رمان تب داغ گناه 9 - اینفو
طالع بینی

رمان تب داغ گناه 9

روسریمو با اکراه برداشتم و مانتو مو در آوردم و گفتم :
-نگران نگینم ، میخوام ببینمش
-گفتم که تو نگران خودت باش ، حال نگین بهتر از تو ا
کامیار هم نگینو صیغه میکنه ؟
آرمین – از اینجا به بعد کامیار میدونه و نگین ، دیگه زندگی من و کامیار به
همدیگه ربطی ندآرهآرمین جرعه اخر رو هم خورد و گیالسشو گذاشت کنار و رو
به من گفت :
-میدونستی مادرم از پدرت حامله بوده ؟؟؟؟
چشمامو رو هم گذاشتمو و با حرص به بابا فکر کردم .تو وجود بابای من چیه ؟
اهریمن ؟ با ترس چشمام رو باز کردم و گفتم : آرمین .
آرمین نزدیکم شد و گفتم : پای منو از این قضیه بکش بیرون .
آرمین – باباتم حتما میدونسته ، چون مامانم سه ماهش بوده
آرمین و آهسته به عقب هول دادم و با حرص و عصبانیت گفتم : آرمین !
آرمین موهامو از روی شونم کنار زد و گفت :
همه فکر میکردن که او بچه مال پدرمه ،ولی من خوب میدونستم که مادرم و
پدرم تو خونه متارکه کرده بودن
به چشمای آبیه آرمین نگاه کردمو آرمین موهامو به پیشونیش نزدیک کرد و به
من نگاه کرد با تردید و ترس نگاش کردم و گفتم :
آرمین اگه میخواهی عذاب وجدان یه عمر گردنتو نگیره و جای کابوسهای قبلیت
کابوس منو نبینی و بعد مرگم سرگردون نشم و عذابت ندم دست از سرم بردار .
آرمین موهامو پشت گوشم داد و گفت :
با بغض گقتم :
آرمین گردنمو بوسید،حالم ازش بهم میخورد، به عقب هولش دادم�آخه آرمین از بالیی که سرم آوردی بدتر چی میخوای ؟
آرمین عصبی نگام کرد و منو کشید به طرف خودش و گفت :



دیگه چه مرگته ؟دیگه گناه ندآره که ، از این اداها برام در آوردی ، در نیآوردی ها
،نمازتم که خوندی ،پس مثل بچه آدم رفتار کن .
آرمین –آدمت میکنم غصه نخور�من آدم نیستم ولم کن .
ناامید نگاش کردم هرگز تصور نمیکردم زندگیم اینطوری شروع بشه ،سخت و
دردناک ، انگار برای آرمین مهم نبود که من دختر کی هستم ، یا برای چی این
بازیه شومو با من شروع کرده برای اون مهم اون لحظه ای بود که دلش
میخواست ایجاد کنه و احساسات و نظر و فکر و اعتقاد و.... طرف مقابلش
ابدا
اهمیتی نداشت دلم میخواست فرار کنم ولی در چنگالهای ببر زخمی ))آرمین
(( اسیر شده بودم درست عین یه حیوون بی دفاع که وقتی طعمه یه حیوون
وحشی قرار میگیره فقط نفسهارو با ترس بیرون میده و دعا میکنه که دریده
نشه و در نهایت وعده ی ببر قرار میگیره .
حتما فکر آرمین به راحتی خوابیده بود ولی من همچنان گریه میکردم مامان
میکرد من و نگین راحت و در محیط امن خانه هستیم ،سرجامون خوابیدیم بدون
کوچکترین تهدیدی ، اگر فکر میکرد که االن دستای آرمین شوکت به دورم پیچیده
شده و نفسهاش به پشت گردنم میخوره و با اون روی یک تخت هستم چه
حالی میشد و از اون بدتر که من زن آرمین هستم ؟
-بسه .
-تو بدجنسی ، منو اذیت کردی چطور راحت میخوابی ؟
آرمین پشت گردنمو بوسید و گفت :
رو به عقد موقت خودم درآوردم فکر میکنم ، اینطوری ته مونده عذاب وجدانم هم�اونقدر راحت که تا حاال اینطور نخوابیده بودم . دارم به اینکه چه خوب شد که تو
از بین رفت .
آرمین – مست نبودم ، منو برگردوند به سمت خودش و گفت : ولی انگار تو ماده�تو مستی
مست کننده ای
اصال به آرمین نگاه میکردم گریه ام میگرفت ، سرمو به قفسه سینش چسبوند و
گفت : دیگه گریه فایده ای نداره از این لحظه ها مثل من لذت ببر و خوشحال
باش



آرمین به آرومی گفت : هر چی دلت میخواد بگو ،چون میخوام آروم بشی ،من از
آرمین
گریه های تو متنفرم ، چون میره رو مغزم .... نفس حسین پناهی ... نفس

آرمین – من به اینجای داستان یه جوره دیگه نگاه میکردم ولی وجود تو داستانو�بسه آرمین ...
متفاوت کرد آره اینطوری خیلی بهتر شد که تو مال من شدی .... با همون حال
زار گفتم : میخوای عذابم بدی ؟ سرمو بوسید و گفت : نه عزیزم من که دارم
طوافت میدم ، کدوم عذابی اینقدر رمانتیکه ؟
به سختی خوابم برد . صبح که چشمامو باز کردم اولین چیزی که به ذهنم
رسید بوی آرمین بود ، بوی ادکلن خوش بوش که از همیشه بیشتر و نزدیکتر به
مشامم میرسید ،دستمو که از روی بدنش برداشتم جای انگشتام روی تنش جا
انداخته بود مگه چند وقت بود که تو آغوشش بودم ؟ سرمو از زیر نبض گردنش
بلند کردم و نگاهش کردم هنوز خواب بود ، شریک بابام بود ،همون که حتی
میترسیدم باهاش حرف بزنم و حاال اون تمام وجود منو در اختیار گرفته ، کاش
دل و جرات داشتم تا حرکتی بکنم که خودمو رها کنم ولی حتی از یه قدم
کوچیک برداشتن هم بر ضد آرمین میترسیدم ، ای کاش هیچوقت با من انتقام
نمیگرفت اون موقع میتونستم دوستش داشته باشم ،میتونستم اونقدر بهش
اهمیت بدم که عاشقش بشم ؛ گردنبندی رو که بهش داده بودم هنوز تو
گردنش بود درست عین حلقه ای که بهم داده بود و تو دستم بود . دلم
میخواست یه جور دیگه ای تو این شرایط بودم ، کاش میشد روزهای گذشته رو
پاک کرد و از نو با قلمی بهتر نوشت ، حس بازنده ای رو داشتم که منو ترکه
میزنند ، از میون دستاش خارج شدم و نشستم وای پام هنوز درد میکرد ،
جراحتهایی که آرمین طی روزهای گذشته بهم زده بود خیلی دردناکتر از این
زخم بود ، به ساعت نگاه کردم ساعت ده صبح بود مامان اینا درست دوازده
ساعت دیگه میرسیدن تهران و من نمیدونستم باید چطوری با این وضعیت جدید
با خونوادم روبرو بشم با این حس جدیدی که به بابام دارم چطوری باید با بابا
رفتار کنم ؟
پای راستمو تو بغلم گرفتمو پیشونیم و به زانوهام چسبوندم و نفسی کشید
راهمو گم کردم کاش میرفتم تو کما دو سال دیگه با شرایط جدید بیدار
میشدم.آرمین بیدار شد قبل از اینکه خودشو بهم برسونه از رو تخت بلند شدم
نسبت به تمام مردا متنفر شده بودم ، بابام ، آرمین و ... انگار هر مردی که کنار
من بود بهم ثابت کرده بود که زن بازیچه افکار و خواسته هاشونه حاال هر نسبی
که با اون زنها داشته باشن ، حس بی ارزشی و بی قدرتی تموم جونمو عین



سرطان احاطه کرده بود به خود باختگی شدیدی رسیده بودم . دلم میخواست
منم از آرمین سوء استفاده کنم ولی هیچ راهی جز قربانی بودن بلد نبودم ،
صورتمو شستم و تو آینه به رنگ و روی پریدم نگاه کردم انگار چشمام ، چشمای
من نبود توی حدقه اش جا نگرفته بود ، ورم کرده و قرمز، موهامو بستم و گفتم :
اگه میدونستم کی کالف زندگیه منو بافته میگفتم همه رو بشکافه آرمین در
دستشویی رد باز کرد و اومد پشت سرم دست انداخت دور کمرو و صورتم و
بوسید برگشتم نگاش کردم گفتم : من دختر قاتل خونوادتم .آرمین تو چشمام
به آروم ی نگام کرد و گفت : میدونم .
-چطور میتونی ببوسیم یا کنارم باشی ؟
آرمین ابروهامو مرتب کرد و گفت :
با حرص نگاش کردم . دلم میخواست بکشمش وقتی منو به چشم یه وسیله�اون حسابش جداست
میدید با حس تنفر و بیزاری دستش رو از دور کمرم جدا کردم با حرص منو کشید
به طرف خودشو گفت :
بیا�یادت نره که تمام زندگیت و ابروت و حتی خونوادت تو دستای منه پس باهام راه
با حرص گفتم : ازت متنفرم
آرمین خیلی خونسرد نگام کرد و گفت : جوجه کوچولوی من سعی نکن وقتی
میون چنگالهای تیز یه ببری زبون درازی کنی
صدای زنگ اومد و سپس پارس جکوب و آرمین تو چشمام نگاه عمیقی کرد و
گفت : فقط یه لقمه ی منی ... برو در و باز کن
آرمین از در دستشویی که قدر یه اتاق خواب بود رفت بیرون و من دنبالش اومدم�جکوب اونجاست
اومد یه تیشرت آبی از تو کشو برداشت پوشید و از اتاق رفت بیرون راه افتادم
دنبالش و گفتم : بگو جکوب بره سر جاش
آرمین – کامیاره برو یه چیزی بپوش .... جکوب
رفتم بلوزم رو روی تاپم پوشیدم و شالم رو سرم کردم
صدای نگین اومد که عصبی گفت : نفس کو ؟



از اتاق اومدم بیرون تا نگین رو دیدم با هم زدیم زیر گریه و همدیگه رو بغل کردیم
نگین منو بوسید و نگران به من نگاه کرد و گفت : طوریت نشده ؟
آرمین چشماش رو دیمونی کرد و گفت :
آه بسه تو رو خدا مگه پیش کی بود ؟
اونقدر که اون منو زده من یه اشآره هم بهش نکردم
نگین با حرص و عصبانیت گفت : پیش یه حیوون پست فطرت
آرمین اومد بیاد جلو ، به طرف نگین که کامیار گرفتشو آرمین عصبی گفت :
ببین نگین من کامیار نیستم ها ، حرف گنده تر از دهن کسی بشنوم زبونش رو
از حلقومش میکشم بیرون
کامیار – نگین
نگین – مرد بودی میرفتی جلوی کسی که با مادرت بوده رو میگرفتی نه اینکه�نگین جونم تو رو خدا بس کن
*ز*ه اید که به
ر
پای دختراشو بکشی وسط ، تو این )اشآره به کامیار( یه مرد ه*
خاطر خودتون نقشه رو اینطوری چیدید وگر نه ....
آرمین یه جست زد و که بیاد به طرف نگین در حالی که میگفت :
-نه تو، تو دهنی میخوای»کامیار آرمین و محکم گرفته بود از اون قیافه ی عصبی
آرمین و چهره بر افروخته ی نگین هول کرده بودمو با ترس گفتم:«
کامیار-نگین گفتم: بسه�آرمین ،نگین بسه
نگین-خوب میدونم با شما دوتا »....«،دوتا عوضی چیکار کنم
آرمین ، کامیار رو به عقب هدایت کردوآروم رو به کامیار گفت:
دویید طرف نگین ،سریع اومدم جلوی روی نگینو نگینو فرستادم پشت سرم�ولم کن کاریش ندارم ...ولم کن...» کامیار ،بازوی آرمین و ول کردو ویهو آرمین
دقیقا حاال بین آرمین و نگین بودم دستمو رو وآرمین که رسیده بود بهمون ومن
سینه ی آرمین گذاشتمو به عقب فشار دادمو با وحشت گفتم:
-آرمین ،آرمین ولش کن



آرمین آرنجمو گرفت و من می کشوند کنار و عصبی میگفت:
-برو کنار برو ببینم این چی میگه چه غلطی میخوای بکنی؟هان ؟
کامیار بازوی آرمین و گرفته بودو میکشیدش و نگین هم با تخسی گفت:
-پدرتونو در میارم ...
کامیار داد زدو گفت:
-نگین زبون به دهن بگیر
نگین منمو کنار زدو جیغ زد:
دست درازی کرده، ت*ج*ا*و*ز کرده این جنایته ،گناهه،شما دونفر رو باید�زبون به دهن بگیرم؟زبون؟خواهر من دوشب زیر دست این آقا بوده به خواهر من
کشت »با حرص گفت:«از تخم و ترکه ی همون مادرید ...
کامیار عصبی به نگین نگاه کردو تا اومد یه حرفی بزنه آرمین با یه حرکت کامیاررو
کنار زدو و چنان جست زد به طرف نگین که گفتم »االن نگینو میکشه «دوییدمو
نگینو عقب کشیدمو پشت سرم بردمش و از هول اینکه آرمین به خواهرم صدمه
نزنه آرمین و تو بغلم گرفتم و ملتمسانه گفتم:
-آرمین ،آرمین »صورت بر افروخته اشو به احاطه دستم در آوردمو وتو چشمای
آبیش که خون ازش میبارید نگاه کردمو با التماس گفتم :
آرمین عزیزم منو نگاه کن ... آرمین آروم باش
آرمین به من نگاه کرد و غضبناک نفس کشید و گفتم : ببخشید ، من از جفتتون
معذرت میخوام کامیار ... دستمو به طرف کامیار گرفتمو گفتم : آروم باش
نگین با عصبانیت گفت :
نه بزار ببینم میخوان چکار کنن بدتر از بالی این دو شب لعنتی نیست که
کامیار عصبی گفت : نگین چشممو میبندمو رو سگمو بلند میکنما
نگین –بلند کن ببینم تو دوشبه که هاری از این بدتر هم میشه ؟
کامیار تا اومد بره طرف نگین با التماس گفتم :
کامیار ، کامیار نگین عصبانیه، در کمون کنید ، تو رو خدا بس کنید ...


دستم تو دست آرمین بود ، کامیار روی یکی از مبلها نشست و به آرمین نگاه
کردم که با اخم به من نگاه میکرد ولی آروم بود ، گفتم بشین ...
خواستم دستشو ول کنم ولی آرمین دستمو کشید به طرف مبلی که نشست
و منو کنار خودش نشوند و نگین عصبانی گفت :
ولش کن .
آرمین دستمو ول کرد ولی دستشو انداخت دور کمرم منو به خودش نزدیک کرد
تا اومدم یه حرفی بزنم نگین بلند شد اومد دستمو گرفت و آرمین هم بزور نگهم
داشت و نگین گفت :
ولش کن آرمین
آرمین – من اختیارشو دارم
نگین – تو غلط کردی که اختیارشو داری دیگه تموم شد خیال ...
آرمین – من اینو له میکنما ....
نگین – نگین صبر کن ، دیشب ، دیشب من و آرمین ....
نگین –آره میدونم چه غلطی کردند ولی من نمیذارم ...
نگین ما محرمیم
نگین با شوک و یکه خوردگی گفت : چی ؟
صیغه محرمیت ...
نگین جیغ زد که تو دیوونه ای ؟ آره دیوونه ام ! کی بهت چنین اجازه ای داد ؟
کی گفت که حق داری با این آشغال عوضی ازدواج کنی ؟....
آرمین عصبی داد زد : تو کتک میخوای آره ؟ انگار دهنت گشاده و کسی تا حاال
تو دهنی بهت نزده ؟ ....
ولم کن ببینم ، دختره سلیطه هر چی از دهنش در میاد به آدم میگه .
نگین – آدم ؟آدم ؟ من اینجا آدم نمیبینم ، دو تا حیوون درنده و یه گوسفند )به
من اشآره کرد( آخه احمق چرا این کار رو کردی ؟
آرمین – از خونه من برو بیرون چون االن که از کوره در برم ... کامیار اینو بلند کن
از اینجا ببر


نگین – من بدون خواهرم هیجا نمیرم ، نفس پاشو .....
آرمین – نفس پاشو ؟! نفس با اجازه من از این خونه میره انگار متوجه نشدی ما
دیشب عقد کردیم !!!
نگین – از نظر من این عقد فسخه
آرمین به منو کامیار نگاه کرد و گفت : کی نظر تو رو خواست ؟
نگین ،نگین تورو خدا آروم بگیر ...
نگین – تو میفهمی چیکار کردی ؟
نگین – صیغه رو فسخ می کنید .
آرمین – تو سر پیازی یا ته پیاز ؟
نگین – اگه این کار رو نکنی ....
آرمین – چیکار میکنی هان ؟ نه میخوام بدونم چیکار میکنی ؟ ...
به خونوادت میگی ؟
بگو منم همینو میخوام که مادرت سکته کنه باباتم هی شاید یه تکونی به
خودش بده عروسی برادرت هم که بهم میخوره هر چی باشه دو تا خواهرش
مورد آزار و اذیت قرار گرفتن
بعد به کی میگی پلیس ؟
آره راه خوبیه ولی میدونستی اول وقت فیلم جفتتونو توی اینترنت و موبایل و CD
پخش شده ؟ هان
نگین شوکه به آرمین و بعد به کامیار نگاه کرد و به طرف کامیار رفت و با حرص و
غضب زیادی جیغ زد : توی کثافت از من فیلم گرفتی ، آره ؟
کامیار رو شروع به زدن کرد و من بلند شدم به طرف نگین برم ولی به خودم
گفتم : چرا ؟ حقشه باید کتک بخوره
کامیارعصبانی شد و پس از چند دقیقه یه داد مثل آرمین زد و جفت دستای
نگین و گرفت توییه دستشو،نگین با لگد افتاد به جون کامیار
آرمین – این دیگه چقدر وحشیه ؟


آرمین بلند شد و نگین و گرفت و کامیار داد زد : آره فیلم گرفتم چون اگه به نفس
اعتباری باشه به تو نیست ، هیچی سرت نمیشه ، وقتی روت برمیگرده خودتم
نمیشناسی ...
نگین با صدای دو رگه جیغ زد و همراه صدای نگین صدای پارس سگ هم می
اومد ....
آخه میخواستی چه اعتمادی یه تو داشته باشم به تو ... که از من از اعتمادی
که بهت داشتم از عشقی که بهت داشتم سوءاستفاده کردی ، به خاطر نقشه
های شومتون )عصبی جیغ زد طرف آرمین ( ولم کن بیشرف .وسط اتاق
نشست و گریه کرد منم همونطور باال سرش ایستاده گریه میکردم
آرمین و کامیار مدتی منو نگین رو نگاه کردند و آرمین گفت :
ا بسه بابا حوصله امو سر بردین فقط بلدند آبغوره بگیرند َه
آرمین به طرف آشپزخانه رفت و کامیار گفت :
نگین بسه ....
نگین – خفه شو ، حقمه ، حق کسی که حد و حدود رو رعایت نمیکنه اینه ،
حقه کسی که پا به سمت غیر شرع میذآره همینه ، باید االن مثل سگ زوزه
م ن خاک بر سر هیچی نمیفهمم .... بکشم ،
کامیار – اگه تو دست از پا خطا نکنی او فیلم همیشه پیش من میمونه
نگین با خشم نگاش کرد و گفت :
کامیار – من بهت دروغ نگفتم�کامیار دلم میخواد بکشمت
نگین با حرص جیغ زد : تو پستی ،رذلی ،نامردی ازت متنفرم .
نگینو تو آغوشم گرفتمو آهستهبهش گفتم : آروم باش حداقلش اینه که تو مثل
من نیستی مثل من آبروتو از دست ندادی
نگین با شنیدن حرف من انگار کمی آروم گرفت ، انگار به خودش تسلی داد تا
منو آروم نگه دآره .
باالخره شب قبل از اومدن مامان اینا آرمین و کامیار منو نگین رو برگردوندند ،
کامیار برعکس آرمین آروم حرف میزد و سعی میکرد اعتماد نگینو جلب کنه تا


نگین همچنان با اون باشه ولی نگین تمام مدت جیغ میزد و فحشش میداد و این
درست عکس قضیه ما بود .
آرمین – گوشیتو خاموش نمیکنی، بدون اطالع من هم حرف اضافه به کسی
نمیزنی ،حرف خواهر وحشیت رو هم گوش نمیکنی ، دستمو از دست آرمین
کشیدم بیرون و نگین با حرص و صدای بلند گفت :
دهنتو ببند نمیخوام دیگه ریختتو ببینم عوضی آشغال .
نگین آرنجشو به زور از دست کامیار کشید بیرون و به طرف در رفت و گفت :
نفس بیا
آرمین – میاد تو برو )آرمین رو کرد به کامیار و گفت (
ر نگاهش کن
روب
خاک بر سر بی عرضت کنن وایسا ب
کامیار به آرمین نگاه کرد و رفت تو ماشین نشست و گفتم :
باید برم ... آرمین منو به طرف خودش کشوند وبا تردید نگاهش کردم کمرمو
لمس کردو تو چشمام با جدیت و جذبه نگاه کردو گفت : دوست دارم که تو
کاری کنی که به مزاج من سازگار نباشه بعد اونوقت منم چشمم رو میبندم و
روزگارتو سیاه میکنم
آرمین و با وحشت نگاه کردمو موهامو از کنار شالم مرتب کردو گفت:
نباشی�آفرین جوجه ی حرف گوش کن من، تو به صالحته که مثل خواهرت سلیطه ات
اومدم ازش جدا بشم منو محکم تر گرفتو منو به جلو کشیدوبا پشت انگشتای
دست راستش گونه امو نوازش کردو خواستم صورتمو عقب بکشم که چونه
اموبه آرومی میون انگشتاش گرفتو صورتمو به جلو کشید تا لبشو به یه سانتیه
لبم رسوند تند تند گفتم:
صورتشو بکشه کنار دستشو از دورم رها کرد و بعد نگاهشو از لبم با یه پلک�تو کوچه ایم ...تو کوچه ایم ...»بهم از همون فاصله نگاه کرد و بدون اینکه اول
محکم به چشمم دوخت و جدی و محکم گفت:«
-برو
سریع عقب کشیدمو به طرف خونه رفتم ...
در رو که بستم گفتم:


�کاش قلم پام میشکست ولی پامواز این خونه بیرون نمیذاشتم وبرم تو این مهمونی

اون شب مامان اینا ساعت یازده رسیدن خونه و تا اومدن مامان اینا منو نگین
چشمامونو با آب گرم کمپرس کردیم تا ورم چشمامون بخوابه نگین که صداش
کامال دو رگه شده بود انقدر که جیغ کشیده بود
یادمه اون شب اول مامان اینا پر از شادی و سر زندگی بودن و منو نگین پژمرده
و افسرده ولی مامان تا ما رو دید گفت:
واگیر کردی چرا صداتون گرفته ؟ مگه مسموم نشده بودی؟ چرا حاال صدات�چیه؟چتونه؟مریض شدید ؟نگین تو مگه خوب نشدی؟نکنه نفس تو هم از نگین
گرفته ؟ چشماتون قرمزه ؟
نگین – واسه آلرژیه
مامان– آخه شما که خوب بودین
بابا – آلرژی که معلوم نمیکنه کی میاد ناهید )رو کرد به نگین و گفت (: تو خوب
شدی بابا جون ؟
نگین بابا رو عصبی نگاه کرد و گفت : آره
بابا با تعجب پرسید : چرا اینطوری حرف میزنی ؟
نگین – سرم درد میکنه شب بخیر
مامان – شب بخیر ، نفس تلفنها وصل شد ؟
مامان – چیه مامان جان مریضی ؟ پات درد میکنه ؟ چرا میلنگی ؟ کمرته ؟ شما�آره اومدن وصل کردن
دو تا چرا اینطوری شدین ؟
بابا با خنده گفت : نکنه از دوری ما اینطوری شدین ؟ خوبه همش دو روز نبودیم
به بابا نگاه کردم بغض داشت خفم میکرد قربانی تب داغ هوس بابا ،من و نگین
بودیم اشکم ناخواسته از چشمام ریخت و بابا یهو از جا پرید و اومد طرف منو با ترس
گفت : چیه بابایی ؟
مامان – نفس ! نفس چیه مامان ! زدم زیر گریه ، اصال گریه ام بند نمیامد
نعیم با وحشت از اتاق اومد و گفت : چی شده؟ چرا گریه میکنی ؟
مامان هول شده پرسید : حاال چرا گریه میکنی نفس ؟
جلوی دهنم و گرفتم و بابا تا اومد بهم دست بزنه با وحشت دستم و به معنی
توقف نگه داشتم و بغضمو قورت دادمو نعیم رفت یه لیوان اب آورد و گفت : بیا
بخور چرا اینطوری میکنی ؟
از اونجایی که دستم مدام رو دلم بود همه فکر میکردند دلم درد میکنه برای
همین بابا پرسید : جاییت درد میکنه نفس جان ؟
به بابا نگاه کردم و صدای آرمین تو گوشم پیچید
»به خاطر انتقام از پدرت این نقشه رو کشیدم تا ببینه داغ عزیز ته داغهاست «
بابا- نفس یه چیزی بگو چرا اینطوری نگام میکنی ؟
نگین عصبی با چشمای خیس از اتاق اومد بیرون و گفت :
»اگه نگین حرف میزد عروسی نعیم بهم میخورد ، مامانم ، مامانم اون اگر�می خوای بدونی ، میخوای بدونی ....
حتما سکته میکرد باید جلوی حرف زدن نگین رو میگرفتم میفهمید اون چی ....
بی اختیار یه جیغ زدم :«
-نگین ،نگین بسه
مامان – چی رو باید بابات بدونه ؟ چی شده ؟
-منو نگین دعوامون شد تقصیر من بود
مامان-

نگین رفت تو اتاقو در رو بست و گفتم:
-ای کاش نمی رفتید »از جا بلند شدمو رفتم تو اتاق و دیدم نگین با همون حال
دآره تو اتاق رژه میره تا منو دید گفت:«
کسی رو جز اون نداریم تموم من شده مامان که مثل منو تو قربانیه خیانت�عروسیه نعیم بهم میخوره اون به درک ،مامان، نگین من فقط نگران مامانم ما�باید میگفتم
باباست نباید بذاریم اون بفهمه اگر از ماجرا خبردار بشه نگین مامانو میفرستیم
بیمارستان
نگین سری تکون داد و گفت:
-از بابا متنفرم اون ما رو بدبخت کرد...
* * *
مامان سینی چای رو داد دستمو گفت:
به مامان نگاه کردم و نگین وارد آشپزخونه شد تا مامانو دید راه اومده رو برگشتو�خدا کنه این مهندسه قبول کنه وگرنه آبروی بچه ام میره
دنبالش راه افتادمو زیر لب با حرص گفت:
مامان-نگین ،نگین...بیا شیرینی رو ببر�آرمین ؟اون جز به حرفو فکر خراب خودش به کسی گوش نمیده�مگه نگفتم به آرمین بگو اگر خود پرروش میاد این داداش نامردش و نیآره ؟
نگین-االن نفس میاد می بره
مامان با حرص گفت:
نگین به طرف آشپزخونه رفتو و سینی چای رو جلوی آقای شمس گرفتم و آقای�نگین !با توأم
شمس گفت:
نعیم-آقای شمس من رفتم تاالر رو دیدم ولی وسع من به پول تاالر نمی رسه�من که تاالر معرفی کردم...
اگر این همه پول تاالر بدم باید از ماه عسل بگذرم

ملیکا – وای نه اصال روی پول ماه عسل حساب باز نکن
سینی چای را جلوی خانم شمس گرفتم و خانم شمس با قر و قمزه گفت : باید
فکر خرج تاالر رو میکردی آدم که با جیب خالی که زن نمیگیره
نعیم – من فکر تاالر رو کرده بودم ولی ملیکا یهو فکر اون سفر شش نفره رو کرد
و کلی برای من خرج تراشیده شد
خانم شمس چشم و ابرویی نازک کرد و گفت :
خوب نداشتی قبول نمیکردی
نگین که تازه از آشپزخونه اومده بود پوزخندی زد و گفت : جل الخالق ، نفرمایید
قرآن خدا غلط میشه
نعیم – نگین !
چای رو جلوی کامیار گرفتمو کامیارآهسته گفت : نفس با نگین حرف بزن
به کامیار نگاه کردم و گفتم : جای حرفی نذاشتی
چای را مقابل شروین گرفتم و شروین گفت : برات پیام گذاشته بودم که بیایی
قبال نگفته بودی که اگه دانشگاه قبول نشدی میایی برای مصاحبه شرکت مگه
شرکت ما ؟
بخاطر تو صد تا داوطلب مناسب رو رد کردم
اصال شرلیط فکر کردن به کار رو نداشتم -ببخشید میدونم تو لطف داری ولی
بهتره که کس دیگه ای رو برای کار انتخاب کنی
شروین – موقعیت مناسبیه ، بیا اگر مشکل وقت یا حقوقه من همه رو متناسب
با خواسته تو تعیین میکنم
خالصه فامیلی به چه دردی میخوره لبخند کمرنگی زدمو گفتم : ممنون ولی ....
»آرمین سرفه کرد و به طرف آرمین نگاه کردم شاکی نگام کرد و رو به نگین
گفتم : فکر میکنم جواب نهایی رو بهت میگم
چایی رو جلوی آرمین گرفتم و بهم شاکی نگاه کرد و گفت : نمیخورم
بابا – نگین ، نگین جان ، به آقای مهندس و آقای دکتر فراموش کردی شیرینی
تعارف کنی

نگین با حرص و کینه بابا رو نگاه کرد سینی چایی رو از من گرفت و ظرف
شیرینی رو تو بغلم گذاشت و با حرص و آروم گفت :
خدایا من چه گیری افتادم�تو به آقای مهندس و آقای دکتر تعارف کن نا سالمتی فک و فامیل تو اند
شیرینی رو به طرف کامیار تعارف کردم با حرص به طرف نگین نگاه کرد و گفت :
نمی خورم
به طرف آرمین گرفتم و اونم همین جواب رو داد و گفت : بیا بشین پسره دآره با
چشمش میخوردت ، تا چشمشو در نیاوردم بیا بشین
آرمین -اونکه بی غیرت باباته�تو به من تعصب داری
به آرمین با حرص نگاه کردم و دیدم کامیار موبایل به دست بلند شد و به طرف
حیاط رفت به اتاق که رسیدم دیدیم نگین پشت تلفن با کامیار دعوا میکنه ،
مامان در اتاق رو باز کرد و با عصبانیت گفت :
اونورتر رفت ، آبروریزی نکن مامان به من نگاه کرد و گفت : تو چرا اینجایی پاشو�نگین سلیطه صداتو بیار پایین با کی داری دعوا میکنی ؟ صدات تا هفتا خونه
بیا ساالد درست کن ، اون قیافتم درست کن که مادر فوالد زره )خانم شمس(
نگه »با قر و قمزه خانم شمس گفت : «
ناهید جون فکر کنم نفس افسردگی گرفته ، نگینم خیلی عصبیه ببرشون پیش
روان پزشک من
فکر کرده خودش دیوانه هست شما هم دیوونه اید »با حرص بیشتر گفت :«
زنیکه مادیگرای ، پول پرست بی حیا »پول نداشتی زن نمیگرفتی «
به مامان نگاه کردم و مامان با حرص گفت :
کوفت یه حرفی بزن مثل دیوونه ها فقط آدم رو نگاه میکنی الل مونی گرفتی
هر کی از دست دیگری حرصی ،دعوایی چیزی دآره سر من خالی میکنه مامان�مگه پیت حلبی هم حرف میزنه ، فقط لگد میخوره ، منم شدم پیت حلبی که
یه کم منو دلسوزانه نگاه کرد و نگین شال سر کرد و رفت بیرون و مامان گفت :
کجا رفت ؟

شونه باال دادم و منم به طرف آشپزخونه حرکت کردم و مشغول ساالد درست
کردن شدم تمام فکرم درگیر این بود که آرمین مهره بازیشو تا کی میخواد به نفع
خودش حرکت بده اینقدر فکر میکردم که نای حرف زدن برام نمیموند سرم شده
بود ترازو هی موقعیتها رو سبک و سنگین میکردم دلم هم شده بود غم سرا که
هی غم دنیام رو توش بریزم و ناله سر بدم
-نفس ؟ »سر بلند کردم شروین بود امروز چه گیری به من داده؟«
شروین-به نظر مریض میای !
شروین-شنیدم تو هم به کیش نرفتی�نه خوبم
سری تکون دادمو گفت:
-این دکتره کیه مهندسه؟
یکی از فامیالی نزدیکشه�خیلی شبیه همند اون خالکوبیه هم پشت دست هر دوشونه�چطور؟
-هر دوشون هم که مشکل دارن
شروین-این مهندسه که با خودشم قهره این دکتره هم که انگار از سر دعوا�چه مشکلی؟!!
،اصال چرا این مهندسه همیشه این اومده انگار مجبور بودن بیان مهمونی
جاست توی مهمونی خونوادگی اینا چرا اومدن؟
شروین – من به این مامانم و ملیکا میگم جای این همه خرج کردن که بدیم�بابا و مامان دعوت کردن
مردم بخورن که آخر هم....وای باز شروین افتاده بود رو دنده ی حرف زدن منم که
اصال حواسم به حرفاش نبود ...دیدم نگین عصبی از اعصابم بهم ریخته بود ...
حیاط اومد و به طرف اتاق رفت نگران شدم یعنی چی شد؟دعوا کردن باز؟کامیار
چرا نمیاد ؟یعنی رفته خونه ؟
اگر آرمین همه چیزو رو کنه و مامان از بابا جدا بشه مامان کجا بره؟ ما تکلیفمو
چی میشه؟مامانم توی این سن و سال بیاد بشه وبال گردن خاله و دائی؟اونم
چه خاله و دائی نداشتنشون سنگین تره...


بابا هنوز با شهالست یا شاید رفته سراغ یکی دیگه...
عنرا پیش بابا بمونیم اگر مامانو بابا جدا بشن منونگین که
یعنی بعدش آرمین دست از سم بر میدآره؟
فردا باید برم بخیه ام بکشم
وای قرصمو یادم رفت بخورم دارو خونه ای گفت :
باید روزی یه دونه سر ساعت بخورم تاخطا نده آخ آخ ...
کامیار اومد اومد ...اوه اوه ریختشو به قول شروین از سر دعوا اومده معلوم
نیست دوبآره چی شده
شروین-گوش میدی به حرفم ؟
کامیار اومدو گفت:
کامیار با اخم به شروین نگاه کرد چرا این دوبرادر با این بنده خدا لجند�نفس ،یه لحظه بیا
رفتم جلوی ورودیه آشپز خونه و کامیار گفت:
بیا بیرون »آرنجمو گرفتو یه کم از آشپز خونه دورم کردو گفت:«
-اگر حرصش ندی خوبه�حواست به نگین هست؟حالش زیاد خوب نیست
کامیار –من حرصش میدم خوبه نگینو می شناسی با نگین باید ...
سر برگردوندم دیدم آرمین ِکه دآره میاد ، وای نفس قیافه ی آرمین و »به آشپز�نفس!
خونه نگاهی کردو صورتش قرمز تر شد با صدای جدی گفت:
یعنی بیا تو اتاق پدر تو در بیارم�میخوام سیگار بکشم
اومدیم از جلوی آشپز خونه رد بشیم که آرمین ایستادو رو به شروین که
همچنان منتظر بود تا من برگردمو ادامه ی حرفاشو بزنه گفت:


بهتر نیست شما برید تو جمع تا مادرتونو کنترل کنید تا عروسیه خواهرتو بهم
نزنه؟
بعد اون نگاه شاکیشو از شروین گرفتو به طرف اتاقم رفتمو شروین گفت:
لبخندی تلخ و تصنعی و مسخره زدمو به اتاقم رفتم نگین تازه از دستشویی اتاق�این هر دفعه که میخواد سیگار بکشه باید تو همراهیش کنی
اومده بود بیرون صورتش خیس بودو رنگش پریده بود با حرص آرمین و نگاه کردو
شالشو از رو تخت برداشتو زیر لب غر ی زدو آرمین بلند گفت:
نگین-برو بابا�جرات داری بلند بگو جوابتو بدم
از اتاق رفت بیرون وآرمین نگاهشو به طرفم برگردوندو در رو بست ....
،اصال نمیدادم چی داره میگه به -من داشتم فقط ساالد درست میکردم گوش�مگه نمیگم از این یارو خوشم نمیاد ؟
لطف تو اونقدر مشغله ذهنی دارم که حتی از کارهای روزمره خودمم ساقط
شدم .
آرمین – برای چی دیروز منو کاشتی ؟ مگه من با تو شوخی دارم میگم بیا خونه
؟
آرمین – دیگه نمیخواد به من دروغهایی که به مامانت تحویل میدی و تحویلم�نگین حالش بد شد ...
بدی
هم که رفته بود خیاطی نبود ترسیدم نگینو تنها بذارم . آرمین با اخم نگام کرد و�به خدا نگین یهو حالت تهوع گرفت و هی باال آورد بعد هم بیحال شد ،مامانم
گفت :
می اومد جلو و من به عقب میرفتم با هر قدمی که او به جلومی اومد من به�چرا زنگ نزدی ؟ چرا موبایلت خاموش بود ؟ تو »اشاره کرد بهم و در حالی که
عقب گفت : «
میکنی من خرم و نمفهمم چی تو سرت میگذره ، نگین مریض بود ، مامانم�هر کار و بهونه ای جور میکنی که از دست من ق صر در بری؟ بعد هم فکر
نذاشت بیام ، رفته بودم دکتر بخیه هامو بکشم .... ولی باید بهت بگم که کور


خوندی من با این حرفا و بهونه های تو خر نمیشم من خودم تو رو استاد کردم
می خواهی منو بپیچونی ؟
-ارمین برو عقب االن مامانم مثل اون دفعه یهو میاد تو اتاق ، تو رو اینطوری ببینه
قشقرق به پا میکنه ها آرمین ....
آرمین دستموپس زد و گفت :
میتونی با من بکنی؟ نه عزیزم من فقط منافع خودم برام مهمه روی سگمو که�فکر کردی اون خواهر سلیطه ات هر کاری که با اون کامیار بدبخت میکنه تو هم
بلند کنی تو یه چشم بهم زدن زندگیتونو میترکونم .... »منو کشید تو بغلش
،شالمو باز کرد،نمیدونم چرا این کار رو میکرد سرشو به گردنم فرو می بردو بو
میکشید و با هر دم کمرمو بیشتر می فشرد و به خودش نزدیک ترم میکرد تا
اومدم یه چیزی بگم گفت:
کشیدو بدون اینکه سرشو بلند کنه چشماشو به طرف چشمام بلند کرد و با�سیس،سیس...»لبشو زیر چونم گذاشت ونرم بوسید و کمی سرشو عقب
شصتش چونه امو کشید پایین تا لبم به لبش نزدیک بشه
هول شده بودم میترسیدم مامانم بیاد ،میترسیدم یکی متوجه بشه که جفتمون
تو جمع نیستیم ، از همه بدتر اینکه نمیتونستم جلوی آرمینو بگیرم ، صورتمو
کنار کشیدمو عصبی چشماشو رو هم گذاشتو گفت «: نفس ! صد بار گفتم این
کار رو نکن بیزارم ازش.
با استرس و التماس گفتم : آرمین اینجا نه ، یکی میبنتمون االن شک میکنن
میام خونت به خدا میام
آرمین به من نگاه کرد و گوشه لبشو جویید و گفت :
هفته هست که عین موش خودتو غایم کردی ، زنگ هم که نمیزنی ، زنگ هم�تو منو اذیت میکنی نفس ، نفس گیرم میکنی و من از این کارت متنفرم ، یک
که میزنم میگی یکی اومد و قطع میکنی ،منو سگ نکن که همه رو بذارم رو
داریه خیال تو ،یکی رو راحت کنم
آرمین با هیجانی ناخوشایند نگاهم کرد و ادامه ی حرفشو گفت : وقتی هم که�چرا شرایطمو درک نمیکنی ؟ کسی نمیدونه که من با توام
میکشونمت تو اتاق از دستم در میری که یکی االن در اتاقو باز میکنه تو رو با من
میبینه


دستشو دور کمرم پیچوند وبا اون یکی دستش سرمو نزدیک صورتش کردو
آهسته در حالی که خودشو آماده هدفش میکرد گفت :
به چوب خطهات اضافه میشه »کار خودشو کرد لبشو رو لبم گذاشت و شروع به�و من دوست ندارم که تو منو مدام به ساز خودت برقصونی ،چون همینطور داره
بوسیدن کرد دلم داشت از دهنم در میومد تمام جونم گوش بود که صدای پای
مامان یا دیگرونو بشنوم ...بسه دیگه لعنتی جونمو گرفتی هر وقت میومد بوسه
اشو به اتمام برسونه و نفس راحت بکشم
مجددا از نو شروع میکرد...گریه ام از
خون سردیش داشت در میومد ... باالخره راضی شد تمومش کنه تا اومدم
هولش بدم عقب شاکی نگام کرد و نگهم داشتو بعد نگاهشو ازم گرفتو دستشو
رو سرشونه ام،بازوم،ساعدم....تا اینکه به اینجا رسید
پنجه های دستشو میون انگشتای دستم فرو برد و به دستم نگاه کرد ، وای
حلقه ام....نفس کشته شدی رفت...
بعد منو با حرص پنهانی نگاه کرد و آهسته دست رو سرم کشید و گفت :
-می خواهی حلقه رو به انگشتت جوش بدم ؟!
آرمین – از وقتی اومدم تو دستت نبود عزیزم�وای آرمین به خدا همین االن در آوردم....
زد م و رفتم تو دستشویی اتاقم تا حلقه امو از روی قفسه های دستشویی بر�به خدا ظهر وضو گرفتم از تو انگشتم در آوردم االن دستم میکنم . آرمین و کنار
دارم که صدای باز شدن در اتاق اومد خیال کردم که آرمین رفت بیرون ولی
بالفاصله صدای بابا اومد :
-ا مهندس جان اینجایی ، فکر کردم رفتی تو حیاط سیگار بکشی ...
آرمین – نه طبق عادت اومدم اینجا مشکلی هست برم؟ ...
بابا – نه راحت باش نمیدونم نگین و نفس کجان ، راستش مهندس جان ... ازت
اصال نمیدونم با چه رویی باید بگم ... می دونم که یه خواهش بزرگ داشتم ...
قبولش سخته ولی من برات جبران میکنم
» آرمین مثل همیشه سرد و بی روح گفت« :
آرمین – چی شده ؟
ی بابا – راستش االن هم دست من
خال هم نعیم ، میدونی که خانواده ملیکا
چقدر زیاده خواه هستند با اینکه خرید عروسی رو چهار ماه پیش انجام دادیم


ولی کلی رو دستمون خرج گذاشتند ، فقط دو میلیون پول طالهاش شده ، تمام
پس انداز پسره تموم شد ، منم هر چی داشتم بابت رهن خونه اشون دادم
برای تاالر عروسی
واقعا موندیم .
آرمین – چقدر میخوایید ؟
بابا – نه نه مهندس جان پول نمیخوام ... راستش .... ا م ... چطوری بگم ...
میتونیم ... میتونیم عروسی رو تو باغ کرج شما بگیریم ؟
نه صدای بابا می آمد نه آرمین ، یه چیزی بگید دیگه ، آرمین یعنی قبول میکنه ؟
منتظر شنیدن صدای آرمین بودم،خودمم از ترس اینکه بابا نفهمه من تو
دستشویی اتاقم نفسامم آروم می کشیدم که بابا گفت :
حواسم هست که آسیبی به باغ نزنند اصال من خودم یکی دو نفر رو میزارم که�خوب میدونم که شما رو باغ کرج خیلی حساسی ولی من خودم همه جوره
مراقب باشند طرف درختها و گلها نرند ، اصال یه نفر هم مراقب اون باغ پشتیه
میذارم، نمیزارم کسی هم وارد ویالی باغ بشه فقط ...
آرمین – یه سیگار بکشم؛ جوابشو میدم .
بابا با لحن شرمنده گفت :
-من
واقعا تو هچل افتادم مهندس جان ایشاالله خودت پدر میشی میفهمی
چقدر سخته که آدم ببینه بچه اش نه راه پس داره نه پیش ، زیاده خواهی های
این خانواده کمر نعیمو شکونده ... من میرم بیرون تا سیگارتون رو بکشید ولی
تمام امیدم اینه که به من خبر خوش بدید ، برات جبران میکنم
بابا رفت بیرون و از دستشویی اومدم بیرون و به آرمین گفتم :
آرمین منو موذیانه نگاه کرد وحلقه ام رو از دستم گرفت و تو انگشتم کرد و بعد�چی می خواهی بگی ؟
نگاهی کرد و گفت :
-من از تکرار حرفام بیزارم ولی

تقریبا هر دفعه تو رو دیدیم این جمله رو گفتم :
))این حلقه رو از دستت در نیار(( نمیدونم چطوری اینو تو سرت فرو کنم !
مضطرب گفتم : آرمین میخوای چی بگی ؟ آرمین با شیطنت و موذی نگام کرد و
موهامو از روی شونم کنار زد و گفت :
-خوب به تو بستگی داره عزیزم !

 

برای مشاهده ادامه داستان بر روی لینک زیر کلیک نمایید

 

مشاهده سایر قسمت ها

برای مشاهده و انتخاب سایر داستان ها بر روی لینک زیر کلیک نمایید

 

مشاهده لیست همه داستان ها

تیم تولید محتوا
برچسب ها : tabedaghegonah
تاریخ انتشار :
سوالی دارید؟

این مطلب چقدر براتون مفید بود؟

از ۱ تا ۵ امتیاز بدید.

  • مقاله فعلا 2.50/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

 میانگین رتبه : 2.5   از  5 (2 رای ثبت شده)

جهت دریافت جدیدترین داستان هااپلیکیشن اینفو را بر روی گوشی موبایل و تبلت خود نصب نمایید

آخرین مطالب ارسالی)
آخرین مطالب ارسالی

نوشتن نظر


 
 
 من را بیاد بیاور

چهارمین حرف کلمه ocgbuq چیست?