رمان تب داغ گناه 6 - اینفو
طالع بینی

رمان تب داغ گناه 6

سرمو از رو سینه اش بلند کردم و برگشتم دیدم بابا دست انداخته دور کمر�داغم کرده، تمام تعلقاتم بهم ریخته اون بابای من نیست مگه نه؟
شهال و هدایتش میکنه به طرف در ماشین دررو براش باز کرد و اون نشست و
بابا درو براش بست هر دو میخندن هر دو شادن...
آرمین با فاصله کنترل شده دنبال بابا رفت تموم مدت تو ماشین هر دو ساکت�اون جای مامان منه ...خیلی وقته که بابام مامانمو اینطوری تو بغلش نگرفته...
بودیم اون هم مث من در گیر این حس لعنتیه تب داغ گناه والدینمون بودیم بارون
نم نم میبارید آرمین بخاری رو زیاد کرد.گفت:
-حالت خوب نیست رنگت پریده�نه بریم میخوام تا تهشو ببینم�نفس اشتباه کردم برگردیم
-آرمین ص*ی*غ*ه اشه؟
آرمین نگام کرد نگاهی که انگار بازم بهم میگفت:
»چرا آنقدر تو خوش خیالو سالم فکر میکنی؟«
یعنی تا کی باهمن برای یه هفته؟یه ماه؟ آرمین تو این روزا رو تجربه کردی تو
چطوری کنار اومدی؟
آرمین نفسی کشیدو گفت:
به امید انتقام گذروندم مثل یه پروژه 20سال روش فکر کردم 20سال حسرت�نمیدونستم باید گریه کنم یا کینه امو دوره کنم؟ توی این شانزده سال هرروزمو
خوردم که ایکاش اون لحظه بودم تا اون مردو میگرفتیمو می کشتیم
من یه پسر 23 ساله بودم با یه تیتر بزرگ روزنامه با مضمونی که همه جا اعالم
میکرد
»مادر پولدار و )...( ام به پدرم خیانت کرده ،مردی که نتونست خیانتو تحمل کنه
و اول همسر خائن خودو بعد هم خود را کشت«
تازمانی که ایران بودم پدر بزرگم همیشه بهم خیره میشدو میگفت تو شبیه
مادرتی پس پسر بچه من نیستی..

مادر بزرگم منو تو بغل میگرفتو اشکامو پاک میکرد ومیگفت:»ساکت باش مرد
این بچه کم درد میکشه توهم شده نمک رو زخمش؟«
پدر ِمادرم خیلی زود کارامو کرد و فرستادنم آلمان حتی آب تموم دریا ها
اقیانوس ها هم نمیتونه کینه ی منو بشوره حتی دوازده سال دوری از اینجا هم
منو آروم نکرد
-انتقام بگیر�چیکار کنم آرمین؟
پوز خندی زدمو گفتم:
جیغ بکشم که »بابا من ترو دیدم با یه زنه دیگه دیدمت «من باید این کاررو�انتقام؟من تو نیستم آرمین منو نگاه من فقط بلدم گریه کنم جای اینکه برم جلو
میکردم ولی نشستم تو ماشینت و یه ریز گریه میکنم و بابامو تعقیب میکنیم تا
من آخرین نور تو دلمو خاموش کنم من مثل تو نیستم آرمین
آرمین نگام کردو گفت:
-ولی هیزم آتیشی هستی که من توش سوختم
نگاش کردم ولی نفهمیدم منظورش چی بود...
بابا کنار یه رستوران نگه داشت با شهال رفتن غذا بخورن با چشمام دیدم که
چطوری برای اون زن غذا لقمه میگرفت چطوری از ته دل باهاش می گفت و
میخندید بابا هرگز با مامان اینطوری رفتار نمیکرد مامان همیشه حسرت چنین
رفتاری رو از بابا داشت....
حوالی ساعت سه به ویالی آرمین رسیدن وبا هم وارد ویال شدن با بغض و لرزه
گفتم:
-تموم شد... عجب تیر تیزی بود آرمین قلبم داره می ایسته...
آرمین منو تو آغوشش گرفتو دست پشتم کشیدو گفتم:
نباشه تا مثل بابام بی معرفتی کنه،بریم آرمین فهمیدم پشتم یه تپه غبار بود نه�دلم میخواد فرار کنم برم جایی که هیچ کس نباشه ومن تنها باشم هیچ کس
یه کوه که بشه بهش تکیه کرد
آرمین سرمو بوسیدو تو گوشم گفت:
-من کنارتم

منو داشت »با حرص و کینه گفتم:«کاش اونم طعم تلخ این کارشو می چشید�من بابامو میخواستم ،کاش نمیدونست چه حال بدی دارم ای کاش اونم حال
،کاش فقط یه بار دلش می سوخت که آنقدر با این دل سختی ما رو سوزوند
،قرار مامانم هم بسوزه همه چیز خراب شد همه چیز
آرمین موهامو کنار زدو گفت:
-بسته دیگه
گوشیمو از جیب پالتوم در آوردم وآرمین گفت:
-میخوام به بابام زنگ بزنم ببینم وقتی معشوقه اش پیششه بازم مثل امروز�چیکار میخوای بکنی؟
صبح قربون صدقه ام مبیره؟
روی اسم بابا رو گوشیمو لمس کردم شماره اشو گرفت ،بوق آزاد زد یکی دوتا
سه تا رد تماس
ردتماس؟!!!
پوزخند زدم وآرمین گفت:
-چی شد
شوکه با همون پوزخند آرمینو نگاه کردمو با چشمای پر اشک گفتم:
دوستش دارم االن باید فکر کنه که من نگرانش شدم که زنگ زدم نباید این کار�آرمین! رد تماس زد!!اون بابامه اسم منو رو گوشیش دیده میدونه چقدر
رو با من میکرد
آرمین گوشیمو ازم گرفت پرت کرد رو داشبردو صورتمو به احاطه دستش دراوردو
گفت:
سفر دیگه فکر هیچ چیزو نمی کنی جز همین لحظه که بامنی باشه ؟نفس منو�نفس ،نفس به من گوش بده بسته دیگه تموم شد از حاالبه بعد با من اومدی
نگاه کن
نگاش کردمو گفتم:
-حالم خوب نیست

خوشمزه می گیرم ،خودم براش لقمه میگیرم اونم من که کسی ازم لقمه�االن حالتو جا میارم ،جوجه امو میبرم به یه رستوران خوب براش یه غذای
نگرفته لقمه های آرمین جونتو که بخوری حالت جا میاد باشه جوجه زر زروی
من؟
آنقدر کلمات آخرش خنده دار بود که با غصه یه لبخند تلخ زدمو اشکامو با شصت
هاش پاک کردو گفت:
جز میکنه داره آتیشم می زنه میسوزونه�تو منو درک نمیکنی زخم تو کهنه شده ولی برای من تازه است درد میکنه جز�آه نفس بسته با غصه خوردن که چیزی درست نمیشه�تازه شدی عین خودم ،میسازمت ،»باز چشماشو دیمونی کردو گفت:«
با شیطنت نگام کردو چونه امو گرفت و گفت:
-پماد سوختگی »اشاره کرد به خودشو گفت«:کنارت داری چرا استفاده
نمیکنی؟
باز اون طوری که موشکافانه به صورتم ُجز به ُجز نگاه میکنه ،نگام کرد و زدم به
شونه اشو گفتم:
-به خاطر خدا اونطوری نگاه نکن که افکارت مثل چشمات شیطون می شن
خندیدو در جاش جا به جایی شدو کف دستا شو بهم مالیدو گفت:
-خب میریم سر اصل ماجرا
اخمی از گنگی کردم و گفتم:
-چی؟!!!
آرمین سرشو آورد جلو دقیق نگام کردو گفت:
-آرمین بسه�تو شرطو باختی
اخمی با شیطنت و لبخند زدو گفت:
-آ.آ.آ نفس نزن زیرش، شرط گذاشتیم
-کدوم شرط؟...

که من هر چی بگم تو باید گوش بدی
باشیطنت گفت:یاال اول جوجه خانم اخماشو باز کنه»بازومو گرفت ومن کشید�من االن روحیم داغونه چی میگی؟
جلو نق زنان گفتم:«
-اه آرمین حوصله ندا....ارم
منو کشید تو بغلش و گفت:
آرمین منو برد یه رستوران سنتی توی همون حوالی که خیلی باصفا و خوب بود�باشه فقط امروزا�ولم کن میگم حالم خوب نیست آه آرمین مراعات کن امروز و�اخماتو باز میکنی یا باز کنم؟»در حالی که تقال میکردم که ولم کنه گفتم:«
آرمین غذا سفارش داد دوتا دیزی همون طور که خودش گفته بود برام غذا لقمه
می کرد با اینکه نمیتونستم از شدت ناراحتی بخورم ولی به خاطر آرمین و لقمه
هایی که برام می گرفت یه کم خوردم
یه لقمه درست کردو گفت:بگیر ...میگیری یا بذارم تو دهنت ؟نمیگیری؟
لقمه رو تودهنم گذاشتو چشماشو دیمونی کردو گفت:
-لقمه آبگوشت بود یا باقلوا؟
لبخندی غمگین زدمو گفت:
سوگلی باشی ناز کش داشته باشی»اشاره به خودش«دوست آرمین باشی�بعدی ؟هان؟»سری تکون دادو گفت:«آره ؟جوجه ی لوس من ،لوسی دیگه
دیگه همینه دیگه خانم میشینی من باید برات لقمه بگیرم
خندیدم ولی یهو وسط خنده زدم زیر گریه آرمین اول شوکه نگاهم کردو بعد
سریع بلند شد اومد کنارم نشستو منو تو آغوشش گرفتو گفت:
گفت:باشه باشه�میخوام....نمیشه...سرمو به سینه اش چسبوند و رو سرمو بوسید و آروم�نفس نفس عزیزم هیس مردم دارن نگاه میکنن بسه
برام یه لیوان آب ریختو داد دستمو گفت:..

بیا بخور
ممنون اگر تو نبودی نمی دونستم چی میشد چطور آروم می شدم »موهامو
کنار زد از رو پیشونیمو بهم لبخند زد:«
* * *
مامان-یعنی چی؟نه تو میای نه نگین ناسالمتی خرید عروسی برادرتونه ها
-مامان حالم خوب نیست نمی تونم بیام
بابارو کرد به نگینو گفت:
نگین-بابا من خرید عروسی اون دوتا ایکبیری نمیام�خب بابا جان تو با مادرت برو
نعیم از تو اتاقش دادزد:
-به درک نمی برمت
بابا- نگین جان بابا این چه رفتاریه با برادر بزرگت داری؟
نگین- نه اینکه اون رفتارش با من خوبه
مامان- حسین اصال تو بیا این دوتا دختر، بدرد الی جرز دیوار می خورن
به مامان نگاه کردم عزیزم تو نمیدونی که ما دوتا دختریم که به دردت می خوریم
بابا-باید برم شرکت
مامان- امروز ؟!تو مثال سهام دار اون شرکتی نمیتونی یه روز نری اون مهندس
زپرتی بدون تو نمیتونه اون شرکتو بگردونه؟
برای آرمین اس ام اس زدم :
-بابام امروز مرخصی داره
زد-آره مگه نمیخوایید برید خرید عروسی نعیم؟
جواب آرمینو ندادم و به بابا نگاه کردم به مامان گفت:
با حرص بابا رو نگاه کردم ونفسی فوت کردمو زیر لب »ال اله اال الله «یی گفتم�مهندس که تو شرکت بند نمیشه همه کارای شرکت رو دوش منه
چرا دروغ میگی اون که همش مرخصی میگیره تویی پدر من نه اون...

مامان-حسین تو که نمیایی ،این دوتا هم نمیان بچه من مگه بی کسو کاره؟
بابا-تو که هستی بسه دیگه
مامان به بابا چپ چپ نگاه کرد و گفت:
بابا- خب زن من که نمیرم دختر بازی میرم دنبال یه لقمه نون برای...»نگاش به�هر وقت به تو نیازی دارم تو قبال یه جا جلو تر برای خودت چاله کندی
من افتادو با تعجب گفت:«
مامان- نفس چند وقته زده به سرش دیوونه شده الل مونی گرفته ،یا می چپه�نفس؟!!!چیه باباجان؟!!!چرا اینطوری نگاه میکنی؟!!!
تو اتاقش و بایغوش میشه یا میاد اینجا مثل جغد زل میزنه منو نگاه میکنه تو
میایی تو رو نگاه میکنه اینم از این دخترمون
نعیم از تو اتاقش دادزد:
-با اون دیوونه تو یه اتاقه؛ خب دیوونه می شه دیگه
نگین هم در جوابش گفت:
-دهنتو می بندی یا بیام گل بگیرم؟
نعیم اومد و گفت:غلطا بیا ببینم چطور میخوای گل بگیری؟
مامان جیغ زد :ساکت میشید یا نه؟
نگین رفت به اتاقمون و به نعیم نگاه کردمو گفتم:
-نعیم خوشحالی؟
نعیم –آره دیوونه معلوم نیست ؟
-بدبختی، چون نمیدونی زندگی زناشویی خیانت
چای پرید تو گلوی بابا و شروع کرد به سرفه کردن مامان از تو آشپزخونه گفت:
از جا بلند شدمو گفتم:البته تو َمردی�نفس!!!!این چه حرفیه ؟!این حرفا شگون نداره
نعیم-از دست رفت...

محیط خونه امون وقتی بابا توش بودو دوست نداشتم پر تشویش بود دلم
میخواست از خونه فرار کنم
رفتم تو اتاقو دیدم نگین داره لباس می پوشه رو تخت دراز کشیدمو گفتم:
-کجا میری؟
-دلیلی داره که به تو ربطی نداره�جایی که به تو ربط نداره چی شده بود دم از خیانت میزدی؟چی شده؟
نگین منو نگاه کردو گفت:
-دارم میرم برای ولینتاین خرید کنم تو نمیخوای خرید کنی؟
-آفرین ،تو با این هوشت حیف دشدی�من که میدونم یکی تو زندگیته ؛مامانو شاید ولی منو نمیتونی گول بزنی�داری از زیر زبونم حرف میکشی ؟
رو همون شلوار جین تو خونه ام که یخی رنگ بود یه پالتوی سفید پوشیدمو�نمیایی؟»از رو تخت بلند شدم«
شال ابی اسمونیم هم سر کردم و نگین با تعجب گفت:
-حوصله ندارم�همین؟!!!
از اتاق اومدیم بیرون نعیم تا مارو دید گفت:
-کجا؟
منو نگین باهم جوابشو دادیم:
-به تو ربطی نداره
مامان-نفس مگه نگفتی حالت خوب نیست ؟
بابا- مواظب باشید نخورید زمین برف اومده زمین یخ زده�میریم هوا خوری حالم یه کم جا بیاد
-نمیخوریم خداحافظ..

بابا با تعجب گفت:
-نه خداحافظ�اتفاقی افتاده بابا جان؟
وقتی رفتیم بیرون نگین گفت:
جواب نگینو ندادم بابا حتی به پسرشم اهمیت نمیده فقط به اسم ما جون وجان�خب تعریف نمیکنی؟
میبنده و حساب مامانو پر پول میکنه تا نفهمیم داره بهمون خیانت میکنه
نگین- کجا باهم آشنا شدید؟
-میشه آنقدر سوال نکنی وگرنه قید کادو رو میزنمو بر میگردم خونه
-اون چشمش به کادوی من نیست�یعنی میخوای بهش کادو ندی؟
-تو عوض شدی�هرکی هست به تو تازمانی که رابطه ات به من ربطی نداره ،ربطی نداره�یعنی آنقدر الرژه؟!!
پوز خندی زدمو گفتم:
-نگین از خواب زیبات بیدار نشو بیداری جز حقیقت تلخ چیزی نیست
نگین ایستادو آرنجمو گرفت و گفت:
-موضوع چیه نفس؟
به چشمای نگین نگاه کردم و گفتم:
نگین- من خواهرتم بهم بگو�هیچی »نفسی فوت کردمو به راهم ادامه دادم«
-یکی داغم کرده که انتظاری ازش جز محبت،معرفت،وفاداری نداشتم
کی؟
-بهت میگم ولی االن نه بیخیال ،خواهش میکنم
نگین سری تکون دادو وارد یه پاساژ شدیم نگین گفت:
-یه گردنبند که نگینش یه سنگی باشه که از چشم زخم دورش کنه�چی میخری؟
نگین با تعجب نگام کردو گفت:
– چون خیلی خوشگله ،همه بهش نگاه میکنن،حتی گاهی اوقات خودمم�نفس بیخیال طرف دوستته،برای چی همچین چیزی در نظر گرفتی؟
نمیتونم نگاش نکنم
نگین با تعجب گفت:
-ندارم�واقعا؟!!!چرا عکسشو نشونم نمیدی؟
نگین- اسمش چیه؟
طور که من عاشق اولین پسری که وارد زندگیم شد ،شدم و ازدواج کردم�چون اون اولین نفر تو زندگیه توا ،من میترسم تو عاشقش شده باشی همون�چرا انقدر کنجکاوی؟!
به نگین نگاه کردمو جوابشو ندادم چون نمیدونستم جوابش چیه؟!!!من
عاشقشم؟!!نه نمیدونم نه نیستم ،شاید هم...نمیدونم ...آرمین...
نگین کنجکاو گفت:
-فقط وقتی بعضی کارا یا یه حرفایی میزنه اینطوری میشم�می بینیش قلبت فرو میریزه؟ هول میشی؟تپش قلب میگیری؟
نگین-چند سالشه؟
19-
-فضولی بسه تو چرا در مورد بوی فرندت حرف نمیزنی�چیکارست؟
؟چندسالشه؟چیکارست؟کجا آشنا شدید؟

لبخندی زدو گفت:«ازش خوشم میومد اونم خوش قیافه است خوش تیپه�اسمش کامیاره،سی و یک سالشه،پزشکه، دنبالم اومد همیشه می دیدمش
،بهش نمیاد پزشک باشه ...ولی من مثل تو لی لی به الالش نمیذارم
نمیدونم انگار رنگ تموم چشم رنگی هارو داره سبز گاهی -چشماش�چه شکلیه ؟
خاص
عسلی گاهی ترکیب هر دو رنگ...با موهای تیره که اونو جذاب تر میکنه
میکنه،میدونه یه زن چی میخواد چی دوست داره قابل قیاس با اون عوضی�آره ،شیطونه و من از کاراش خیلی خوشم میاد خوب منو جذب به خودش�عاشقش شدی؟»خندیدو با یه شوری گفت:«
نیست»شوهرشو میگفت«
کادو رو بخرم؟ اونجا رو یه مغازه سنگ زینتی فروشیه بیا بریم�شش ماهه ولی فکر میکنم 01 ساله که میشناسمش به نظرت منم همین�چند وقته دوستید؟
-آرمین شوکت�حاالتو بگو کیه؟
نگین ایستاد با چشمای از حدقه بیرون زده هاج و واج منو نگاه کردو گفت:
نگین-اون یه دختر بازه�درست عین تو�آ...آ...آرمین؟!!!!!!!!!!!!!!!!تو چطوری با اون دوست شدی؟!!!!!!
-به همه دخترای دور وبرش گفته ازدواج کرده
هوامو داشته ...کامال متفاوت از آرمینی که میشناختیم�اون اصال اونی نیست که با بقیه رفتار میکنه شیطونه،الرژه ،تو بدترین شرایط�چطوری با اون برج زهرماری؟
نگین- کم مونده شاخ در بیارم آرمین؟آرمین؟خدای من!!!!
خالصه یه گردنبد نقره با یه آویز استوانه ای که شامل چند سنگ که روی هم
قرار داشتن بود خریدیم با یه خرس به سایز متوسط قرمز با یه بسته شکالت به
شکل قلب که البته شکالت تلخ بود...



نگین- تلخ دوست داره؟چه جالب کامیار هم تلخ دوست داره !
-نمیدونم آرمین هنوز نگفته،میاد دنبالم�امشب کجا میرید؟
نگین –دوستت داره؟
-نمیدونم کاراش که میگه دوستم داره
نگین – خدایا من باورم نمیشه نفسو آرمین؟!!!!
***
کادو ها رو که گرفتیم برگشتیم خونه تا آماده بشیم که موبایالمون با هم زنگ
خورد به نگین نگاه کردمو نگین گفت: –
-چه تفاهمی !
آرمین-ولنتاینت مبارک�الو؟
-ولنتاین تو هم مبارک
آرمین- حاضری؟ –
دارم آماد ه میشم
نگین-خیله خب کامیار فیروزه ای نمی پوشم ،خدایا تو چرا روی این رنگ
حساسی؟ این درست رنگیه که به من میاد به نگین با تعجب نگاه کردمو
آرمین گفت:
-آروم تر
آرمین-با هیچ کدوم�با منی؟یا نگین؟
-کسی خونه اته؟
آرمین-دوستم،من یه ساعت دیگه میام دنبالت راستی بابات رفت؟
-نمیدونم، با نگین قبل ِ رفتنشون رفتیم بیرونآرمین-آخه امروز ولنتاین وباالخره شب عشاقو
... -بسه آرمین
... آرمین-ببخشید عزیزم ،تو کی به این قضیه عادت میکنی؟
آرمین –هفت میام دنبالت خداحافظ�هیچ وقت خداحافظ
من تلفنو قطع کردمو ولی نگین هنوز داشت باموبایلش حرف میزد
نگین-گفتم:نه ،میخوای مامانم بیاد منو بکشه؟یه بار ق صر در رفتم بسه.... تو از
کجا میدونی مامانمو داداشم اینا رفتن خرید عروسی؟!!!....خودم
گفتم؟!!!واقعا؟آخه یادم نمیاد گفته باشم!!!بیا دنبالم....خجالت نمی کشی
دوست خواهرم داره تا جلوی در خونه امون میاد دنبالش بعد تو میگی آژانس
بگیر...الزم نکرده تو حساب کنی مگه به خاطر پولشه؟!....دیگه نمی خوام بیای
... -نگین!!!کوتاه بیا بابا
!! نگین اخمی به من کردو گفت: خودت باید این پیشنهادو می
دادی...کی؟....نیم ساعت دیگه؟....من همین االنم بلندشم حاضر شم تا هفت
حاضر نمیشم ...خیله خب همون هفت و ربع ...باشه خداحافظ
-چرا انقدر لج میکنی؟
-نیاوران - یعنی�حقشه پررو -خونه اش کجاست؟
جدا با آرمین توی یه منطقه اند ؟!!! چه جالب
!!!! نگین- ا !!!!راست میگی تا حاال به این توجه نکرده بودم آرمین شوکت هم تو
نیاوران زندگی میکنه
نگین-واقعا؟!!!!اگر نمیشناختم میگفتم هردو یکین عالیقشون شبیه�میدونستی آرمین هم از رنگ فیروزه ای بدش میاد؟
همه خندیدمو گفتم:نه آرمین موهاش تیره نیست تو گفتی موهای کامیار تیره
است. هر دو یه رنگ پوشیدیم شلوار جین سرمه تیره پالتو ی قهوهای شال
قهوه ای و بوت های بلند جیر پاشنه بلند قهوه ای اول من از خونه زدم بیرون
همین که در رو باز کردم آرمینو تو ماشینش دیدم پام ُسر خورد جیغ زدم ولی
قبل افتادن دررو گرفتم و خودمو نگه داشتم آرمین سریع پیاده شدو غر زنان اومد

گفت، برف میاد ما باید عذای افتادن تو رو بگیریم آخه چرا پاشنه بلند می پوشی
هان؟ -تیپم بهم میخوره »خودم زودتر از آرمین خندیدم«
نگین از تو آیفن گفت:
هیچی داشتم میخوردم زمین�چی شدنفس؟ –
آرمین یه کم گنگ منو نگاه کردو چون بدون شک نگین مارو از تو آیفن میدید و
آرمینو شناسایی میکرد و من هم از این اتفاق برعکس همیشه هیچ واکنشی
نشون ندادم و این باعث تعجبش شده بود
نگین- سالم جناب مهندس�نگین میدونه
آرمین با همون لحن جدی گفت:
نگین- مراقب خواهرم باشیدا آرمین جواب نگینو نداد و دور کمر منو گرفت و تا�سالم
ماشین همراهیم کرد وقتی خودشم سوار شد برگشتو از روی صندلیه عقب یه
دسته گل شیپوری بر داشت و داد بهمو گفت:
-وای گل شیپوری!خیلی ممنون تو عالیق منو خوب میدونی�این هم گل برای جوجه ام
-عاشقشونم�دوسشون داری؟
»توی چشمام دقیق شد سرمو انداختم پایینو به گل های تو دستم نگاه کردم و�عاشق من چی؟
آرمین گفت:
چونه امو میون انگشتاش به آرومی گرفت و به طرف خودش صورتمو برگردوندو�االن وقت این سواال نیست�میتونی راحت ازم بگذری؟
گفت: –

ولنتای امشب باید بپرسم عاشقمی یا نه؟ ن -پس کی بپرسم؟ امشب
-تو چی تو عاشقمی؟نگاهشو عمیق تر به چشمامو دوخت و بعد کار همیشه
اشو کرد و آهسته نگاشو به لب هام کشوند و گفت:
» قلب می کوبید نگاهش انگار دست به قلبم میزد دستشو از زیر چونه ام�ولی من تو زندگیم کسی جز تو رو ندارم و فقط تو رو دوست دارم�من تو زندگیم خیلی ها رو دوست دارم�دوستت دارم
برداشت و رو شونه ام رو بازومو...تا رسید به انگشتام،انگشتاشو میون انگشتام
قفل کرد و به دستم نگاه کردو گفتم:
– منم تو رو در حدی دوست دارم که تو منو دوست داری نگاهشو با همون
سری که متمایل به زیر بود یهو بلند کرد چشماش منو میترسوند یه حالتی
نگاش شده بود
-منو بیشتر دوست داشته باش بیشتر، من نیاز دارم که عاشقم باشی دوست
داشتن برای من کمه خودشو بهم نزدیک کرد و گفتم:
-تو کی عاشقم میشی ؟
اشو آهسته روی کناره ی گونه ام کشید تا به چونه ام رسید و چونه امو میون�از تو بیشتر من محتاج عشقم میدونی که روزگارم سخته آرمین انگشت اشاره�اگر از این حد فرا تر برم دیوونه میشم�نگاهشو زوم کرده بود رو لبم وبا صدای آرومی کلماتو آهسته ادا کرد :
انگشتاش گرفتو صورتمو به طرف خودش هدایت کرد در حالی که صورت خودشم
به جلو میاورد و میگفت:
ترسیده بودم می فهمیدم داره چیکار میکنه چی ازم میخواد ولی قادر به عقب�کافیه عاشقم بشی تا بفهمی کی این وسط عاشق تره سرشو آورد جلو
نشینی نبودم بوی ادکلنش و عوض کرده بود دلم میخواست بینیمو بچسبونم به
سینه اشو بوشو تا ابد استشمام کنم یه کالفه گیه ل*ذ*ت بخش بهم میداد
انگار افسون اون بوی مست کننده شده بودم و منو مجذوب آرمین میکرد کشش
خاصی بهش داشتم حرارت صورتشو توی یک سانتی متری صورتم حس میکردم
نفساش داغ بود و به پشت لبم میخورد ؛ قلبم میخواست سینه امو بشکافه و
بیاد بیرون تا به آرمین ثابت کنه چقدر اونو به هیجان میاره کف دستمو روی سینه

ی عضالنیش رو همون پیرهن جذب سرمه ای تیره گذاشتم قلب اونم میزد تند تر
از حد معمول آرومتر از سرعت قلب من چشمامو حسش کردم از همیشه نزدیک
تر ... انگار تموم افکار منو روحمو تعلقاتمو خاطراتمو...هر چی که وجود درونی یه
انسانو میسازه شد آرمینو بوسه اش تنم داغ کرده بود ،گ ُر گرفتم دستش دورم
بیشتر میپیچید پنجه دست آزادمو رو کنار صورتش گذاشتم چقدر داغ بود انگار
تب کرده بود از حرکتمون دسته گل از رو پام افتاد کف ماشین اما فرصت
برداشتنشو نداشتم... نفسمو کمتر میتونستم تو سینه ام بکشم از این حس
خواستم خودم عقب بکشونم ولی نتیجه اش تنگ شدن حصار دستش شد انگار
میخواست شیره ی جونمو از لبهام بکشه بیرون واقعا دیگه نفس میخواستم ،به
سینه اش فشار آوردمو به عقب هولش دادم چشماشو باز کرد و آهسته عقب
نشینی کرد حتی لحظه ی عقب نشینی هم دست خالی نرفت بوسه ای کوتاه
زد و بد سرشو عقب کشید ولی رهام نکرد تو چشمام نگاه کرد انگار میخواست
عکس العملمو بفهمه نفس بلندی کشیدمو بدون اینکه نگاه از اون چشمای
افسون گرش بردارم نفسمو دم دادم، در حالی که دستش درست رو پشت قلبم
بودو گفت:
-قلبت میزنه ،بگو واسه منه
دستم هنوز رو سینه اش بودو گفتم:
-قلب تو هم میزنه
دارم که میخوام تمام لحظه های زندگیم پر این حال باشه الله گوشمو بوسید�آرمین اعتنایی نکردو سرشو به گردنم فرو برد آروم تو گوشم گفت: -با تو حالی�از این بیشتر میتونه برات بزنه»سرشو آورد جلو بی تاب و ملتمسانه گفتم:«
وگفت: -این حالو با تو دارم
نفسام با تمنا از سینه ام خارج میشدن قلبم به سرعت چندین اسب بخار
میکوبید با هر بوسه اش چشمامو می بستم و با اتمامش به سختی باز میکردم
تو گوشم دوباره گفت: بگو نفس منی،بگو مال منی ،نفس ِآرمینی ...
یه تویوتای ساشتی بلند جلوی خونه امون نگه داشت حتما کامیاره با عجله
آرمینو پس زدمو گفتم:
– دوست نگینه بریم بریم آرمین
آرمین از شیشه دودی پنجره به طرف ماشینی که متوجه شدم لندکروزه نگاه
کرد و زیر لب غری زد که نفهمیدمو ماشینو روشن کردو با سرعت حرکت کرد
شالمو سرم کردمودسته گلو برداشتم رو صندلی عقب گذاشتم واز آینه جیبیم

به خودم نگاه کردم رژم پخش شده بود به آرمین نگاه کردم رو صورت اونم پخش
شده بود خنده ام گرفت و گفتم:
– آرمین صورتتو پاک کن آینه امو گرفت یه نگاه به خودش کردو گفت:
-نگاه شبیه دلقک شدم
»خندیدمو هر دو صورتامونو پاک کردیم و خواستم دوباره رژ بزنم که گفت:«
-نزن دیگه
-چرا؟!!!
– ریختمونو این رژ تو به گند می کشه اخم کردمو گفتم :
-میشه؟حتما باید مریض باشم که تو کنارم باشی و من کاری نکن�خب شیطونی نکن باشیطنت گفت:
زدم به بازوشو خندیدو گفت:
_ولی خیالت راحت سنسورای من عالیند محکم تر زدمشو گفتم:
-تو چرا انقدر بی حیایی؟
-من عاشق اینم که روتو باز کنم با خودم، میخوای از همین امروز شروع�این طوری حرف نزن من خجالت میکشم�حرف بدی نزدم خیال تو رو راحت کردم رومو برگردوندمو گفتم :
کنیم»آرمینوشاکی نگاه کردم و گفتم:«
-آرمین!!!
باشی -میتونی به دستم بیاری�دست نیافتنی بودن تو منو مصمم میکنه نمیخوام برام انقدر دست نیافتنی�آرمین شیطون خندیدو بعد آروم گفت:
آرمین پیروز مندانه نگام کردو گفت:
– به زودی تموم زندگیت در با من بودن خالصه میشه با تردید نگاش کردمو
گفتم: -تا نُه برگردیما آرمین سری تکون داد.... جلوی یه رستوران شیک نگه
داشت که جلوی رستوران یه فرش قرمز پهن بود و جلوی در دوتا مرد با لباس..های فرم این ور اونور در ایستاده بودن جلوی فرش قرمز هم دوتا مشعل بزرگ
گذاشته بودن.... از ماشین که خواستم پیاده بشم آرمین گفت:
– صبر کن بیام االن لیز میخوری
آرمین پیاده شدو اومد طرف در منو در رو باز کردو آرنجشو گرفتم و پیاده شدم�چه سابقه ام خرابه ها
وگفتم:
آرمین با یه لحن با مزه ای گفت: آهان�فکر نکنی همیشه اینطوریما االن چون پاشنه بلند پوشیدم ُسر می خورم
رسیدیم به اون فرش قرمزه و اصال حواسم به اطرافم نبود داشتم به آرمین
میخندیدم که خوردم به یه نفر برگشتم که عذر خواهی کنم دیدم نگینه
-نگین؟!!!!
نگین- نفس؟!!!!
سر بلند کردم کامیاررو ببینم چه شکلیه که درست پشت سر نگین ایستاده بود�شما هم اینجایید؟
که دیدم با یه حال هول شدن آرمین و نگاه میکنه سریع برگشتم آرمینو دیدم که
عصبی به کامیار نگاه میکرد چقدر ...چقدر ...ته چهره ی همو دارند ؟!!!کامیار
دستشو آورد جلو تا نگینو بگیره در حالی که میگفت:
که اومده بود دنبال نگینو چهل وپنج دقیق قبل جلوی خونه دیدم یادم افتاد همون�نگین بهتره ...» خالکوبی دست آرمین رو دست کامیاره...سریع ماشین کامیار
ماشینی بود که با آرمین رفتیم شمال ...قیافه هاشون...«
صبر کن ببینم... آرمین سریع گفت:
-ما میریم یه جای دیگه
تا دستمو کشید دستمو با ضرب از دستش کشیدم بیرونو گفتم:
– نسبت شما دوتا چیه؟
آرمین عصبی باز به کامیار نگاه کردو نگین گفت:
– چی؟!!!کامیار تو مهندس و میشناسی؟

کامیار-نه
-دروغ نگید نگین تو چطور متوجه این قضیه نشدی... آرمین با لحن جدی و پر
جذبه ای گفت:
باز دستمو گرفتو کشید طرف خودش دستمو به زور از دستش کشیدم بیرونو�نفس واسه خودت داستان نساز بیا بریم
گفتم:
-ولم کن ،اول حقیقتو میگید اون خالکوبی،این شباهت ظاهری،محل زندگی
جفتتون یه جاست ...»شاکی به آرمین نگاه کردمو گفتم:«
آرمین عصبی رو به کامیار گفت: بهت گفتم اینجا نیار�آرمین!
کامیار- قرار بود نگین رستوران رزرو کنه نمیدونستم اسم رستورانی که گفتی
همون جاییه که نگین داره آدرس میده با حرص گفتم:
نگین-برادرند آره برادرند...کامیار گفت »یه برادر داره که مهندس ،گفت که�آرمین نسبتتون چیه؟
برادرش شبیه مادرشه« تو، آرمین، تو دقیقا شبیه عکس مادرتی من چطور اینو
نفهمیدم؟!!!
آرمین با حرص وخشم رو به کامیار گفت: احمق،دیگه چی مونده رو نکردی؟
نگین جا خورده گفت: تو یه موضوع به این سادگیو از من پنهون کردی؟!!
کامیار؟!!!
رو کرد به آرمینو گفت:
-چی رو نباید رو میکرد هان؟
اومدم برگردم، برم که آرمین جلوی راهمو گرفتو گفت:
– میگم ،
-نمیخوام دیگه بگی،تو گفتی تک فرزندی؟گفتی کسی رو نداری،کی از یه برادر
حرف زدی االنم که فهمیدیم شاکیی که چرا کامیار سوتی داده!!!
آرمین با همون لحن حرصی و تن صدای آروم گفت:
– تک فرزندهستم، دروغ نگفتم چون منو کامیار برادر ناتنی هستیم

منو نگین بیشتر به ناتنیا می خوریم تا شما دوتا�جدا ِ؟پس این شباهت چیه؟!
»از کنارش اومدم رد بشم زیر بازومو گرفت و با قدر ت منو کشید تو بغلش و با
حرص و خشم گفت:«
-جایی نمیری با مشت زدم به سینه اش و گفتم:
-ولش کن�ولم کن دروغ گو نگین اون یکی بازومو گرفت و گفت:
کامیار بازوی نگینو گرفتو گفت:
درست عین یه زنجیره شده بودیم؛ آرمین با همون عصبانیت مچ نگینو گرفتو از�نگین به تو ربطی نداره بیا اینور ولش کن
بازوم جداش کرد نگین از درد جیغ کشید و کامیاررو صدا زدو کامیار شاکی گفت:
آرمین-میریم تو رستوران�آرمین!
آرمین منو بیشتر کشید به طرف خودش، اینبار انقدر که جفت دستام تو. بغلش�من نمیام
جمع شد و تو چشمام با اون چشمای آبیه دریده اش زل زد و با صدای بم و
جری شده اش گفت:
-جایی می ری که ّمن میخوام
سریع هولش دادم و در حالی که عقب عقب میرفتم با حرص گفتم:
– این قضیه بو میده چرا نگفتی؟چرا اون به نگین نگفت تو به همه گفتی تک
فرزندی پس این...
پام روی برف سطح خیابون لیز خوردو چنان جیغی زدم و نهایتا خوردم زمین که
نفسم از درد باال نمیومد ...
نگین هول زده طرفم دوییدو گفت:
-وای نفس وای نفس چی شد؟
آرمین کمرمو گرفتو گفت:..

پاشو
نگین کنارم چنپاتمه زدو کمرمو ماساژ دادو آرمین اومد زیر بغلمو از پشت گرفتو با�آیییی ،نمیتونم ،خیلی کمرم درد گرفته
یه حرکت بلندم کرد و ناله وار گفتم:
-آخ آخ، خدا جون ،کمرم ، ولم کن من باتو جایی نمیام
آرمین با عصبانیت گفت:
کامیار –من ایران نبودم�نه مهم نیست، صداقتت مهمه،حتما یه دلیلی داشته که نگفتی�برات انقدر مهمه برادر داشتن من؟
-
جدا پس هر کی بره خارج از کشورش مرده محسوب میش؟
نگین- تو خارج از کشور بودی آرمین چی اون که ایران بود
آرمین-وای از دست شما دوتا خواهر ،نفس، نفس ،عزیزم امشبو خراب نکن بذار
برات توضیح بدم »تو چشمام مظلوم نگاه کرد مرده شور اون چشمای افسون
گرتو ببرن که منو خام خودش میکنه
کامیار-آره دروغ گفتیم ولی حداقل بذارید براتون توضیح بدیم چرا؟
»همه به همدیگه چند ثانیه نگاه کردیم وتأمل کردیمو... کامیار دست نگینو گرفت
ونگینم باهاش خیلی راحت همراه شد با تعجب به نگین نگاه کردم انگار انقدر
هاهم براش مهم نبود ...
آرمین آروم دستمو گرفت سریع دستمو کشیدمو دستشو به معنی تسلیم باال
گرفتو با حرص گفتم:«
-من نگین نیستم
آرمین با حرص خفته ای به طرف خیابون نگاه کردو گفت:
– آره میدونم اگر بودی که االن ما هم تو رستوران بودیم ،تو مأمور عذاب من
هستی
دلم براش سوختو و نفسی کشیدمو گفتم:
-میبخشمت ولی فقط همین یکباررو

چشماشو دیمونی کردو گفت:
-واییی، ممنون
زدم به بازوشو بی احساس دستشو دور کمرم حلقه کرد و نگاش کردمو گفتم:
– تو هم کامیار نیستی، میدونی چرا؟ چون اون خوب بلده چطوری نرم با یه خانم
رفتار کنه
آرمین- چون نگین شیوه اش اینه، کلیدش اینه ولی حرفه ی تو دق دادن منه
سرمو برگردوندمو نگاش کردم لبمو زیر دندون کشیدم و با همون اخم کمرنگ
نگام کرد و سریع گوشه لبمو بوسید با آرنجم زدم به شکم عضالنی سفتشو
گفتم: –بی ادب
با شیطنت گفت: مگه بهت نگفتم این کاررو نکن خوشم میاد بعد برات عاقبت
نداره ؟خودت میخوای که ببوسمت...کیه که نخواد آرمین ببوستش»با اخم نگاش
کردمو گفتم:«
– تو خیابون این کاررو میکنن؟
با همون شیطنت گفت:
-کسی حواسش نبود تازه هم امشب این کارا عادیه واسه همه وارد خود
رستوران شدیم نگین دستش کمی بلند کرد تا ببینیمشون که آرمین گفت:
-سر میز خودمون میشینیم خوشم نمیاد تو شبم کسی شریک لحظه هامون
باشه سر اون میز دنج گوشه ی رستوران نشستیمو گفتم:
آره�میدونستی کامیار با نگینه؟ –
-آره�میدونه نگین قبال ازدواج کرده؟
های عصبانیت چند دقیقه پیش رو چهره اشه؛به کامیار نگاه کردم یه دم میخنده�نه ،میشه بس کنی و در مورد اونا حرف نزنی؟ به آرمین نگاه کردم هنوزم رگه�کامیار هم قبال ازدواج کرده؟
موهاشو مدل آرمین کوتاه کرده مدل اون درست کرده انگار از آرمین الگو برداری
میکنه حتی سبک لباس پوشیدنشونم مثل همه!هردو یه بلوز جذب سرمه ای

تیره کوتاه پوشیدن کت های اسپرت مشکی و شلوار جین با فرق اینکه آرمین
مشکیشو پوشیده کامیار سرمه ایشو.؟
-توچرا موهاتو مثل کامیار کوتاه کردی؟
آرمین موذیانه خندید و گفت:
،ترسیدیم موهامونو بکنید گفتیم قبل اومدن بریم کوتاهش کنیم�چون گیر شما دوتا خواهر افتادیم و خوب میدونستیم چه عجوبه هایی هستید
آرمین مثل همیشه که موذیانه نگاهم میکرد،نگام کردو پوزخندی کنج لبش�مخصوصا تو که خیلی از من میترسدی نه؟
نشوندو گفت:
میکنه که داره عین یه ویروس تمام جونمو میگیره میترسم یه روزی به مغزم بزنه�یه حسی تو وجودمه که به همه ی حس های دیگه ام نسبت به تو غلبه
و دیوونه بشم نگاش کردمو گفت:
نمیخوام حتی دور و برت کسی جز من باشه،نمیخوام صدا ی کسی رو جزتو�دارم یه حس عجیبو تجربه میکنم ،حس مالکیت به تو ،حس دلدادگیی که
بشنوم ،تو منو تشنه انقدر که هیچ کسو هیچ چیز نمیتونه این عطشو از من دور
کنه جز خودت از تو جیبش یه جعبه کوچیک دراورد و مقابلم گرفتو گفت:
-نمیخوام حتی یه لحظه از خودت دورش کنی ،چون اون موقعه منو تو حالی می
بینی که توبه میکنی اخمی کردمو گفتم:
ذوق لبمو زیر دندون کشیدم و نگاش کردم چشماشو دیمونی کردو به لبم چشم�عادت ندارم ،اولین بارمه که عاشق میشم ،زبونم میگیره »قلبم هری ریختو از�نمیتونی لطیف صحبت کنی؟ خندیدو گفت:
دوخت... خندیدمو کادو رو گرفتمو بازش کردم یه جعبه مخملی مشکی بود با
گنگی آرمینو نگاه کردم و گفتم:«
آرمین –بازش کن�چی؟!!!
در جعبه رو باز کردم یه حلقه سفید و با یه نگین درشت تک بود!!!!با تعجب به
آرمین نگاه کردمو گفتم :
-حلقه؟!!!!

 

برای مشاهده ادامه داستان بر روی لینک زیر کلیک نمایید

 

مشاهده سایر قسمت ها

برای مشاهده و انتخاب سایر داستان ها بر روی لینک زیر کلیک نمایید

 

مشاهده لیست همه داستان ها

تیم تولید محتوا
برچسب ها : tabedaghegonah
تاریخ انتشار :
سوالی دارید؟

این مطلب چقدر براتون مفید بود؟

از ۱ تا ۵ امتیاز بدید.

  • مقاله فعلا 5.00/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

 میانگین رتبه : 5.0   از  5 (0 رای ثبت شده)

جهت دریافت جدیدترین داستان هااپلیکیشن اینفو را بر روی گوشی موبایل و تبلت خود نصب نمایید

آخرین مطالب ارسالی)
آخرین مطالب ارسالی

نوشتن نظر


 
 
 من را بیاد بیاور

آخرین حرف کلمه ohet چیست?