دیوانه ای ؟ یا مشکل مغز ی داری ؟ شایدم منگلی ،ها ؟
بهش چشم غره توپی رفتم با همون نفس نفس زدن گفتم :
- دست من نی ست که ، نمی تونم ! وگرنه اسکول نیستم مثل یابو 200 تا پله رو بیام
پایین .
سری از روی تاسف تکون داد و ماشین و حرکت داد .
سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم م برای مامانم تنگ شده بود .
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم از فکرش بی رون بیام .
فک کردن در موردش برام سودی نداشت واقعا !


با استرس گفتم :
- مهراد من و نبر در دانشگاه ؛ همی نجا پیادم کن!
با تعجب گفت :
- چرا؟
آروم گفتم :
- خوب نیست بچه ها ببینن ، حرف در میارن . من تا دیروز با اتوبوس اومدم و رفتم
االن با تو و با این ماشین ببینن منو دیگه تموم ! اسم بچه هامونم انتخاب می کنن

 

اروم خندش و قورت داد ومسیر دانشگاه رو مستقیم در پیش گرفت .
جیغ زدم:
- مهراد مگه من با تو نبودم ؟
سرش و بی توجه تکون داد و گفت :
- بزار هر چیزی که می خوان بگن ؛ بگن ! مهم راحتی خودت !
جلوی در دانشگاه بزرگ علوم پزشک ی ترمز کرد و ایستاد!
نگاه خیلیارو حس می کردم .
اروم گفتم :
- زحمت کشیدی ، مرسی !
سرش و تکون داد و گفت :
- جبران کار دیشبم ؛ برو دیرت نشه .
سرمو تکون دادم و پیاده شدم و در و بستم.
پاشو گذاشت رو ترمز و با سرعت از کنارم رد شد .
به محض پیاده شدنم مهناز خودش رو مثل کانگورو بهم رسوند .
- سالم سالم . ا ی جووونم ! میبینم با دکی اومدی ؛ خبریه بهش چشم غره رفتم و دستشو کشیدم .
- زهرمار ، خبر چی ؟ بدبخت اومد ثواب کنه رسوند منو تو چرا جوگیر میشی ؟
بلند خندید و گفت :
- ای خدا ا ی خدا ، چرا کسی نی ست واسه ما از این ثوابا کنه ؟!
بی توجه به حرفش به سمت کالس رفتم و نشستم آخر ، کنار پنجره ؛ جای همیشگی
!
مهنازم نشست کنارم .
فکرم مشغول بود .
با صدای بلند سمانه یکی از چندش ترین ادما ی روی کره زمین به خودم اومدم که
داشت با یکی از دوستاش بلند حرف می زد .
- خدا شانس بده !
میدونستم منظورش با منه اما توجه ی نکردم .
مهم نبود برام !
داشتم برنامه ریزی می کردم برگشتم خونه سریع حونرو مرتب کنم و غذا درست کنم
و بشینم تا صبح درس بخونم ، فردا کوییز داشتیم !
با صدای استاد اروم از سر جام بلند شدم دنیا چقدر عجیب بود .
کوروش تهرانی پدر مهراد تهرانی !
اگه استاد میفهمید من تو ی خونه پسر عزی زش زندگی میکنم ، دیدش نسبت به من
چطوری میشد ؟
اما من مجبور بودم ، مجبور بودم برای دراوردن خرج تحصیالتم کار کنم !
لبخند غم انگیز ی زدم . منی که از خانواده طرد شده بودم و االن به تنها کسی که پناه
اورده بودم مهراد بود !



با صدای خسته نباشید استاد سریع مشغول به جمع کردن وسایلم شدم .
مهناز دستم و کشید .
برگشتم و نگاش کردم... 

پگاه جان من بیا بریم یه کافه ا ی چیز ی االن یه راست میخوا ی بر ی خونه ، بابا
پکید حوصلمون .
آروم گونشو بوسیدم گفتم :
- به جون خودت کلی کار دارم ، خونه مثل جنگل امازونه ؛ باید شام درست کنم .
بعدش هم باید بشی نم واسه کوییز فردا بخونم اما بهت قول میدم اگه کوییز فردا رو
خوب دادم خودم ببرمت کافه مهمون خودم !
نیشش تا بناگوش باز شد .
ازش خداحافظی کردم و زدم بیرون .
نفس عمیقی کشیدم !
گوشیم زنگ خورد ... به جز مهراد قطعا هیچکس دیگه ای نمیتونست باشه !
- بله ؟
با مکث گفت :
- پگاه ؟
- بله ؟
- مزاحمت که نشدم ؟ سر کالس نیستی ؟
کولمو درست کردم و گفتم نچ تموم شد کالسم !
- خیلی خوب ، فقط خواستم بگم شب دیر میام تو بخواب .
ذوق کردم و با خوشحالی گفتم :
- باشه
رسیدم سر ایستگاه اتوبوس .
بلند گفت :
- چیه ؟ ذوق کردی دیر میام !؟
لبم و گاز گرفتم و سعی کردم خندمو نگه دارم ... همون لحظه اتوبوس اومد با عجله
گفتم :
- مهراد اتوبوس اومد باید برم خدافظ!
بدون خدافظی قطع کردم و سوار شدم !
خواستم برم بشینم که متاسفانه شانس و از دست دادم و پر شد !
هوفی کشیدم و دستم رو از میله گرفتم !
شاید اگه یه روزی ازم می پرسیدن سر گذشت زندگیم چی بوده ، تنها جوابم این بودوزده ساله دانشجو ی رشته پزشکی ؛ از خانوادم طرد شدم ؛ به این علت که
ازدواج با پسر عموم که توی آمریکا زندگی میکنه رو قبول نکردم . شاید می شد گفت
دو تا علت داره ! علت اولش کامران ، پسر عموم بود و علت دومش این بود که
خانوادم اجازه اومدن به دانشگاه رو که روز تا شب براش زحمت کشیدم و شدم رتبه
سه رقمی کنکور تجربی رو نمیدادن !
این بود . همین ؛ زندگی من یعنی این !
وضعیت مالی خانوادمون در حد متوسط اما رو به باال بود . خونمون توی روستای بزرگ
و باصفای آگینه ؛ شمال بود . آه کشیدم ... دلم تنگ شده بود برای رودخونه ای که هر
روز موقع مدرسه توش خودمو میدیدم و به خودم لبخند میزدم !
دلم تنگ شده بود برای مامانم که آقم کرده بود .
برا ی بابام

وقتی بابا مخالفت کرد با دانشگاه من هم از خونه فرار کردم .
دختر فرار ی ...
شدم دختر فراری اما من تموم آرزوم درسم بود و دانشگاه ! مگه چیز زیادی بود ؟
میدونستم بی شتر لج کردن بابا هم سر مسءله کامران بود و گرنه آدمی نبود که بخواد
به دانشگاه رفتن مخالف کنه !
مامان وقتی زنش شد ادامه تحصیل داد !
با بدبختی و فروختن طالهام چند روز توی مسافر خونه سر کردم تا اینکه با مهراد
آشنا شدم .
بهم کمک کرد و قرار شد من تو ی خونش کار کنم و اونم بهم حقوق و سر پناه بده .
بعد یک ماه که گوشیم و روشن کردم یه پیام کوتاه از مامان اومده بود برام :
- آقت کردم ، خدا رو قسم دادم دیگه چشمم به چشمت نی وفته پگاه !
شکستم ؛ با این پیامش شکستم . خیلی سخت بود .
مگه من چی خواسته بودم از این زندگی ؟ مگه چیکار کرده بودم ؟ به خاطر کدوم گناه
مامانم اقم کرده بود !؟
با ایستادن اتوبوس پیاده شدم و مسیر خونرو در پیش گرفتم .
در خونرو با کلید باز کردم و رفتم تو سریع لباسام و عوض کردم مشغول جمع کردن شدم .
نمی دونستم چند ساعت گذشته اما از خستگی ولو شدم روی مبل ؛ نفس باال نمیومد !
خونه داشت برق می زد .
باید یه نون و پنیر ی چیزی می خوردم ،مهراد که نمیومد بعدشم حموم و بعدش هم تا
صبح باید بکوب میشتم می خوندم .

به ساعت نگاه کردم . ابرو هام از شدت تعجب باال پرید . ساعت 3 صبح بود .
تا االن داشتم درس میخوندم .
با صدای در سریع از جام پاشدم و رفتم بیرون از اتاق !
مهراد بود که سعی داشت سر و صدا نکنه که مثال من بیدار نشم !
برا ی ابراز وجود ، کلید برق پی شم و زدم با تعجب سرش و باال اورد و بهم خی ره شد.
آروم گفت:
- بیدار ی؟
ابروهامو انداختم و گفتم :
- نه بابا خوابم... !
بهم چشم غره رف ت و درو بست و امد تو .
در حالی که کتش و می نداخت رو ی چوب لباس ی گفت :
- چرا ب یداری ؟ مگه بهت نگفتم نگرانم نشو دی ر میام؟
با تمسخر بهش خیره شدم و گفتم :
- نمیری از اعتماد به آسمون ، تا االن دارم می خونم ، فردا امتحان دارم.
سری تکون داد و رفت تو ی اتاقش . ب ی خیال رفتم تو اتاق و دوباره نشستم سر
کتاب .
با صدای در سرم و بلند کردم.
با دهن باز بهش خیره شدم . یه شلوار اسلش طوسی پوشیده بود بدون تیشرت .
همین

هنگ سیکس پکش بودم که اومد نشستم جفتم و کتابم و گرفت دستش ؛ اما من مثل
مونگال فقط بهش نگاه میکردم .
بلند صدام زد :
- پگاااااه !
نگاهم و دوختم به چشماش که گفت :
- بیا اگه مشکلی چی زی دار ی بگو کمکت کنم !
با ذوق سعی کردم حواسم بدم به کتاب و اون چند تا مطلبی که شدید مفهمومی بودن
و نمی شد درکشون کنم و بهش گفتم .
آروم شروع کرد به توضیح دادن .


حدود یک ساعتی بود که داشت با دقت برام توضیح میداد.
کتاب و بست و گذاشتش روی می ز و گفتپاشو پگاه ، پاشو که همرو بلد ی ؛ ساعت 4 برو بخواب . فرداصبح خودم و بیدار کن
ببرمت !
سرمو به نشانه مخالفت تکون دادم و گفتم :
- نه خودم میرم .
دوباره اخم نشست بین ابروهاش ، از همون اخمایی که تن و بدنم رو میلرزوند !
دستوری گفت :
- برو بخواب صبحم خودمو بیدار کن تا ببرمت ،چشمات قرمزشده از بی خواب ی.
سرمو تکون دادم که آروم دست کشید روی موهام و گفت:
- رفتی حموم؟
سرمو به نشونه مثبت تکون دادم که گفت :
- موهات بلنده پگاه دیر خشک میشه سرما میخوری ، هر وقت از حموم اومدی
خشکشون کن !
باشه ای گفتم .
چقدر خوب بود یکی باشه که حواسش بهت باشه !
از اتاق رفت بیرون .
به سمت تختم رفتم و آروم چشمام رو بستم لبمو گاز گرفتم جواب سوال آخری هم نوشتم!
قطعا نمره کاملش رو میگرفتم .
سرمو بلند کردم که برگرو بدم که با نگاه بچه هاروی خودم دهنم و بستم و نشستم
سر جام!
میدونستم اگه بهشون نرسونم بعد امتحان میرسن خدمتم .
دقیقا مثل گروه داعش داشتن نگام می کردن .
مهناز که هی میزد پشت دستش یعنی بده!
دست کردم تو جیبم و نصفه برگه آچار مچاله شدرو دراوردم.
8 تا سوال و سریع به خط خیلی ریز توش خالصه کردم نوشتم .
تموم که شد سریع دور از دید استاد دادمش به بغلیم که میالد بود.
چشمک زد که یعنی خیالت تخت میرسونمش به بقیه هم !
با متانت و لبخند زیر پوستی برگمو دادم دست استاد !
چون درسش عمومی بود بچه ها نمیخوندن

بی توجه از کالس زدم بیرون که مهراد و دیدم ؛ روی پله ها ای ستاده بود و مشغلول
صحبت با استاد تهرانی بود !
پدرو پسر کپ هم بودن !
داشتم رد میشدم که مهراد سرش و آورد باال و که براش سریع زبون دراوردم و
خواستم رد شم که با صدای استاد کاظمی سر جام میخکوب شدم .
- راد برگرد سر کالس !
آب دهنم و قورت دادم و به سمت کالس رفتم که استاد کاظمی وایساده بود دم در و
داشت مثل میرغضب بهم نگاه میکرد .
خودمو بهش رسوندم و اروم لب زدم :
- جانم استاد ؟ چیزی شده ؟
با همون اخمای در هم گفت :
- از تو یکی انتظار نداشتم . این چیه ؟
برگه آچار و گرفت جلوم .
یا امام زمان !
آب دهنم و قورت دادم و آروم گفتم :
- ثوابه استاد.ثواب!سری از روی تاسف تکون داد و گفت :
- وقتی به خاطر 25 صدم افتادین ترمو اونوقت همتون میفهمید ثواب یعنی چی !
همونطور که کیفش دستش بود رفت سمت دفتر اساتید !
پوف ی کشیدم و به دیوار تکیه دادم که دیدم مهراد سرزنشگر داره بهم نگاه میکنه !
همینم کم بود .
با اخم در کالس و باز کردم و رفتم داخل و جیغ زدم .
- کدومتون بی عرضگی دراورد این عجوزه فهمید؟
همه برگشتن سمت میالد !
سری از روی تاسف تکون دادم و کولمو برداشتم و از کالس زدم بیرون .
لعنتی ! حی ف اون همه که خوندم.ی توجه به گند ی که میالد زده بود ، رفتم بیرون از محیط خفقان اور دانشگاه ؛ که
گوشیم زنگ خورد .
مهراد بود .
آروم جواب دادم :
- هوم؟
بی توجه به حال گرفته شده من ؛ با لحن فوق دستوری گفت :
- کالس که نداری دیگه ؟ بیا پارکینگ دانشگاه دارم میرم خونه با هم بریم .
باشه ای گفتم و که قطع کرد گوشیو ! بی ادب .
به سمت پارکینگ رفتم ، داشت ماشین و از پارک در می اورد .
پنج شش نفر بیشتر تو پارکینگ سر پوشیده دانشگاه نبودند .
به سمت ماشین رفتم و نشستم .
از پنجره به بیرون خیره شدم . آبان ماه بود . هوا به شدت ابر ی بود و امکان داشت هر
آن بغض آسمان بترکه .
با صدای مهراد برگشتم سمتش ...
- چرا قیافت مثل کواال شده ؟

هیچی نگفتم سعی کردم توحال خودم غرق باشم ! نه اینکه از دست کاظمی و امتحان
حال گرفته باشه نه ، واسه امتحان نهاییش می شستم میخوندم که اصال ن یازی به
کاظمی نداشته باشم. اما از اون روزایی بود که حالم گرفته بود و خودمم نمیدونستم
چرا!
به سمت خونه داشت یم می رفتی م که چشمم خورد به تلفن عمومی کنار خیابون ،سریع
برگشتم سمت مهراد و گفتم :
- مهراد نگه دار ، نگه دار .
گوشه خیابون نگه داشت و با تعجب بهم خیره شد .
آروم گفتم :
-خودم میام تو برو ، می خوام با این تلفن زنگ بزنم به مامانم . گوشی خودم و جواب
نمیده !
یه قطره اشک آروم سر خورد روی گونم . با انگشت شصتش آروم پاکش کرد .
دلم خیلی پر بود . مثل آسمون ؛ هر لحظه ممکن بود منم طوفانی بشم .
از ماشین پیاده شدم و به سمت تلفن عمومی رفتم !
مهراد رفت . چقدر خوب ، که درکم کرد و گذاشت تنها باشم !
مشغول شماره گرفتن شدم . تپش قلبم باال رفته بود صدای الو الو گفتنش به خودم اومدم . آروم گفتم :
- مامان ؟
چند ثانیه ا ی با مکثت گذشت که با داد گفت :
- پگاه ذلیل مرده گیس بریده مرگت چیه زنگ میزنی ؟ ها ؟پگاه چرا زنگ میزنی ؟ مگه
ما نگفتیم دختری به اسم پگاه نیست دیگه تو زندگی ما .. پگاه آقت کردم . زنگ نزن .
رفتی تهران چه غلطی دار ی می کنی ها ؟ کی میدونه دار ی چیکار میکنی ؟ نکنه
مشغول هرزه گری شد ی ؟ ها ؟ پگاه دفعه دیگه زنگ بزنی بی شتر از اینا بارت میکنم
االن گمشو برو هر قبرستون دره ای که هستی ! دیگه صدات و نشنوم به گوشم .
صدای بوق ممتمد تلفن بود که سیلی می زد به گوشم .
تلفن و گذاشتم سر جاش و بدون اینکه کارت تلفنم رو درارم مسیر خونرو در پیش
گرفتم .
سرمو بلند کردم . اشکای آسمون چکید روی گونم .
همه سعی میکردن خودشون توی یه پناه گاه جا بدن تا خیس نشن ، اما من آروم تر
از همیشه ؛ همراه با آسمون گریه می کردم.
همونطور که قدم می زم شعر همیشگ ی مامانو زیر لب خوندم...

هق هقم اوج گرفت ...
چقدر دلم تنگ شده بود برا ی صداش ، برای عطر تنش ...
خوب شد تو اون هوا کسی تو ی خیابون نبود .
آروم زیر لب گفتم :
- عروسک من دستاتو ها کن
دنیا بی رحمه سقفی پیدا کن
ننه سرما با هیچکس ی شوخی نداره
تا بجنبی یه آدم برفی جات میزاره
اشکام و آروم پاک کردم .
لبخند نشست روی لبام به بدبختی هام داشتم لبخند می زدم !
یعنی میشد یک باره دیگه دست بکشه رو ی موهام و برام بخونه ؟
مگه گناهم چی بود ؟
من از کامران متنفر بودم ، دلم میخواست توی کشور خودم درس بخونم .
من حق انتخاب نداشتم؟
چرا اینهمه بی رحم بود دنیا ؟
چقدر بی کس شده بودم ، مگه تا کی میتونستم بمونم پ یش مهراد ؟
میدونستم مامانش مجبورش کرده زن بگیره .
توی افکارم موج های مختلفی داشتن غلط می زدن .
دکتر می شدم می رسیدم به آرزوم!
اما آرزوهای دیگم چی ؟
مامانم چی ؟ بابام چی ؟ خانوادم چی ؟
داشتم تقاص کدوم گناهم را پس میدادم خدای ا ؟
مسیر زندگیم کی از این سرباالیی ها و سرپایین ی ها بیرون میومد و یه خط صاف پر از
آرامش می شد ؟!
نگاهم افتاد به ایستگاه اتوبوس به صندلی های خال یش ...
نشستم روی یک ی از صندلی ها و چشمام رو بستم و سرمو به میله تکیه دادم .
نکنه پش یمون شده بودم !؟
نه دیگه راه ی وجود نداشت برا ی به عقب برگشتن !
باید گام های آیندم رو به درستی بر می داشتم .
شاید زمان خودش همه چی رو درست
می کرد!
با آستین مانتوم اشکامو و پاک کردم اما فایده ای نداشت مهراد میفهمید گریه کردم .
به سمت مغازه رو به رویی که داشت میبست رفتم و ازش آب و دستمال کاغذی
گرفتم .
با آب معدنی صورتم و شستم و خشک کردم .
نزدیکای خونه بودم که مهناز زنگ زد . اصال حالش و نداشتم اما جوابم نمیدادم فکر
می کرد واسه کاظمی ناراحت شدم .
با صدای خش دار گفتم:
- جانم
با صدای ناراحت گفت...

پگاه من واقعا متاسفم همش تقصیر ما ...
اومد ادامه بده که سریع گفتم :
- هیس مهناز . من اصال برام اهمیتی نداشت .فدا سرت .
بلند جیغ زد :
- راست میگی ؟
آروم گفتم :
- اوهوم ... ول ی یه شرطی داره !
تند گفت :
- جونم؟
رسیدم در خونه و با کلید درو باز کردم .
- امشب شارژ رایگان فعال م ی کنم جزوه های امروز و بگو بنویسم فردا هم جمعست
نمی تونم ازت بگیرمشون .
با صدای جیغ جیغوش گفت :
- باشه عشقم این که کاری نداره ، تو هم یه گوشی هوشنمد بگیر دیگه پگاه !
باشه آرومی گفتم .
با ایستادن آسانسور بیرون اومدم و در ورودی باز کردم که مهناز گفت شارژ رایگان چطوری میگیر ی ؟ چقدر ؟
- میفرستم برات کد شو . شبی 500!
آروم لب زد و خوبه آرومی گفت .
باهاش خداحافظی کردم و کفشام و گذاشتم تو جا کفشی و رفتم توسالن .
- مهراد کوشی ؟
قدم بعدیم مساوی شد با مبهوت شدن و گرد شدن چشمام !با صدای یکی از دخترا برگشتم .
- مهراد این کیه تو خونه تو که به کلیدم میاد تو ؟
نگاهشو از مهراد گرفت و به من دوخت .
- آها ... نکنه ه*ر*ز*ا* ی ، ها؟ خودت گفتی ، گفتی دیگه ؛ گفتی شبی 500!
حتی قدرت پلک زدن هم نداشتم . داشت چی میگفت این عفریته ؟
با صدای بلند مهراد به خودم اومدم .
- پرستو ببند دهنتو .
با پرویی تموم به مهراد خیره شد و گفت:
- چیه مگه اشتباه میگم !؟
اشک توی چشمام جمع شده بود اما پسش زدم .
پوزخندی نشست روی لبم اما با قرار گرفتن دستای مهراد دور کمرم جریان قوی برق
به هم متصل شد . سرشو خم کرد و گونم رو بوسید و رو به دختره بلند گفت :
- آره دیگه اشتباه کردی . پگاه دوست دخترمه ! تنها عشقم زندگیم .
با چشمای گشاد سرمو بلند کردم و بهش خیره شدم .
سرشو پایین آورد و دم گوشم آروم گفت:
- سوتی بدی با شلنگ ادامت میکنم..

اینا کی بودن ؟ مهراد تکیه داده بود به ستون و داشت نگام می کرد .
سالم آرومی رو به همشون گفتم که تنها کسی که جوابمو داد مهراد بود !
آب دهنم و قورت دادم . االن تکلیف چی بود ؟ باید چی میگفتم

خدای من . چقدر پرو بود .
آروم تر از خودش گفتم :
-میدونی چی ه ؟ من باید دامپزشک شم . تو ن یاز به درمان داری!
لبخند کجی نشست روی لباش !
هوفی کشیدم و برگشتم .
یه جمع پنج نفری بودن !
سه تا دختر و دو تا پسر .
همه شون بلند شدن به جز اون عجوزه .
به سمتشون رفتم باهاشون دست دادم .
پرستو بلند شد و با نگاه خبیثانه ای دستشو به سمتم دراز کرد.
با تحقیر یه نگاه از باال تا پایین بهش انداختم و بی توجه به دستش به سمت
آشپزخونه رفتم !
داشت گر می گرفت . حقش بود !
مهراد خندش گرفته بود .
چایی ساز و زدم به برق که مهراد اومد تو آشپزخونه و گفت :
- تو برو لباساتو عوض کن خیس آب شدی بع د بیا آروم گفتم :
- دارم برات .
نیشخند ی زد .
یه چشم غره توپ نسارش کردم و به سمت اتاقم رفتم .
لباسامو با یه شلوار جین لوله سورمه ا ی و یه شومیز سفید کوتاه عوض کردم .
موهامو با یه حوله کوچیک تقریبا خشک کردم و محکم باالی سرم بستم .
بدون هیچ آرایشی بیرون رفتم .
استکانا رو توی سینی مرتب چیدم و چایی ریختم .
مهراد سین ی چایی هارو برد .
قندون و با شکالت خوری و گذاشتم رو ی میز .
بشقابای میوره رو با چاقو و چنگال دادم دست مهراد و بردشون .
میوه ها رو از یخچال دراورد و گذاشتم روی می ز .
کنار مهراد روی مبل دو نفره نشستم .
سکوت جمع سنگین شد که یکی از پسرا رو به من گفت :
- من کیانم . پسر خاله مهراد . نقاشم آروم گفتم :
- دارم برات .
نیشخند ی زد .
یه چشم غره توپ نسارش کردم و به سمت اتاقم رفتم .
لباسامو با یه شلوار جین لوله سورمه ا ی و یه شومیز سفید کوتاه عوض کردم .
موهامو با یه حوله کوچیک تقریبا خشک کردم و محکم باالی سرم بستم .
بدون هیچ آرایشی بیرون رفتم .
استکانا رو توی سینی مرتب چیدم و چایی ریختم .
مهراد سین ی چایی هارو برد .
قندون و با شکالت خوری و گذاشتم رو ی میز .
بشقابای میوره رو با چاقو و چنگال دادم دست مهراد و بردشون .
میوه ها رو از یخچال دراورد و گذاشتم روی می ز .
کنار مهراد روی مبل دو نفره نشستم .
سکوت جمع سنگین شد که یکی از پسرا رو به من گفت :
- من کیانم . پسر خاله مهراد . نقاشم با ابروهای باال رفته بهش خیره شدم .
آروم گفتم :
- بهتون نمیاد نقاش باشین !
لبخند ی زد و گفت :
- همه میگن. این االغ یم که میبینی نشسته کنارم پسر خالمونه نیما ؛که اونم تو تیم
پزشکیه . آرزو که کنارت رو مبل تک نفره نشسته 18 سالشه و درگیر کنکوره و نیاز هم
خواهرشه 24 سالشه و مترجمه ؛ دختر دایی ها ی منو مهرادن ، و پرستو هم پرستو
دیگه ول میچرخه بال میزنه .
خندم گرفت

 پرستو با نگاه عصبان ی بهش چشم غره رفت .
باهاشون اظهار خوشبختی کردم که نیما گفت :
-خودت چی ؟ا خودت بگو پگاه خانوم ... عشق مهراد حتما یه چیز متمایزه !
یه لبخند مصنوعی زدم و گفتم :
- منم نووزده سالمه . ترم یک پزشکی .
اکیپ خوبی بودن ! همشون باحال بودن به جز اون عجوزه بعد از بدرقه کردنشون ، درو بستم و بهش تکی ه دادم .
سرمو باال آوردم و به مهراد خیره شدم .
اونم به دیوار تکیه داده بود و دستاشو تو هم قالب کرده بود و بهم زل زد .
با اخمای در هم گفتم :
- مهراد نه من بچم نه تو ، میفهم ی معنی کاراتو ؟ معنی رفتارتو ؟ معنی حرفاتو ؟ من
عروسک خیمه شب بازیم ؟این چه مسخره باز ی بود امشب ؟
با اخمای در هم آروم گفت :
- پگاه بهم کمک کن !
با بهت بهش خیره شدم .
منظورش چی بود !؟
من چه کمکی میتونستم به مهراد بکنم آروم و با مکث گفتم :
- مهراد جوری صحبت کن منم بفهمم که چی می گی !
تکیشو از دیوار گرفت و به سمت یخچال رفت و بطری آب رو برداشت و سر کشید !
بلند داد زدم .
- هی . منم از اون آب کوفت میکنم !
لبخند آرومی زد .
دیگه داشتم شاخ در می اوردم . اگه هر وقت د یگه ای بود می گفت باید افتخار کنی
که دهنی من و میخور ی !
ولی االن چش بود ؟
نشست روی مبل .
بهم اشاره کرد .
با مکث به سمتش رفتم و نشستم روی میز ؛ رو به روش !
دستامو تو دستاش گرفت و گفت :
- پگاه اون شب و یادته که من مست اومدم خونه !؟
سرمو تکون دادم..

اون شب مامان بهم گفت که با خاله اینا قرار گذاشته برا ی خواستگاری !
خواستگاری پرستو ...
با چشمای گرد بهش خیره شدم و گفتم :
- چییییییییییی ؟نه مهراد به خدا حیفی تو .
لبخند تلخی زد و ادامه داد .
- منم قبول نکردم . پرستو رو تو االن اینطوری نبین ، جلو ی مامان اینا فرشته میشه !
اون شب با مامانم دعوا کردم ، همون شب به خاله زنگ زد و جریان رو کنسل کرد اما
به هم گفت باید زن بگیری ، چند وقتیه خیلی بهم فشار آورده ؛ اصرار پشت اصرار که
زن باید بگیری . منم و مینا خواهرم ! مامانمم گیر داده من باید زن تو رو ببینم و از این
حرفا .
خنثی بهش خیره شدم .
آروم گفتم :
- میخوای چیکار کنی ؟ کسی و زیر نظر داری ؟
لبخند ی زد و موهای جلوم و کنار زد و گفت :
-دارم لبخند ی زدم و گفتم :
- میشناسمش ؟کدوم بدبختی ه !؟
بلند خندید و تو همون حال گفت :
- میشناسیش !
با کنجکاوی زیاد بهش خیره شدم و گفتم :
- د بگو دیگه . کی ؟
دستی کشید گوشه لبش و گفت :
- اوم . خوب مشخصاتشو بهت م یگم . خوشگله یعنی بد نی ست . وحشیه خیلی . البته
دوست داشتن ی هم هست . موهاش بلنده ، خیل ی هم لجبازه .
با چشمای نیمه باز بهش خیره شدم !
فقط منتظر بودم نام ببره .
آروم گفتم :
- اسمش !؟
بعد از گذشته چند ثانیه جد ی شد و گفت :
- خودت با چشمای گرد بهش خیره شدم ، واقعا منظورشو نمی تونستم درک بکنم .
با صدای خش دار گفتم :
- اسمش خودته ؟ مهراد نگو که منظورت منم !
فشار آرومی به دستم داد و گفت :
- پگاه می دونم چیز زیادیه ، آره عزیزم ول ی فقط یه مدت . شاید یک اال دو ماه ! این
فقط یه بازیه ! تو دوماه اینده ؛ احتمال 80 درصد پرستو بره آمریکا ، اون وقت مامانم
بیخیال من میشه ! اون فقط میخواد تا پرستو نرفته ما رو به هم برسونه ،دیگه نمی
دونه تموم تالشش بی فایدست !
نمی تونستم حرفاشو هضم کنم . منظورش چی بود !؟
یعنی اینکه نقش دوست دخترش و بازی کنم ؟
اومدم حرف بزنم که نزاشت و گفت....
 

پگاه تو برام خیلی عزیز ی ، من نمی خوام بهت آسیب برسه . تو فقط یک اال دوماه
نقش دوست دختر من و یا جلوی فامیل نامزدم و بازی می کنی . بعدشم که پرستو
رفت به همه میگم تفاهم نداشتیم و تمام . برا ی اینکه کسی نگه چرا تو یه خونه با
همیم ، واحد روبه رویی داره خالی میشه ، مبله هم هست پگاه ، تو اونجا بمون اما اگه
نتونست ی شب تنها بخوابی ترسیدی م یای اینجا ؛ قرار دادمونم سر جاشه . پگاه من
مجبورت نمی کنم . فکراتو خوب بکن و تصمی مت و بهم بگو .
شوک زده شده بودم انگار . دستامو از دستاش بیرون کشیدم و بی حرف به سمت
اتاقم رفتم .
توی حالی بودم که می خواستم حرف بزنم ولی انگار نمی تونستم .
درو بستم و بهش تکیه دادم .
همه فکرم شده بود حرفای مهراد .
من بهش خیلی مدیون بودم . بهم خیلی کمک کرده بود . اما آخه این چه کاری بود ؟
اصال این کارم میکردیم خانوادش بهم نم ی گفتن خانوادت کین ؟ کجان ؟ تو تنها
چیکار می کنی ؟
هزار تا سوال تو ی مغزم در گردش بود .
من می تونستم بهش کمک کنم اما خوب شاید نمی شد .
نمی تونستم تا فردا تحمل کنم در اتاق و باز کردم و رفتم بیرون .
روی مبل دراز کشیده بود و ساعدش و گذاشته بود روی چشماش .
نشستم رو ی میز و آروم گفتم :
- خوابی ؟
توی همون حالت گفت:
- نه ! مبل میخ داره تو همش رو میزی .
لبخند ی زدم و با مکث گفتم :
- مهراد اگه خانوادت در مورد خانوادم بپرسن چی بگم ؟ هوم ؟ نمی شه!
دستش و از روش چشماش برداشت و گفت :
- حقیقت و میگ ی ، میگی دانشجو ی رشته پزشکی و اصالتا شمالی هستی ! پگاه ما
همش که اونجا نی ستیم . فوقش دو سه بار مامانم و ببینی آشنا شه بات ، بدونه کسی
توی زندگیم هست ، همی ن !
موهام و زدم پشت گوشم و گفتم :
- چیکار کنم ؟ خیلی دل رحمم . حله کمکت می کنم !
بلند خندید و برگشت سمتم و گفت :
- پس اسممو تو گشی ت بزن مهرادم ❤️

ا حرص دمپاییمو دراوردم و زدم تو بازوش که خندش شدت گرفت !
خودمم خندم گرفته بود . آخر این قض یه چی م ی شد ؟
آروم از سر جام بلند شدم برم توی اتاقم که گوشیش زنگ خورد .
از روی میز برش داشتم و دادمش دستش .
- مرسی
- خواهش



خواستم برم که متوجه شدم مامانشه !
با مکث کوتاهی جواب دار .
- سالم مامان جان . خوبین؟دستی کشید توی موهاش وگفت :
- خوبم ممنون .
ابروهاش و داد باال و گفت :
- چقدر خبرا زود میرسه . سرعتش از BBc هم بیشتره !
خندم گرفت . حتما پرستو خبر چینی کرده .
با صدای عصبی گفت :
- نه مادر من ، مسخره بازی چی ه ؟ مگه من شوخی دارم!؟
با مکث طوالن ی این بار بلند گفت :
- مامان ؛ من بهتون گفت غید اینو بزنین که اسم پرستو بره توی شناسنامم . من
وقتی یکی دیگه رو دوست دارم چطور ی این حرف شما رو توی ذهنم بگنجونم ؟
نفس عمیقی کشید و گفت :
- معلومه که میارم ببینیدش ! مگه من شوخ ی دارم با شما ؟
کالفه بود خیلی .
- چشم باشه .چشم من امشب بیمارستانم ، فردا عصر خدمت میرسیم !
استرس تمام وجودم و گرفت .
سخت بود خیلی با صداش به خودم اومدم .
- پگاه ؟
آروم گفتم :
- بله ؟
کالفه گفت :
- فردا عصر آماده باش بریم خونه ما.
موهامو دادم پشت گوشم و گفتم :
- مهراد من از استاد میترسم ! یعنی دیدیش نسبت به من عوض میشه ؟
پوف ی کشی و گفت :
- چی میگی پگاه . من اصال نگران بابا نیستم خودت که میشناسیس . فقط یکم نگران
برخورد مامانمم !
سری تکون دادم و گفتم :
- مهراد ؟
دوباره بهم خیره شد و گفت :
- بله؟
با من من گفتم..

من منظورم از اون شبی 500 به خدا با شارژ رایگان شبانه بود ؛ مهناز
میخواست فعال کنه ، فکر بد نکن یا !
لبخند کمرنگی نشست روی لباش و گفت :
- فکر بد چی ه پگاه ؟ من بی شتر از خودم به تو اعتماد دارم . نداشتم که نمیزاشتم بش ی
همخونم !
لبخند خجولی زدم و رفتم توی اتاق .
مثل جنگل آمازون شده بود .
به سمت کمدم رفتم و درش و باز کردم .
هیچ چیز خوبی نداشتم برا ی فردا . همه مخصوص دانشگاه بودن .
پوف ی کشیدم و گوشی سادمو بر داشتم و به مهماز زنگ زدم .
بوق اول نخورده جواب داد . انگا رو گوشی میخوابه این بشر !
- چقدر زود دلت تنگ شد برام . سالم
لبخند ی زدم و گفتم :
- ببند بابا . مهنازی .
با مکثت گفت :
- ها ؟ چته ؟چی شده خندم گرفته بود .
- فردا میای بریم بیرون ؟ باید خرید کنم یکم .
- التماس کن تا بیام
- بیا برو بابا خودم میرم .
- میام عشقم میام . ماشین ددیمم میگیرم .
- مرسی عزیز دلم .
- حاال خرید واسه چی می خوا ی بر ی ؟ میخوای چی بخری کلک ؟ لباس خواب؟
- بیا ببین رو بت میدم پرو م یشی .
خندید یکم دیگه حرف زدیم و قطع کردم . از بس فک زد کل شارژم تموم شد..

ا خستگی پاشدم و مشغول تمیز کردن اتاق شدم .
استرس کل وجودم و گرفته بود . یعنی برخورد مامانش چطوری بود !؟
هر طوری که بود باید تحمل می کردم . به مهراد قول داده بودم .
میدونستم تا چند روز دیگه باید نقل مکان کنم به خونه رو به رویی !
اینطور ی بهتر بود .
به گوشیم نگاه کردم . دیگه باید عوضش می کردم .
- مهناز این نمی شه خیلی کوتاهه ؛ همه جام معلومه توش .
عصبانی دستم و کشید و گفت:
- خدا ببرت ال گور پگاه ، دو ساعته داریم اینجارو زیر و رو میکنیم .
آهی کشیدم و رفتیم طبق باال . با دیدن ویترین یکی از مغازه ها لبخند نشست روی
لبم .
یه پیرهن حری ر قرمز که آستینم داشت و روش گالی سفید داشت و ی ه کمربند سفید
خوشگلم روش بود . تا روی سینش تنگ بود و از اونجا به بدش کلوش میشد .
سایزمو گرفتم و رفتم داخل پرو ...خیلی بهم می ومد . با این که یکم گرون بود ول ی بد به دلم نشسته بود . یه جفت کفش
پاشنه بلند سفید ساده هم گرفتم .
مهناز با خودش اتو موش رو اورده بود که بریم خونه و موهام و درست کنه و آرایشم
کنه .
*********
- خوب حاال میتون ی ببین ی خودتو ... نه نه اول لباستو بپوش بعد .
بهش چشم غره رفتم و از اتاق انداختمش بیرون .
لباسمو پوشیوم و رفتم جلو آینه و شالی که مهناز روش انداخته بود و بر داشتم .
لبخند ی نشست روی لبام .
موهای بلندمو دم اسب ی محکم بسته بود و صافشون کرده بود .
یه آرایش خیلی کمرنگ و مالیمم روی صورتم نشونده بود .
در اتاق باز شد و اومد داخل و محکم بغلم کرد .
- خیلی خوشگل شدی پگاه.
گونشو بوسیدم و گفتم تورم زحمت دادم عشقم .مرسی .
چشم غره ا ی بهم رفت .
بعد از نیم ساعت مهناز رفت . ساعت 5 بود ! گوشیو برداشتم و به مهراد زنگ زدم .
- بله ؟
آروم گفتم :
-کجایی مهراد ؟ ساعت 5 ها !
تند گفت :
- اومدم اومدم ... 2 دقیقه دیگه خونم.
باشه ای گفتم و قطع کردم..

درو باز کردم و رفتم عقب .سرش باال آورد و مبهوت بهم خیره شد .
خندم گرفته بود .
دستی جلوی صورتش تکون دادم .
اروم گفت :
- چه خوشگل شدی تو .
لبخند ی زدم و گفتم :
- بودم .
اومد جلو و گونم رو بوسید .
آروم گفتم:
- برو زود آماده شو دیگه . دیر شد .
باشه ای گفت و رفت تو اتاقش .
بعد از دقیقه آماده اومد بیرون . مانتو و شالم و پوشیدم و رفتیم بیرون .
پارکینگ و زدم و در آسانسور بسته شد .
ثابت بهم خیره شد .
با اخم گفتم چیه ؟ بیا من و بخور .
لبخند ی زد و گفت :
- بیا خوب .
با تعجب گفتم :
- کجا ؟
گفت :
- خودت گفتی دیگه ، بیا تا بخورمت .
بهش چشم غره ا ی رفتم و ب ی ادب ی نثارش کردم .
خندید .
از آسانسور زدیم بیرون .
در ماشین و باز کردم و آروم نشستم .
خیلی نگران بودم .
خیلی سخت بود برام . یعنی برخوردشون چطوری بود ؟ بودن مهراد بهم قوت قلب
میداد .
یعنی کارمون درست بود ؟ اینطوری می شد ؟
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خونسردی خودمو حفظ کنم بعد از دقایقی مهراد ماشین و جلوی خونه وی الیی بزرگی پارک کرد .
ضربان قلبم باال رفت .
پیاده شدیم .
مهراد دستمو تو ی دستش قفل کرد و زنگ زد.
با استرس به مهراد خیره شدم که در باز شد .
دستمو فشرد و رفتی م داخل .
یه خونه ویالیی بزرگ که ساختون دقیقا وسطش بود .
یه خانوم مسن با کت و دامن قهوه ا ی و شال کرم دم در ورودی ایستاده بود برای
استقبال .
قیافش که می زد خیلی بد اخالق باشه ، آروم گفتم :
- مهراد مامانته ؟
بهش نزدیک بودیم که گفت :
- نه
آروم تر از قبل گفتم:
- خداروشکر ...چقد خشنه .
لبخندش و قورت داد

 

 

برای مشاهده ادامه داستان بر روی لینک زیر کلیک نمایید

 

مشاهده سایر قسمت ها

برای مشاهده و انتخاب سایر داستان ها بر روی لینک زیر کلیک نمایید

 

مشاهده لیست همه داستان ها

تیم تولید محتوا
برچسب ها : hamkhooneejbari
تاریخ انتشار :
سوالی دارید؟

این مطلب چقدر براتون مفید بود؟

از ۱ تا ۵ امتیاز بدید.

  • مقاله فعلا 3.33/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

 میانگین رتبه : 3.3   از  5 (6 رای ثبت شده)

جهت دریافت جدیدترین داستان هااپلیکیشن اینفو را بر روی گوشی موبایل و تبلت خود نصب نمایید

آخرین مطالب ارسالی)
آخرین مطالب ارسالی

نوشتن نظر


 
 
 من را بیاد بیاور

سومین حرف کلمه shxrwz چیست?