اجبار 6
من یه خصلتی دارم! وقتی دختری و دوس داشته باشم..تا زمانی بهش فکر میکنم که مال کسی نشده باشه و هنوز
مجرد باشه..به محض اینکه
ازدواج کنه و با لباس عروس ببینمش، خود به خود برای همیشه از یادم میره..! من پسر چشم ناپاکی نیستم و نمیتونم
به زنی که شوهر داره،
نظر داشته باشم..امشبم مریم و با تموم خاطراتش به دست فراموشی میسپرم..!!
پوفی کشید و پاشو رو پدال گاز گذاشت و ماشین از جا کنده شد..تا حدودی خیالمو راحت کرده بود..میترسیدم
آروین با دیدن مریم، دوباره هوایی
بشه و بازم بهش فکر کنه..برام مهم بود!! دوسش داشتم و نمیتونستم به خودم و احساسم دروغ بگم!! صدای مازیار
فالحی تو ماشین پخش شد...
دلم بشکنه حرفی نیست..
حقیقت و ازت میخوام..
بهم راحت بگو، میری..
حاال که سرده رویاهام..
نمیدونم کجا بود که..
دلتو دادی دست اون..
خودت خورشید شدی بی من..
منم دلتنگیه بارون..
یه بار، فکر منم کن که..
دلم داغون داغونه..
تو میری عاقبت با اون..
که دستام خالی میمونه..
دلم بشکنه حرفی نیس..
فقط کاش الیقت باشه..
میرم از قلبت بیرون..
که عشقش، تو دلت جا شه!
اگه تو یار و همراشی..
ولی میشد بمونی و کمی عاشقم باشی..
همه فکرش شده چشمات..
گاهی دستاتو میگیره..
یه وقتی تنهاش نذاری که..
مث من میشه، میمیره..
دلم بشکنه حرفی نیس.
فقط کاش لایقت باشه..
میرم از قلبت بیرون..
که عشقش، تو دلت جا شه!
دلم گرفت..حاال یه امشبم که دارم خوش و خرم با آروین میرم عروسی، این آهنگه نمیزاشت..!! ایششش!! هیچ
حرفی بینمون رد و بدل نشد و
فقط صدای آهنگ بود که سکوت بینمون و پر میکرد..هر از گاهی هم آروین" آه" پرسوزی میکشید و دلم کباب
میشد..
باالخره به باغ رسیدیم..دو تا مرد مسن با کت و شلوارای مرتب و شیک، جلوی در ورودی باغ وایساده بودن و به
مهمونا خوشامد میگفتن..
از آروین شنیدم که یکیشون بابای مریم و اون یکی هم بابای آریاس! با هر دوشون احوالپرسی کردیم..بابای مریم
خیلی محترمانه به ما خوشامد
گفت و من از برخوردش خیلی خوشم اومد..آروین ماشین و پارک کرد و هر دو به سمت ته باغ که مراسم اونجا
گرفته شده بود رفتیم..آهسته و
با آرامش کنار هم راه میرفتیم..از اینکه هم قدمش بودم لذت میبردم..کمی مونده بود تا برسیم به مراسم که آروین
بازوشو جلوم گرفت و گفت:
بریم؟!
منظورشو فهمیدم و بخاطر اینکه بهش دلگرمی بدم و بهش بفهمونم تنهاش نمیزارم، با لبخند بازوشو محکم گرفتم و
آروینم لبخند مهربونی تحویلم
داد که قلبم ریخت..هر دو به سمت جمع رفتیم..اوووه چه خبر بود!! صدای ارکستر که خیلی خیلی زیاد بود..باغ
خوشگلی بود!!
شنل و شالمو درآوردم..خیلی جالب بود! به طور کامالً اتفاقی، رنگ لباس من و آروین، با هم ست شده بود و نمیدونم
چرا انقدر از این موضوع
خوشم اومد و قلبم تلوپ تلوپ زد..یه لحظه از اینکه آروین و داشتم به خودم بالیدم! از همه ی پسرای تو جمع، یه
سر و گردن بلند تر و خوش قیافه
تر و جذاب تر بود! کاش قلباً هم مال من بود!! نه فقط اسماً...من و آروین به جمع خونواده ی انیس جون اینا رفتیم..!!
همه از دیدنم تعجب کردن..تا
حاال منو با این سر و وضع ندیده بودن..حتی شب عروسیمم آرایشم مالیم تر و لباسمم پوشیده تر از امشب بود! با
اینکه از پوشیدن اون لباس
اولش خیلی معذب بودم اما نگاهای مهربون عمه خانوم و انیس جون، بهم انرژی داد و باعث شد اعتماد به نفسم، دو
برابر شه!! گیسو با
تحسینی که تو چشاش موج میزد نگام میکرد..همه بعد از احوالپرسی، روی صندلی نشستیم..میز مستطیل شکیلی بود
و روش پر بود از میوه.
شیرینی و شربت آلبالو!! ایشش بازم آلبالو!! پدر جون سرگرم حرف زدن با مردی مسن با موهایی نقره ای بود و
دورتر از جمع ما نشسته بود
گیسو هم خیلی خوشگل شده بود..کت و دامنی شیری رنگ پوشیده بود..کوتاهی دامنش تا باالی زانواش بود و پاهای
خوش تراش و سفیدش
حسابی تو دید بود..موهاشو باالی سرش جمع کرده بود و یه دسته ی کمی از موهاشو فر کرده بود و رو شونش
ریخته بود! رادینم که طبق معمول
ابروهای کلفت و نامرتبش در هم بود و داشت با آروین حرف میزد.رادین بر خالف اخالق نچسبش!! قیافه ی خوبی
داشت ..کت اسپورت خاکستری
و جین زغالی ای که پوشیده بود خیلی بیشتر جذابش کرده بود!! اما خوب آروین یه چیز دیگه بود..!! آروینم که زل
زده بود به من و لباسم!! تا حاال
جلوش اینجوری ظاهر نشده بودم و بچم خیلی ذوق کرده بود!! از اینکه اینطوری نگام میکرد عجیب خوشم میومد..!!
نگاش کردم و با عشوه
موهامو از جلوی چشام کنار زدم..آروین که متوجه دلبریام شده بود پوزخندی بهم زد و روشو برگردوند!! حرصم
گرفت!! لیاقت نداشت...
عمه خانوم رو کرد به آروین و گفت: دیشب چرا انقدر زود رفتی خونه؟ چرا نموندی عروس، دوماد بیان؟
شوکه شدم..پس دیشب مریم و ندیده بود!!!
گیسو گفت: راویس نبود و آروینم حوصله ی موندن نداشت..حتی صبر نکرد شام سرو شه!
گیسو وقتی حرفش تموم شد چشمکی بهم زد..پس آروین راست گفته بود که شام نخورده!! اما آخه چرا؟!! گیسو
درست میگفت که بخاطر من
زود از عروسی برگشته؟!! نه بابا آخه چرا باید این کار رو بکنه!! هیچ کدوم از کاراش برام واضح نبود..رفتاراش
عجیب غریب بود..
آروین با خونسردی گفت: زیاد حال و حوصله ی سر و صدا و بزن و بکوب و نداشتم، سرم یه کم درد میکرد!
راویسم که خونه تنها بود و بخاطر همین
برگشتم!
خوب این حرفش یعنی چی؟!! میخواست علناً بگه که من زیاد براش مهم نبودم و چون سرش درد میکرده برگشته و
تنها بودنه من در وهله های
آخر براش اهمیت داشته!! داشتم جمالتی که آروین به زبون آورده بود و پیش خودم تجزیه تحلیل میکردم که
صدای گیسو رو شنیدم:
راویس! این پیراهنه خیلی بهت میاد!! ماه شدی عزیزم..
لبخند کمرنگی زدم و ازش تشکر کردم..زیاد دختر پر حرفی نبودم و فقط مواقعی که عصبی یا خوشحال بودم زیاد
حرف میزدم..رادین مرتب با آروین
حرف میزد اما شرط میبندم آروین یه دونه از حرفاشم متوجه نشد..چشماشو اینور و اونور باغ میچرخوند.انگار منتظر
کسی بود! منتظر مریم بود؟!!.
حتی فکرشم که میکردم قلبم میگرفت!! خواستم حواسمو پرت کنم و کمتر به حرکاتم آروین فکر کنم رو کردم به
گیسو و آهسته ازش پرسیدم:
دیشب مریم خوشگل شده بود؟!
گیسو زل زد بهم! اخمی کرد و گفت: اووووف راویس! نمیدونی چقدر سبک بازی درآورد..!! دختره ی جلف!
_ چطور؟
_ تا آخر مراسم، عین جلبک چسبیده بود به آریا!
با خودم گفتم ببین این مریم دیشب چیکار کرده که گیسو که انقدر دختر شیطون و راحتی بود اینطوری درموردش
حرف میزنه!!
گیسو ادامه داد: از پیش آریا تکون نخورد..به هیچ کدوم از دخترای فامیل خودشون و فامیل آریا اجازه نداد با آریا
برقصن! یه لباس شب قرمز پوشیده
بود و موهاشو ریخته بود رو شونه هاش..قراره لباس عروس و امشب بپوشه!
_ آریا چی؟ اونم خودشو به مریم می چسبوند؟!
_ من که میگم آریا اونقدرام هالکش نیس..مریم خودشو براش میکشه اما آریا خیلی عادی رفتار میکنه! مریم مثل
بچه ها شده بود دستشو
میکشید و میبردمش وسط و میرقصوندش..اما آریا خیلی سنگین و سرد برخورد میکرد..حتی آخراش من خودم
دیدم که با اخم یه چیزایی به مریم
گفت و مریم دیگه از جاش تکون نخورد..مریم دیگه شورشو درآورده بود..یه جا بند نمیشد!!
_ آروین کی برگشت خونه؟
گیسو که از یهویی عوض شدن بحث تعجب کرده بود فکری کرد و گفت:
وا..مگه تو خونه نبودی؟!!
وای من باز گند زدم!! هول شدم و سریع گفتم: نه خب..راستش..وقتی اومد من خواب بودم! نفهمیدم کی اومد!!
_ آها..خوب راستش نیم ساعتم نشد که اومده بود بعدش فوری بلند شد و رفت! من فکر میکردم بخاطر اینکه مریم
و نبینه زود رفت..
_ مگه بخاطر این نبوده؟!
_ نه..ببین راویس! اگه قرار بود بخاطر این زود بره که مریم و نبینه خوب امشب به یه بهونه ای اصالً نمیومد! قصدش
این بود که زودتر بره خونه..اما
نه بخاطر ندیدن مریم! پیش رادین نشسته بود و داشتن با هم گپ میزدن که چند بار گوشیش زنگ خورد و رد
تماس داد..اما بعدش خودش زنگ زد
به یه نفر و بعدشم به دقیقه نکشید که از جاش بلند شد و خدافظی کرد..حاال من نمیدونم اون یه نفر کی بوده!!
لبخند بدجنسانه ای زدم!! پس بعد از اینکه منو اذیت کرده فوری بلند شده و اومده خونه!! ای ول تعصب!!! اما بخاطر
اینکه اصالً نگرانیه آروین تو
باورم نمی گنجید رو به گیسو گفتم: نه بابا گیسو! چرا جو الکی میدی؟ دیشب زود اومده تا مریم و نبینه امشبم اومده
تا بهش بفهمونه اونقدرام...
براش ارزش نداره..خودش بهم گفت میخواد من پیشش باشم تا مریم بفهمه اونقدرام که مریم فکر میکنه آروین و
خورد نکرده!!
خودمم نمیدونستم چقدر به حرفم ایمان داشتم..اما دوس داشتم گیسو حرف بزنه و بگه که حرفم درست نیست و
آروین نگران من بوده!! اما
گیسو هم که انگار قانع شده بود سرشو تکون داد و حرفی نزد!! حالم گرفته شد..کاش بازم مخالفت میکرد..کاش
بازم حرف خودشو میزد!!
بعد از یه ربع، زن و دختر جوونی نزدیک میزمون شدن..همه به احترامشون بلند شدن و منم به تبعیت از بقیه از جام
بلند شدم..هر چند خوب
فهمیدم که آروین به سختی زیر پاشون بلند شد..!! زن نگاه دقیقی بهم کرد و گفت: زن آروین تویی؟!!
نمیدونم چرا از لحن حرف زدنش خوشم نیومد..انگار داشت تحقیرم میکرد!! خیلی آهسته گفتم: بله!
گیسو گفت: راویس جون! ایشون مادر و ایشونم خواهر مریم هستن!!
تازه فهمیدم که چرا حرفش بوی طعنه میداد..!! دختر با عشوه رو کرد به آروین و گفت:
واسه این دختره، خواهر منو پس زدی؟ فکر نمیکردم انقدرم کج سلیقه باشی آروین!!
خیلی بهم برخورد..اون چطور به خودش جرئت داد که منو اینجوری تحقیر کنه..آروینم از خشم سرخ شده
بود..خواستم جوابشو بدم که عمه خانوم
پیش دستی کرد و رو به دختره گفت: هنوزم که زبونت نیش داره ملیکا!..بهتره تو کارای بزرگترا دخالت نکنی..این
موضوع به تو مربوط نمیشه..آروین
انتخابشو کرده..امشبم شب عروسیه خواهرته و این حرفا کامالً بی فایدس!
ملیکا که بدجوری ضایع شده بود..چشم غره ای به عمه خانوم کرد و از جمع دور شد..نفس راحتی کشیدم..مامان
مریم همچنان با نفرت بهم نگاه
میکرد..چی میخواست از جونم!؟ مامان مریم رو کرد به انیس جون و در حالیکه پز دادن تو لحنش موج میزد گفت:
آریا از اینکه مریم و مال خودش کرده خیلی راضیه و خیلی خوشحاله که مریم اشتباه بزرگی و مرتکب نشد و خدا
بهش رحم کرد!!
همه میدونستیم منظورش از "اشتباه بزرگ" ازدواج با آروین بوده!! رگ گردن آروین متورم شد..طاقت کنایه و
تحقیر و نداشت..خواست چیزی بگه
که رادین دستشو گذاشت رو شونش و به آرامش دعوتش کرد..عمه خانوم که شده بود حامیه من و آروین، با
خونسردی گفت:
خیلی خوبه که مریم متوجه اشتباهش شد..اما خدا کنه از چاله خودشو ننداخته باشه تو چاه..!!
تو دلم کلی قربون صدقه ی عمه خانوم رفتم..یکی باید حال این زن گستاخ و میگرفت..مامان مریم سرخ شد و به
بهونه ی اینکه باید به مهمونای
دیگه ام خوشامد بگه رفت..با رفتن مامان مریم، گیسو پوفی کشید و گفت:
آخیش! آینه ی دق رفت..زنیکه ی عجوزه چه روییَم داره والا..
آروینم مدام زیر لب غر میزد و کلی فحش بار جد و آبادشون کرد..بعد از نیم ساعت، صدای سوت و جیغ و دست
بلند شد.. معلوم بود عروس و
دوماد اومدن..خوشبختانه ی میزی که ما برای نشستن انتخاب کرده بودیم تسلط زیادی به همه جای باغ داشت و به
راحتی میتونستیم همه چیز
و ببینیم..ارکستر اومدن عروس و دوماد و خبر داد و بوی اسپند بلند شد.. نمیدونم چرا اون لحظه فقط به حرکات و
رفتارای آروین زوم کرده بودم و
دوس داشتم ببینم حسش چیه! باالخره عروس و دوماد از پورشه ی مشکی رنگی بیرون اومدن و صدای سوت و
دست، به اوج رسید..
مریم واقعاً دختر زیبایی بود..موهای بلوندش به زیبایی فر کرده بودن و نصفشو باالی سرش و نصف دیگشو رو
شونهاش ریخته بودن..تاجش مدل
قلب بود و پر از نگین بود..اندام ریزه و متناسبی داشت..من ازش قد بلند تر و اندامم کمی درشتر بود..آرایش زیبایی
رو صورتش کار شده
بود ..لباسش دکلته بود و سنگ دوزیای ظریفی رو قسمت سینه ش کار شده بود..آریا هم کت و شلوار خوش دوخت
مشکی رنگی پوشیده بود..
چهره ی زیاد جذاب و خوشگلی نداشت..معمولی بود..قیافش بیشتر شبیه غربیا بود..موهای بور و چشای رنگی! تنها
حسنش، بدن خوش استایل
و قد بلندش بود..! نمیدونم مریم چی تو آریا دیده بود که اونو به آروین که انقدر زیبا و جذاب بود ترجیح داده
بود..!! نگاه های آروین و دنبال کردم..
رو مریم ثابت مونده بود..خوب منم وقتی این همه زیبایی و از کسیکه یه روزی قرار بود زنم باشه ببینم محوش
میشم!! اما من از این نگاهای آروین
اصالً خوشم نمیومد و اخمام تو هم رفت..دستامو مشت کردم..پس حرف مفت میزد که مریم و فراموش کرده و به
دختری که ازدواج کنه فکر
نمیکنه! اصالً مگه آدم میتونه دختری و که چند ماه عشقش بوده و به این سرعت فراموش کنه؟!! شایدم داشت این
تصاویر عروس شدن مریم و تو
ذهنش ثبت میکرد تا به خودش بفهمونه دیگه سهم اون نیس و زن کس دیگه ای شده!! کاش اینطور بوده باشه!!
باالخره مریم و آریا نزدیک میز ما
شدن..آریا به گرمی با رادین و آروین دست داد و با بقیه احوالپرسی کرد..مریم گوشه چشمی برام نازک کرد و با
صدای لوسش گفت:
تو باید راویس باشی درسته؟
نخواستم خودمو جلوش ضعیف نشون بدم..لبخند پهنی زدم و گفتم: بله خودمم! بهتون تبریک میگم..!!
بازوی آروین و محکم گرفتم و چسبیدم بهش..!! دوس داشتم به مریم بفهمونم که از زندگیم و از آروین راضیم و
اون مریم بوده که لیاقت این زندگی❤️
این خوشبختی و نداشته..آروین که از حرکتم جا خورده بود هیچ کاری نکرد!! مریم بهم پوزخندی زد و رو به
آروین گفت:
سلیقه ی خوبی نداریا!
آریا حواسش به حرفای مریم نبود و داشت با مردی که پشت میز کناریمون نشسته بود احوالپرسی
میکرد...نمیخواستم جلوی مریمم
ضعف نشون بدم با لبخند گفتم: اما مریم جون، باید خوشحال باشی که آریا خان حاضر شده بقیه ی عمرشو با تو
بگذرونه! به نظر من که آریا خان
حیف شده..
کارد میزدی خونش درنمیومد..باور نمیکرد اینطوری و با این لحن جوابشو بدم..سرخ شد و بازوی آریا رو کشید و از
میز ما دور شدن..دختره ی پرو!
فکر کرده منم وایمیسم بر و بر نگاش میکنم!
گیسو ریز خندید و گفت: ای ول راویس! پوزشو حسابی مالیدی به خاک! دختره ی نچسب!!
عمه خانوم و انیس جونم با محبت نگام کردن..اما من به آروین زل زده بودم میخواستم واکنش اونم ببینم..سرش
پایین بود و داشت با انگشتاش
بازی میکرد..نه خوشحال بود و نه خیلی ناراحت!! بازوشو آروم ول کردم..چرا انقدر فراموش کردن مریم براش
سخت بود!! مریم دختر خیلی
گستاخی بود..با اون مادر فوالد زره و خواهر آناستازیا گونه ای که مریم داشت، آروین باید روزی هزار بار خدا رو
شکر میکرد که دوماد این خونواده
نشده.باالخره آهنگ تانگو برای رقص دو نفره زده شد..مریم و آریا به پیست رقص رفتن و مالیم کنار هم
میرقصیدن..جز مریم و آریا کسی تو پیست
رقص نبود..نور دایره ای شکل سفید رنگی روشون زوم شده بود..مریم با عشق تو چشای آریا زل زده بود و
میخندید..آریا خیلی جدی کمر مریم و
گرفته بود و زیر لب یه چیزایی به مریم گفت که باعث شد مریم خنده شو جمع کنه! آخ دلم خنک شد..دختره ی
چندش!! یه لحظه یاد عروسیه
خودم و آروین افتادم..منم وضع مریم و داشتم..اما خوبیه این عروسی این بود که الاقل آریا راضی بود..!! کم کم
زوجای جوون هم به پیست رقص
رفتن و آروم آروم روبروی هم تکون میخوردن! گیسو بازوی رادین و گرفت و گفت: بریم برقصیم؟!
رادین اخم غلیظی کرد و خیلی خشک گفت: نه!
_ اِ چرا؟ همه رفتن وسط..بیا بریم دیگه!
رادین زل زد تو چشای گیسو و گیسو هم بوسه ی نرمی رو گونش کاشت! رادینم راضی شد و همراه گیسو به پیست
رفتن..این گیسو خوب بلد
بود از ابزارای زنونه برای پیش بردن حرفاش استفاده کنه ها! باید چند تا کالس شوهرداری پیشش میرفتم! با
حسرت به جمع رقصنده ها زل زدم.
عمه خانوم رو به آروین گفت: آروین چرا تو فکری؟! پاشو برو با راویس برقص..وقت خوبیه که به مریم و خونوادش
بفهمونی که راویس انتخاب خودت
بوده و از انتخابت راضی ای!
مطمئن بودم آروین از جاش تکون نمیخوره بخاطر همین دنبال بهونه میگشتم که عمه رو رقصیدنمون پیله نکنه که
صدای آروین اومد:
پاشو راویس!
وا رفتم!! نگاش کردم..از جاش بلند شده بود و داشت نگام میکرد.این حالش خوب بود؟!! داشتم ذوق مرگ میشدم
که یه صدایی تو درونم پیچید
" اینطوری ذوق نکن دختر! میخواد از تو بعنوان طعمه استفاده کنه تا به مریم بفهمونه غرورش سر جاشه! میخواد تو
رو سپر غرور مردونش کنه"
لب و لوچم آویزون شد..اما از جام بلند شدم و همراه آروین به پیست رقص رفتم..!!مریم بی خیال اطرافش، تو
چشای آریا زل زده بود..آروینم که
میخ شده بود رو مریم..لجم گرفت..خودم، دست آروین و دور کمرم حلقه زدم و یکی از دستامو روی شونه ی پهنش
گذاشتم..اخمام تو هم بود!
دوس نداشتم تموم فکر و حواسش پیش مریم باشه! اما آروین اصالً تو باغ نبود..حتی وقتی که به مریم زل زده بود
بازم مطمئن بودم که فکرش
جای دیگس! از این وضعیت عصبی شدم و پاشنه ی 01 سانتیه کفشمو رو کفشای آروین محکم فشار دادم..آخش
بلند شد..چهره ش تو هم
رفت و با صدای عصبانی ای گفت: چرا جفتک میندازی؟ چته وحشی؟
بغض راه گلومو بست..اما نباید گریه میکردم..االن وقتش نبود..بغضمو قورت دادم و گفتم:
وقتی با یه دختر می رقصی باید فقط به اون نگاه کنی نه اینکه مثل فانوس دریایی چشات همه جا بچرخه!
با تکون دادن چشم و ابرو به مریم اشاره کردم..وقتی متوجه منظورم شد اخم کرد و گفت:
تو هنوز باورت نشده که دختر نیستی؟!!
باز داشت دست میذاشت رو نقطه ضعفم!! میدونست رو این موضوع حساسما...این چه ربطی به حرف من داشت آخه
لعنتی!!! منم باید
لجشو در میاوردم..پورخندی زدم و گفتم:
اِ..توأم هنوز باورت نشده که مریم مثل یه کاغذ باطله باهات رفتار کرده و براش فقط یه عروسک پولدار و عاشق
بودی!!
رگه های قرمز خشم تو چشای عسلیش نشون میداد که با این حرفم، گور خودمو کندم!!! فشاری به کمرم داد و در
حالیکه از الی دندونای به هم
فشردش به زور حرف میزد گفت: من و تو تنها میشیما!!
سعی کردم عادی رفتار کنم لبخند کمرنگی زدم و گفتم: کی و میترسونی؟ وقتی یه حرفی و میزنی باید انتظار شنیدن
حرفای بدتر و داشته❤️❤️
باشی!
_ اوکی..نشونت میدم!
آهنگ تموم شد و مریم لباشو خیلی نرم رو لبای آریا گذاشت..آروین با حرص به مریم نگاه کرد..مات و مبهوت
داشتم به حرکات مسخره ی مریم
نگاه میکردم که یه دفعه حس کردم لبام داره آتیش میگیره!! آروین افتاده بود رو لبام و لبامو با ولع میبوسید..درجه
ی حرارتم به 0111رسید.. لباشو
دوس داشتم و حس خوبی داشتم چند ثانیه ای تو شوک بودم اما بعدش خودمم همراهیش کردم..چند ثانیه گذشت و
آروین لباشو از لبام جدا کرد.
چشامو باز کردم و با عشق بهش زل زدم اما آروین پوزخندی زد و گفت: زیاد دل نبند!!
نذاشت جوابشو بدم و رفت!! عوضی!!!! داشت از من استفاده هاشو میکرد و بعدشم کلی منت میذاشت که دل نبند!!! با
حرص پاهامو کوبیدم
زمین..!! این داشت منو مسخره میکرد؟! داشتم از خشم آتیش میگرفتم که آهنگ بعدی زده شد..مریم و آریا
همچنان داشتن میرقصیدن و چند
نفری هم به جمع اضافه شدن..آروین و دیدم سر جاش کنار رادین نشسته بود و با پوزخند نگام میکرد..خواستم برم
سر جام بشینم که پسر
جوونی نزدیکم شد و با لحن خاصی گفت: افتخار رقص میدین خانوم زیبا؟!
نمیدونم چرا از جمله ش خندم گرفت!! میخواستم الکی خوش بگذرونم و به آروین بفهمونم برام ذره ای مهم
نیس..بخاطر همین پیشنهاد پسره رو
قبول کردم و با هم رقصیدیم..پسره دستاشو دور کمرم حلقه زد و منم دستمو رو شونه اش گذاشتم..قدش زیاد بلند
نبود و من با اون کفشام
دقیقاً باهاش هم قد شده بودم..جثه ی ریزی داشت و نمیخورد که پسر باشه!! کم کم چراغا هم خاموش شد و برای
الیت شدن جو، چند تا نور
ضعیف قرمز و آبی فضا رو از تاریکیه مطلق بیرون آورد..چشای پسره رو سینه های برهنه م بود و من داشتم از اینکه
پیشنهاد رقصشو قبول کردم
خودمو لعنت میکردم..دعا دعا میکردم که زودتر آهنگه تموم شه و منم از شر این نگاه های هیزش راحت شم!!
دستاشو رو کمرم تکون میداد و
لبخند چندش آوری میزد..یه لحظه یاد رامین افتادم..لبخنداش شبیه رامین بود..حتی نگاه های تب دارش...!!! بدنم
یخ کرد..تو این تاریکی چطوری
از شرش خالص شم خدا؟!! دستمو از رو شونه اش برداشتم و گفتم: من دیگه میرم بشینم..خسته شدم..
فشاری به کمرم داد و گفت: کجا خانومی؟! من دارم کم کم داغ میشم..نمیزارم بری..
عجب کنه ای بودا!! زل زده بودم بهش و داشتم به هیزیش فکر میکردم که دیدم داره سرشو نزدیک گردنم
میکنه..خون به مغزم رسید..خواستم.
خودمو از دستش نجات بدم..که پسره به عقب کشیده شد و دستاش از کمرم جدا شد..چی شد یهوصدای "آخ"
گفتن پسره رو شنیدم
وای خدای من!! آروین مچ دستشو گرفته بود و محکم میپیچوند..آروین با خشم گفت: داشتی چه غلطی میکردی
عوضی؟ هااان؟
پسره که بیچاره رنگ به صورت نداشت با تته پته گفت: ببخشید آقا..خانوم شمان؟ ببخشید..من فقط داشتم باهاشون
میرقصیدم
آروین مچ پسره و ول کرد و گفت: برو گمشو تا یه بالیی سر تو و این دختره نیاوردم
_ دختره؟!! مگه خانومتون نیستن؟
آروین چنان نگاهی به پسره کرد که دمشو انداخت رو کولشو تو تاریکی گم شد..از اینکه آروین و داشتم خیلی حس
خوبی داشتم..کاش اون
زمانیکه با رامین تنها بودمم آروین میومد و نمیذاشت به قول خودش، منوافتتاح کنه!! از اینکه یه حامی داشتم حتی
اگه بداخالق و سرده!اما
حامیمه و هواموداره احساس غرور میکردم..!! آروین بازومو گرفت و منو کشوند و با خودش برد..کسی تو اون
تاریکی حواسش به ما نبود.. از رو میز
دایره ای شکلی یه گیالس ودکا برداشت..بازوم هنوز تو دستش بود..خواستم یه گیالسم من بردارم که اخماش رفت
تو هم و با حرص گفت:
تو مشروبم میخوری؟؟ دیگه چه هنرایی بلدی!! رو کن تا بهتر بشناسمت
منظورش چی بود؟مگه من داشتم با اون پسره عشقبازی میکردم!بغض کردم..آروین منو چسبوند به دیواری با
ارتفاع کوتاه!
_ نمیتونستی لباس بهتری بپوشی که اینطوری همه ی پسرا روت زوم نکنن؟!! اصالً دوس ندارم رو کسیکه به
خیالشون انتخابمه حرف بزارن و بگن
دختر خرابیه!! میفهمی چی میگم؟ دیگه دوس ندارم اینطوری خودتو عین دخترای خراب و هر جایی درست کنی
از جمع دور بودیم..بغض گلومو گرفته بود..من دختر خرابی نبودم!! همه این کارا و کردم تا تو دل آروین جا باز کنم
اونوقت بهم میگه هر جایی
شایدم حق با اون بود..من زیادی جلف تیپ زده بودم!! چی فکر میکردم و چی شد! دلم خیلی گرفت.از همینجام که
وایساده بودیم
میتونستیم راحت رقص مریم و اریا رو ببینیم..مریم داشت برای آریا دلبری میکرد و بینیشو میمالید به بینی آریا!
آروین بازوی منو کشید و مجبورم
کرد منم کنارش به دیوار تکیه بدم!صورتشو نمیدیدم و فقط صداشو میشنیدم.صداش مملوء از غم و ناراحتی بود
_ خیلی خوشحاله! عاشق آریاس!من تو زندگیش فقط حکم یه اضافی و داشتم..
یه قلوپ از ودکاشو خورد و ادامه داد: براش هیچ ارزشی نداشتم.من براش زاپاس بودم..عشقش بودم وقتایی که
آریا نبود..
یاد یه اس ام اس افتادم" عشقش بودم وقتایی که عشقش نبود..." این اس ام اس حال االنه آروین بود
فکر میکردم میتونم همیشه کنار خودم داشته باشمش! فکر میکردم تا ابد مال خودمه!
دوباره یه قلوپ دیگه ودکا خورد..داشت کم کم عصبیم میکرد بین حرفاش خیلی فاصله مینداخت..منم که کم
حوصله...!!
_ اما دیگه بهش فکر نمیکنم! اون با آریا خوشبخته!درسته که آریا مثل مریم عشقش سوزنده و پر حرارت نیس اما
از نگاهاش میخونم که اونم مریم
و دوس داره! شاید اگه مریم به من میرسید هیچ وقت نمیتونست انقدر منو دوس داشته باشه!! همیشه فیلم بازی
میکرد برام! یه دونه از کارایی
گه جلوی آریا میکنه و با من نکرده بود..همیشه تا من به سمتش نمیرفتم اون محال بود به سمتم بیاد..دیدی چه
راحت جلوی همه لبای آریا رو
بوسید..!!
صداش میلرزید..گیالسشو تا آخر سر کشید..آه پر سوزی کشید و گفت:
منو یه بارم اونطوری نبوسید..چند ماه نامزدم بود اما هیچ وقت بهم اجازه نداد که ببوسمش..فقط یه بار پیشونیشو
بوسیدم..باورت میشه راویس؟
من و مریم چند ماه نامزد بودیم و سهم من از مریم فقط یه بوسه رو پیشونیش بود!! من براش ارزشی نداشتم..هیچ
ارزشی براش نداشتم!!
صدای شکستن گیالسشو شنیدم..وحشت کردم..بازومو ول کرد و دستاشو تو جیب شلوارش فرو برد..به زیر پاش
نگاه کردم..گیالسش هزار تیکه
شده بود!! به چشماش زل زدم..تو تاریکی، برق اشک و تو چشای خوشگلش میدیدم!! خواستم برم که دوباره بازومو
گرفت و منو به سمت
خودش کشوند..انقدر محکم بازومو کشید که افتادم تو بغلش..ترسیدم..حالش خوب نبود..با انگشت شصتش گونمو
آروم نوازش کرد و گفت:
نمیخوام بهش فکر کنم!! مریم برای من مرد..بهش نشون میدم که برام ارزشی نداره..
جامونو عوض کرد و منو چسبوند به دیوار!! وای خدا باز چه مرگش شده بود!!
_ آروین برو اونور..زشته..ممکنه ما رو ببینن!!
_ حرف الکی نزن..کسی اینجا نیس که مار و ببینه بعدشم بزار ببینن..کار خالف شرع که نکردم..تو شرعاً و عرفاً
زنمی! چطور وقتی با اون پسره
میرقصیدی و داشت کم کم میومد جلو تا بوست کنه نگران نگاهای بقیه نبودی..برای من جیزه؟!!
چشماش میخ شد رو سینه هام!! اووووووف...تا من باشم دیگه همچین لباسایی نپوشم..!! لعنت بهت راویس! خودمو
سرزنش کردم که چرا این
لباس و برای امشب انتخاب کردم!!
_ بدن خوش فرمی داری راویس!!
صداش ضعیف بود..بدنم گر گرفت..دوس نداشتم حاال و تو این موقعیت ازم تعریف کنه..باید اول میفهمیدم که بازم
منو جای مریم میبینه یا نه!.
دستامو رو سینش گذاشتم و سعی کردم هلش بدم عقب..اما زورم بهش نمیرسید..
_ برو اونور آروین! تو که نمیخوای قضیه ی چند شب پیش تکرار شه..میخوای؟
زل زد تو چشام! ترس و تو چشام خوند..
پوزخندی زد و گفت: انقده ترسناکم؟!! چرا انقدر از من وحشت داری راویس؟ یعنی من از رامینم پست ترم...
یه لحظه حس کردم ناراحت شده..من چرا انقدر از آروین میترسیدم؟..ترسناک نبود اما..اما تصویر اون شب پارتی،
هنوزم تو ذهنم بود و نمیتونستم
اون شب و از یاد ببرم..خیلی بهم سخت گذشته بود..تنها شانسی که من آورده بودم این بود که گیر آروین افتادم و
عاشقش شدم و باعث شد تا
حدودی کمتر به اون شب تجاوز و زجرایی که کشیده بودم فکر کنم..!! اما نمیتونستم تو رابطه ی با آروین، رامین و
فراموش کنم..اما..آروین خیلی با
رامین فرق داشت..اون شوهرم بود..من دوسش داشتم..اما رامین چی؟ هنوزم وقتی یاد هیکل غولش میفتادم یخ
میکردم...
_ شنیدی چی گفتم؟
از فکر و خیال اومدم بیرون و گفتم: شنیدم..
_ خب؟
_ من از تو ترسی ندارم..اما نمیخوام باهات رابطه ای داشته باشم!
ابروهاشو باال انداخت و گفت: حتماً میدونی که تو دیگه زنمی و یه وظایفی در قبالم داری!
_ الزم نیس تو وظایفمو بهم یادآوری کنی! یادمه شب عروسی بهم گفتی که میلی بهم نداری!
پوزخندی زدم..آروین عصبی شد و با خشم گفت: زبونتو خودم کوتاه میکنم!
بعدم بدون اینکه بهم اجازه بده حرفی بزنم..لباشو محکم رو لبام فشار داد..نفسم بند اومده بود..بدنشو چسبونده بود
به من و منم چسبیده بودم
به دیوار ..کمرم داشت خورد میشد..چشاشو بسته بود و حریصانه لبامو میبوسید..خودمو کشیدم کنار و لبامو از لباش
جدا کردم..نگاه تب دارشو
بهم دوخت..
_ برو اونور..!
پوزخندی زد و دوباره لباشو چسبوند به لبام..لباش مثل گوله ی آتیش داغ و سوزنده بود..دستمو از کمرش گرفتم و
بیشتر به خودم فشارش دادم..
آروینم دست برد پشت گردنم و بعد از چند ثانیه، صدای افتادن دونه های مرواریدای دور گردنم و رو زمین
شنیدم..گردنبندمو پاره کرده بود..
با اینکه اون گردنبند و خیلی دوس داشتم اما برام تو اون موقعیت هیچی مهم نبود..سرمو ثابت نگه داشته بود..رونمو
باال برد و دور کمرش حلقه زد
با یکی از دستاش رونمو فشار میداد..بعد از 0 دیقه لباشو جدا کرد و زل زد بهم..
با بدجنسی لبخندی بهم زد و گفت: فکر نمیکنم لبای مریمم به خوشمزگیه لبای تو بوده باشه!!❤️
لجم گرفت..بازم داشت به مریم فکر میکرد؟!!! خواستم خودمو از حصار دستاش نجات بدم که دوباره بغلم کرد و
صورتشو تو گودی گردنم فرو کرد و
چند تا نفس عمیق و کش دار کشید و گردنمو محکم بوسید..بعد از چند ثانیه، سرشو عقب کشید و زیر گوشم گفت:
من میتونم!! میتونم دوباره
عاشق بشم...!! بعداً بدون اینکه بزاره من کاری کنم..ازم جدا شد و رفت..!!
جا خوردم..منظورش چی بود؟ میخواست دوباره عاشق مریم شه؟!! وا...خل شدما..حتماً میخواد عاشق یه بدبخت دیگه
ای بشه تا مریم و از یاد
ببره! جای بوسه های داغش رو لب و گردنم هنوزم میسوخت..دستمو رو گردن و لبم کشیدم و نیشم وا شد..چقدر
جلف شده بودما..خوب بهم
لذت داده بود و نمیتونستم خودمو گول بزنم..آروین و دوس داشتم و از تماساش ناراحت نبودم..وقتی کنارم بود و
بهم نزدیک میشد، رامین و هر
چی که بهش مربوط میشد از یادم میرفت..برام خیلی عجیب بود..بعد از تجاوز رامین حس میکردم دیگه نمیتونم با
هیچ مردی رابطه ی عاشقونه
برقرار کنم و یه ضعف عمیقی و تو وجودم میدیدم..اما حاال..از نزدیکیه آروین خیلیم راضی بودم..ترس و استرسم در
برابر آروین خیلی کمتر شده بود
و بیشتر از این میترسیدم که منو جای مریم ببینه!! نمیخواستم بازیچه ی دست آروین باشم..دستی به صورتم
کشیدم..اووووف داشتم تو تب
میسوختم..نگام به دونه های پاره شده ی مروارید خوشگلم که رو زمین ریخته شده بود افتاد..وحشی!! رژمو دوباره
پر رنگ کردم حاال خوبه رژم
همیشه باهام بودا...چند تا نفس عمیق کشیدم و به جمع برگشتم..
چراغا روشن شده بود..آروین بازم داشت مشروب میخورد..اوووف میخواد امشب خودکشی کنه؟!! نزدیک گیسو
نشستم..
جای خالیه گردنبندم رو گردنم خیلی معلوم بود و بخاطر اینکه کسی چیزی نفهمه دسته ای از موهامو رو شونه هام
ریختم..
گیسو گفت: کجا رفته بودی راویس؟
_ همین اطراف بودم..
گیسو نگاهی به گردنم انداخت و ریز خندید و هیچی نگفت!! منظورش چی بود..!! بی خیالش شدم..شام سرو شد..
مریم و آریا داشتن تو یه بشقاب غذا میخوردن..منم خیلی دوس داشتم با آروین تو یه بشقاب غذا بخورم..اما شدنی
نبود.. از همین دور عشوه
اومدنای مریم و میدیدم و حسرت میخوردم..یه کمی از نوشابه ی تو لیوانم خوردم..جای رژ قرمزم رو لیوان
موند.مشغول خوردن جوجه ی تو بشقابم
بودم که دیدم آروین لیوان نوشابه مو برداشت..کسی حواسش به ما نبود سرگرم خوردن غذا و تعریف کردن بودن!
به آروین نگاه کردم نمیدونستم..
میخواد چیکار کنه..لیوان خودش جلوش رو میز بود..وقتی چشای گرد شدمو دید لبخند محوی زد و از جایی که رژ
قرمزم رو لیوان مونده بود نوشابه
خورد..وا رفتم!! این امشب خیلی هات شده بودا..چه مرگش بود؟!! خدا آخرشب و ختم به خیر کنه..لیوان خالی و
روبروم گذاشت..جای رژ قرمزم
رو لیوان محو شده بود..آروین بی خیال مشغول خوردن غذاش شد..اما اشتهای من به کل کور شده بود..حس
میکردم صورتم حسابی سرخ شده..
از درون آتیش گرفته بودم..این آروین رسماً خل شده بود..پسره ی خل و چل!!
***
عمه خانوم صندلیه جلو نشسته بود و سرشو برده بود تو کیفشو داشت دنبال چیزی می گشت..! قبل اینکه من و
آروین سوار ماشین شیم،
جلوشو گرفتم و گفتم: میخوای اگه حالت بده من رانندگی کنم!؟
با چشمای خمار عسلیش زل زد تو چشام و پوزخندی زد و گفت: من خوبم! برو سوار شو..
زیادی مشروب خورده بود..مخصوصاً آخر شب وقتی مریم، لبای آریا رو دوباره بوسید، خودم دیدم که دو تا گیالس
و به ضرب کشید باال!! با اینکه
کمی موقع راه رفتن مکث میکرد اما هوشیار بود و میفهمید اطرافش چه خبره..!! صندلی عقب نشستم..آروینم پشت
رل نشست..
عاشق استایل پشت رل نشستنش بودم!! با یه ژست خاصی مینشست و دل من براش ضعف می رفت..!!
صدای عمه اومد: میتونی رانندگی کنی؟ امشب زیاده روی کردی آروین..!
آروین لبخند کجی زد و گفت: من خوبم!
انیس جون اینا زودتر از ما رفته بودن..ماشین راه افتاد..داشتم به صحنه ی آخر مهمونی فکر میکردم..مریم بازوی
آریا رو گرفته بود و با ناز با بقیه
خدافظی میکرد..موقع خدافظی کردن شد و آروین نزدیک مریم شد و طوریکه آریا نشنوه بهش گفت: امیدوارم آریا
رو مثل من بازیچه ی هوسات
نکنی! امیدوارم با آریا و غرورش و شخصیتش بازی نکنی..!
مریم سرخ شد..بهشون نزدیک بودم و خیلی خوب حرفاشونو میشنیدم،اما خودمو مشغول حرف زدن با گیسو نشون
دادم تا راحت حرفاشونو بزنن.
مریم با حرص رو به آروین گفت: من هیچوقت به تو عالقه ای نداشتم! تو برام یه عروسک دوست داشتنی بودی که
هر وقت احساس پوچی و بی
ارزشی میکردم تو بهم محبت میکردی و من به کل همه چی یادم میرفت..تو برام ذره ای ارزش نداشتی..خوشحالم با
انتخاب اون دختره، بهونه ی
خوبی دادی دستم تا منم به عشقم برسم!!
خشم و تو چشای آروین میدیدم..با سرعت از در باغ خارج شد..مریم بی خیال آروین شد و با بقیه ی مهمونا مشغول
خدافظی کردن شد.. دلم❤️❤️
دلم گرفت! مریم چقدر پست بود!! به چه حقی جرئت کرده بود با آروین اونطوری حرف بزنه و تحقیرش کنه..آروین
چرا جوابشو نداد؟!!نمیذاشتم کسی
با آروین با اون لحن حرف بزنه..هر کس اونو ناراحت میکرد من بیشتر ناراحت میشدم..روبروی مریم وایسادم..آریا
داشت با یکی از رفیقاش گپ میزد
و حواسش به ما نبود..
مریم پوزخندی زد و گفت: تور خوبی برای آروین پهن کرده بودی دختر کوچولو!
نگاهی بی تفاوت بهش انداختم و گفتم: خوشحالم که آروین چهره ی اصلیه تو رو دید و منو انتخاب کرد..خوشحالم
که آروین سهم من شد..تو
لیاقت اونو نداشتی خانوم به اصطالح زرنگ! شاید االن به خودت ببالی که آروین و شکستی و با غرورش بازی کردی
اما مطمئن باش اونقدی
دوسش دارم که دیگه نذارم وقتای با ارزششو صرف فکر کردن به آدم بی ارزشی مثل تو بکنه!! تو بی لیاقت بودی و
لیاقت آروین و نداشتی..
مریم با حرص نگام کرد..جوابی نداشت بهم بده..دندوناشو محکم به روی هم فشار داد و هیچی نگفت! دلم خنک
شد..دختره ی پررو فکر کرده
کیه؟! واسه چی انقدر خودشو دست باال میگرفت؟! به چیش مینازید؟!! حقشو خوب گذاشتم کف دستش..!!
از فکر اومدم بیرون..دوس نداشتم خورد شدن آروین و ببینم..آروین و همیشه تو اوج می پرستیدم و دوس نداشتم
یه روزی شکسته شدن غرورشو
ببینم..دوس نداشتم یه دختری مثل مریم، که لیاقت هیچی و نداشت، بهش توهین کنه!!
باالخره به خونه رسیدیم..آروینم ماشین و پارک کرد و هر سه به داخل خونه رفتیم..عمه خانوم رو مبل نشست و
گفت:
آخ که چقدر خسته شدم..
آروینم رو مبل لم داد و چشماشو بست و گفت: شب خسته کننده ای بود..!!
عمه خانوم از رو مبل بلند شد و نزدیکم ایستاد و آهسته نزدیک گوشم گفت:
امشب زیاده روی کرده..هواشو داشته باش!!
بعدم بهم چشمکی زد و به اتاقش رفت..منظورشو از " هواشو داشته باش" نفهمیدم..!! من باید چیکار میکردم؟! بی
خیال آروین شدم و به اتاق
خوابمون رفتم..شنل و شالمو در آوردم و خودمو تو آینه ی میز توالتم نگاه کردم..اوووف زیر گردنم اندازه ی یه
دایره ی کوچولو، قرمز شده بود..یاد
خنده ی ریز گیسو و نگاهش به گردنم افتادم..بیچاره حق داشت اونطوری بخنده!! خدا بکشتت آروین!! گوشواره
های لوزی شکل استیلمو از
گوشم درآوردم و مژه مصنوعیمو فوری از رو مژه هام کندم..اوووف کالفم کرده بودن!! داشتم زیپ پیرهنمو
میکشیدم پایین که در اتاق باز شد..
منصرف شدم و سریع زیپ و تا اونجایی که کشیده بودم پایین، باال کشیدم!! آروین داشت نگام میکرد..نگاهاش
سوزنده و تب دار بود..!! فوری نگامو
ازش گرفتم و گفتم: میخوام لباسمو عوض کنم..میری بیرون؟!
پوزخندی زد و گفت: یه جوری واسه من رو میگیره انگار اولین بارشه یکی لخت زل میزنه بهش..!! من هیچ جا
نمیرم..همین جا عوض کن..!!
اوووه اگه اینجا عوض میکردم که زیادی خوش به حالش میشد!! محلش نذاشتم و همونطور که روبروی آینه وایساده
بودم شروع کردم که باز کردن
موهام..!! همشو ریختم رو شونه هام..کاش تو مهمونی هم همین کار رو میکردم و موهامو میریختم رو شونه
هام..اینطوری خیلی بهم میومد و
برهنگی های سینه هامم تا حدی میپوشوند!! تو حال و هوای خودم بودم که آروین محکم بازومو کشید و منو چسبوند
به دیوار!! باز این شروع کرد!
خوب یکی نیس بهش بگه مرض داری تا خرخره بخوری!!! داشتم با تعجب به حرکاتش نگاه میکردم که خم شد رو
لبام..و لباشو چسبوند به لبام!!
نفساش تند و سوزان بود و وقتی میخورد تو صورتم، حالمو بد میکرد..دستاش رو بازوهام بود..با اینکه خیلی دوس
داشتم منم همراهیش کنم و از
کمربندش بگیرم و به خودم فشارش بدم اما این کار رو نکردم و همونطوری عین یه تیکه سنگ وایسادم..وقتی یاد
اون لحظه ی تو مهمونی که
بوسیدم و بعدش گفت" دل نبند" میفتادم آتیش میگرفتم و همین باعث میشد جلوی عطشمو بگیرم..!!
بعد از یه دیقه، لباشو از لبام جدا کرد..نگاه تب دارشو بهم دوخت و گفت:
اولین دختری هستی که دوس دارم خودم بیام سمتت!! حتی در مقابل مریمم با اینکه هیچ میلی به من نداشت و من
بودم که بهش عطش
داشتم ، بازم من به سمتش نمی رفتم..عادت نداشتم به سمت کسی برم..دوس داشتم مریم خودش به سمتم بیاد یا
ازم بخواد که بهش نزدیک
شم..وقتی اون تمایلی نشون نمیداد، منم کم کم بی خیالش میشدم..اما در برابر تو...نمیتونم!! نمیتونم ساده ازت
بگذرم راویس!
مخم هنگیده بود..منظور یه کلمه از حرفاشو هم نفهمیدم..نمیدونم چرا دوس نداشتم حرفاشو پیش خودم تعبیر الکی
کنم..تا رسماً و به طور
مستقیم نمیگفت به من عالقه داره یا حتی یه ذره دوسم داره، باورم نمیشد و دوس نداشتم حرفاشو به نفع خودم
تعبیر کنم..حوصله ی تعبیر
کردن حرفاشو اصالً نداشتم..باید جون می کند و میگفت حرف حسابش چیه!! داشتم حرفاشو تجزیه تحلیل میکردم و
سعی میکردم یه چیزایی از
توش دربیارم که دیدم رو هوام!! آروین بغلم کرد و منو آروم رو تخت گذاشت..با وحشت نگاش کردم..نگاش خیلی
مهربون بود..چیزی و تو نگاش و❤️❤️
چشای خوشگل عسلیش میدیدم که تا حاال ندیده بودم..!! لبخند مهربونی بهم زد و تی شرتشو با یه حرکت در
آورد..سینه ی سفید و ستبرش
عقل و از سر هر دختری می پروند..برق گردنبند استیلش جلوه ی خیلی خاصی به بدنش میداد...خم شد روم و
دستشو آورد تا زیپ پیرهنمو باز
کنه..جا خوردم و با وحشت گفتم: داری چیکار میکنی؟!!!
زل زد تو چشام و با همون لحن مهربونش گفت: از چی میترسی راویس؟ از این که من تو رو جای مریم تصور کنم؟!!
سکوت کردم..
لبخندی زد و گفت: اگه بهت اطمینان بدم که دیگه مریم تو قلب و زندگیم جایی نداره چی؟ باور میکنی؟ مریم برای
من مرد...برای همیشه مرد..!!
نمیدونم چرا انقدر حرفاش به دلم نشست..برق تو چشاش بهم آرامش عجیبی داد..لحن حرف زدنش بیش از حد
تصورم روم اثر گذاشت..
آروین وقتی سکوتمو دید برای انجام کارش مصمم شد و زیپ پیرهنم و پایین کشید..بدنم گر گرفت اما نتونستم
مخالفتی کنم..تو چشاش نیاز و
محبت موج میزد و منم نتونستم حرفی بزنم..هنوز تو شوک بودم..باورم شده بود که دیگه مریم کمرنگ شده..باورم
شده بود..نتونستم جلوشو
بگیرم..چشاشو نمیتونستم نادیده بگیرم...!!
***
چشامو باز کردم..به دور و برم نگاه کردم..یاد اتفاقای دیشب افتادم و پتو رو دور خودم پیچیدم..آروین کنارم دراز
کشیده بود و یه دستش زیر بالش
بود..صدای نفسای منظمش نشون میداد که حسابی خوابه! نمیدونم چطوری تونسته بود جلوی خودشو بگیره..!! برای
خودمم عجیب بود که
دیشب خودشو کنترل کرد و به من دست درازی نکرد..اولش راضی بود و عطش خیلی زیادی داشت اما وقتی لرزش
بدنم و ترس و وحشتمو دید
جلوی خودشو گرفت و زیاد پیش نرفت..این کارش خیلی برام ارزش داشت!! این که هوسشو فدای شرایط من
کرد..!! این که انقدر به من اهمیت
داده بود!! دیشب خیلی به هم نزدیک شده بودیم و کارایی باهام کرد که تا به حال هیچ مردی باهام نکرده بود..حتی
رامین!! کارایی که کرد با این
که خیلی ساده و پیش پا افتاده بود اما خیلی به دلم نشست و حس خوبی و بهم داد..از اینکه شرایطمو درک میکرد و
آروم آروم پیش میرفت،
خیلی خوشم اومده بود!! نخواست همون دیشب کار رو یه سره کنه و بهم فرصت داد..فرصت داد تا خودمو پیدا کنم
و بهش اعتماد کنم..بهم
فرصت داد تا اون شب لعنتی و کابوس زندگیمو کم کم از یاد ببرم..این کارش خیلی بهم اعتماد به نفس داد!! کارش
خیلی برام ارزش داشت!
من، آروین و برای یه شب نمیخواستم..تا آخر عمرم میخواستمش!! دوس داشتم منو بخاطر خودم بخواد..اما از اینکه
دیشب تا حدودی باهاش
همراهی کردم ناراحت یا پشیمون نبودم..میخواستم یه روزی اگه آروین و از دست دادم و ازش جدا شدم، تو
حسرتش نمونده باشم و مطمئن
باشم که برای به دست آوردنش دست به هر کاری زدم و یه روز نگم کاش اینکار و میکردم تا جذبم شه!! دیگه از
اینجا به بعد با آروین بود!! من تا
حدی که تونسته بودم، بهش نشون داده بودم که دوسش دارم..بقیش با خودش بود!! اصالً فکرشم نمیکردم با اون
همه مشروبی که خورده بود
بتونه جلوی خودشو بگیره، اما این خودداریش برام قابل ستایش بود!! پتو رو کنار زدم و از جام بلند شدم..باید دوش
میگرفتم..بدنم کوفته بود..!!
اصالً روم نمیشد تو صورت آروین نگاه کنم..با اینکه کار خاصی نکرده بودیم اما همون کاراییم که کردیم برام تازه و
نو بود..اولین بار بود با کسیکه
دوسش داشتم اون کارا رو میکردم..!! زیر دوش آب گرم وایسادم و حالم خیلی بهتر شد..بعد از یه ربع از حموم
اومدم بیرون و یه تی شرت و
شلوارک پوشیدم..آروین هنوزم رو تخت خوابیده بود..باال تنه ش از زیر پتو اومده بود بیرون..برهنه بود..برق
گردنبندش هنوزم تو چشام جلوه میکرد..
نگامو از بدن خوش استیالش گرفتم و به ساعت دیواری زل زدم..اووووف..ساعت داشت میشد 01 !!این نمیخواست
بلند شه؟!! به سمتش
رفتم..چند بار آروم صداش کردم اما تکون نخورد..دستمو گذاشتم رو بازوش تا تکونش بدم..که دستم
سوخت..اووووف..مثل کوره داشت میسوخت..
دستمو با وحشت رو پیشونیش گذاشتم..خیلی تب داشت!!..قطره های درشت عرق رو پیشونیش بود..ترسیدم..فوری
به سمت اتاق عمه خانوم
رفتم و محکم در زدم.. بعد از چند ثانیه عمه خانوم با وحشت در رو باز کرد چشاش پف کرده بود و معلوم بود از
خواب بیدارش کردم..وقت نداشتم
بخاطر کارم خجالت بکشم یا ازش عذر بخوام بخاطر همین فوری گفتم:
عمه خانوم..!! آروین...آروین...
عمه خانوم با ترس گفت: آروین چی؟ چی شده راویس؟ چرا رنگت پریده؟
_ آروین داره تو تب میسوزه!! چیکار کنم؟
_ تب داره؟ نترس..برو پیشش من زنگ میزنم به دکتر پژوهش، پزشک خونوادگیمون! برو پیشش..نگران نباش
طوریش نیس..
حرفشو گوش دادم و به آشپزخونه رفتم و دستمال مرطوبی آوردم و برگشتم تو اتاق خواب!! دستمال و رو پیشونیش
گذاشتم..باید لباساشو❤️❤️
میپوشیدم..لخت بود و اگه عمه خانوم اینطوری میدیش خیلی برام بد میشد..میشدم آش نخورده و دهن سوخته!! به
زور لباساشو تنش کردم و
دوباره خوابوندمش رو تخت..دستمو گذاشتم رو گونه ش..هنوزم تب داشت..نگرانش شدم..برام سالم بودنش خیلی
مهم بود..مخصوصاً با جریانای
دیشب خیلی بهش وابسته تر شده بودم و دوس نداشتم به هیچ قیمتی از دست بدمش!! عمه خانوم سر رسید..
_ تبش پایین نیومد؟
_ نه هنوز..
عمه خانوم با آرامش رفت باال سرش و دستشو رو پیشونیش گذاشت و گفت: االن دیگه دکتر میرسه! نگران نباش..
بعد از نیم ساعت، دکتر سررسید..مرد میانسالی با موهای یه دست نقره ای و عینکی شیشه مستطیلی بود..قد بلندی
داشت و اخمای تو هم
رفته اش نشون میداد که خیلی جدی و خشنه!دکتر به سمت آروین رفت و کیف سامسونت بزرگشو باز کرد و از
توش گوشی معاینه و فشار
سنجشو درآورد عمه خانوم گفت: دیشب زیادی مشروب خورده بود...
دکتر به من زل زد و گفت: شما خانومش هستین؟
گفتم: بله!
دکتر با لحن سردی گفت: دیشب با هم رابطه داشتین؟!!
یه لحظه بدنم یخ کرد..آخه اینم سؤال بود؟!!! من جلوی عمه خانوم چی بگم آخه؟!! وای که دوس داشتم تو اون لحظه
سر دکتره رو با گیوتین از
تنش جدا کنم!! سرمو انداختم پایین و حرفی نزدم..
صدای دکتر اومد: بدنش ضعیف شده..چیز مهمی نیس..تا چند ساعت دیگه تبش قطع میشه..شب پر استرسی و پشت
سر گذاشته..جدا از اونم
زیادی مشروب خورده..اما خوب میشه...نگران نباشید..اما خوب سعی کنین تو رابطه ی جنسیتون مالیم تر رفتار
کنین...!!
لجم گرفت..من روم نشد راستشو بگم که رابطه ای نداشتیم اما اون دیگه نباید راحت میگفت شب پراسترسی و
پشت سر گذاشته!! حاال انگار
کوه کنده..آروین بخاطر مریم و دیدنش اونطوری داغون بود...!!کاش هیچوقت معنی سکوت، رضایت نبود...!!
اصالً از دکتره خوشم نیومد..زیادی اپن مایند بود و من این همه راحتی و دوس نداشتم!!! باالخره دکتر رفت و عمه
خانومم رفت آشپزخونه تا برای
آروین سوپ درست کنه..کنار آروین رو تخت نشستم..دستمو تو موهای به رنگ شبش فرو کردم و با لبخند نگاش
کردم..رنگ صورتش پریده بود و
صدای نفساش بلندتر شده بود..دیشب تو عروسیه مریم خیلی حرص خورده بود..دوس نداشتم خودشو عذاب
بده..داشتم گونشو با مالیمت ناز
میکردم که پلکاش تکون خورد و قبل اینکه بتونم خودمو بکشم کنار، چشاش باز شد...اوووووووووف!!
چشماش سرخ سرخ بود و نگاش تب دار و خسته بود..قلبم گرفت..دوس نداشتم آروین و اینطوری و با این نگاه
مظلوم و مریض ببینم..دوس داشتم
همیشه نگاهاش پر از شیطنت و گاهی هم پر از تحقیر باشه اما مریض..نه..!! به مریض بودنش راضی نبودم..با تعجب
داشت به دستم که رو گونه
ش بی حرکت مونده بود نگاه میکرد..دستمو فوری کشیدم کنار و گفتم: بهتری آروین؟!! جاییت درد نمیکنه؟
_ چم شده راویس؟!
_ هیچی! یه کمی تب داشتی که االن بهتر شدی..دکتر اومد معاینت کرد و گفت بخاطر این بوده که تو خوردن الکل
زیاده روی کردی!!
روم نشد بگم دکتر گفته دیشب شب پر استرسی داشتی!! دروغم نگفته بود!!
رفت تو فکر!! انگار داشت به دیشب فکر میکرد..خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین..خواستم از رو تخت بلند شم
که گفت:
تو خودت خوبی؟! درد نداری؟!!
وای یعنی اون لحظه دوس داشتم زمان متوقف میشد و من جیم میشدم!! اینم وقت گیر آورده بودا...چی جوابشو باید
میدادم؟!!
_ من برم پیش عمه خانوم..
_ من جواب سؤالمو نشنیدم..
نه خیر! ول کنمون نیس..خوب اگه میخواستم جواب بدم، جوابتو میدادم دیگه!!
آهسته گفتم: خوبم..نگران نباش..!!
آروین رفت تو فکر..حس کردم ناراحته..خواستم برم که صدای محزونشو شنیدم:
من نمیخواستم بهت دست درازی کنم راویس! من آدم بی جنبه ای نیستم..تا این سنم که رسیدم حسرت چیزی و
نخوردم..هر چند تجربه ای هم
نداشتم اما برای داشتن رابطه هم خودمو به آب و آتیش نزدم..خودت دیدی که تا دیدم حالت بده و داری اونجوری
میلرزی از کارم منصرف شدم و
ادامه ندادم..من..من دیشب نباید جلوی خودمو میگرفتم راویس!! میدونی منظورم چیه!! داغون شدم..نباید تا نصفه
کارمو ول میکردم..این چیزا یه
مرد و داغون میکنه..براش از هر عذابی، سخت تره..میدونی..این که در مقابل تو جلوی خودمو بگیرم..برام خیلی
سخته..هم سخته هم دردناک!!
دیشب خیلی اذیت شدم..اما..خوب..به توام حق دادم..آمادگیشو نداشتی..باید آروم آروم آماده شی..باید بفهمی همه
مثل اون عوضی، الشی و
بی غیرت نیستن..تو ناموس منی!! فقط اینو بدون که من اگه نزدیکت بشمم شوهرتم و توشرعاً زنمی..!!
دیگه نتونستم اونجا بمونم..فوری از اتاق بیرون اومدم..بدنم گر گرفته بود!! تو نگاهاش نگرانی و دیدیم و این خیلی
بهم انرژی داد..نگرانم بود!!! ❤️❤️
برای مشاهده ادامه داستان بر روی لینک زیر کلیک نمایید
برای مشاهده و انتخاب سایر داستان ها بر روی لینک زیر کلیک نمایید